مهدی عظیمی میرآبادی

سایت شخصی

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

مهدی عظیمی میرآبادی

سایت شخصی

مهدی عظیمی میرآبادی

بسم الله الرحمن الرحیم(1)
الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (2)
الرَّحْمـنِ الرَّحِیمِ (3)
مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (4)
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (5)
اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ (6)
صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ (7)

آخرین نظرات
راست و دروغ رسانه ها

متن کامل پروتکل بزرگان صهیون بر اساس چاپ هشتاد و یکم انگلیسی[1] (1985)

پروتکل اول

ما هر اندیشه ای را جداگانه بررسی می کنیم و با مقایسه و نتیجه گیری به توضیح و تبیین آن می پردازیم تا ماهیت آن خود به خود برای ما روشن شود و حقایق همراه و اطراف آن را ببینیم. اما شیوه ی سخن ما ساده گویی و پرهیز از تصنع و آرایه های ادبی خواهد بود.

آنچه اکنون من باید توضیح دهم شیوه ی عملی ماست. من از دو زاویه به شرح این موضوع می پردازم: اول دیدگاه خود ما، و دوم دیدگاه گوییم.[2]

پیش از هر چیز باید در نظر داشت که مردم طبیعتاً به دو گروه سالم و ناسالم و خوب و بد تقسیم می‌شوند و همیشه شمار دومی‌ها بیش از گروه اول است. بنابراین، بهترین نتایجی که از طریق حکومت بر گوییم خواهان تحقق آن هستیم به وسیله‌ی خشونت و ترور به دست می‌آید، نه با مباحثات آکادمیک؛ زیرا هر انسانی طالب رسیدن به قدرت است. هر فردی می خواهد اگر بتواند دیکتاتور شود. اندکند افرادی که مایل نیستند منافع مردم را فدای منابع خصوصی خود کنند.

چه عواملی گوییم، این حیوانات درنده را از حمله باز می دارد؟ و چه چیز تا به امروز آنها را کنترل کرده است؟

آنان در آغاز پیدایش جامعه، مقهور نیروی بیدادگر کور بودند، ولی بعد قانون بر آنها حاکم شد، اما این قانون در واقع چیزی جز همان نیروی بیدادگر نبود که این بار در لباس دیگری آشکار گردید. از این مطلب نتیجه می گیرم که به موجب ناموس طبیعت، حق با زور است.

آزادی سیاسی ایده ای بیش نیست و واقعیت خارجی ندارد، اما هر یک از ما باید بداند که چگونه در موقع لزوم از این طعمه برای جذب گروه ها و توده ها به سوی حزب خود و نابود کردن حزب مخالف که حکومت و قدرت را در اختیار دارد استفاده کند.

این کار، در صورتی که حزب مقابل گرفتار میکروب ایده ی آزادی موسوم به لیبرالیسم باشد، آسان و ساده خواهد بود؛ زیرا به خاطر پایبندی به این ایده ی صرف از قدرت خود تا حدی کوتاه می آید و این جا، یقیناً، آغاز پیروزی اندیشه ی ماست. در این هنگام وضعیت دیگری به وجود می آید: مهار حکومت سست شده است و کم کم از هم می گسلد. این قانون زندگی است. در نتیجه دست جدیدی می آید و زمام را در اختیار می گیرد و اجزای آن را به هم می پیوندد؛ زیرا نیروی کور توده ی مردم حتی یک روز نمی تواند بدون رهبر و پیشوا دوام بیاورد. سپس حکومت جدید به راه خود ادامه می دهد اما تمام کاری که می تواند بکند این است که بر جای حکومت پیشین که ایده ی لیبرالیسم آن فرسوده و به کام نیستی فرو برده است تکیه زند.

در گذشته این طور بود، اما امروز قدرت طلا جانشین قدرت حکومت های طرفدار لیبرالیسم گشته، و زمان حاکمیت دیانت سپری شده است. امکان ندارد مردم ایده ی آزادی را تحقق بخشند؛ زیرا هیچ یک از آنها طرز استفاده ی دقیق و عاقلانه از آن را نمی داند. ببینید، برای مثال اگر شما برای مدتی به یک ملت استقلال عمل و خودمختاری بدهید چندی نمی گذرد که هرج و مرج او را فرا می گیرد و کارهایش مختل می شود و از این لحظه به بعد خصومت میان جمعیتها و توده ها بالا می گیرد، چندان که میان طبعات مختلف درگیری به وجود می آید و در بحبوحه ی این آشفتگی، حکومت ها می سوزند و به تلّی از خاکستر تبدیل می شوند.

چنین حکومتی سرنوشتش اضمحلال است؛ خواه او خود، خویشتن را به وسیله ی قیامهای تحلیل برنده ی داخلی مدفون سازد و خواه این قیامها او را به سمت پنجه های دشمن خارجی سوق دهد. در هر دو حال، این حکومت مرده به شمار می آید و ناتوان تر از آن است که بتواند از جا برخیزد و لغزش خود را جبران کند. او اینک در مشت ماست. در این هنگام قدرت مجهز سرمایه وارد میدان می شود و سر یک ریسمان ناپیدا را به طرف حکومت جدید می فرستد و این حکومت چون به آن ریسمان نیاز شدید دارد، خواه ناخواه، دست به سویش دراز می کند و آن را می گیرد، که اگر این کار را نکند سقوط خواهد کرد.

ممکن است هواداران لیبرالیسم بگویند که این شیوه با اصول اخلاقی منافات دارد. ما از آنها سؤال می کنیم: وقتی هر کشوری دو دشمن دارد و آن کشور مجاز است که در نبرد با دشمن خارجی خود از هر وسیله و روش و نیرنگی، مثل پنهان نگه داشتن کامل نقشه های هجوم و دفاع خود از دشمن، شبیخون زدن و یا حمله به او سپاهی عظیم که دشمن از آن بی اطلاع است، استفاده کند و هیچ یک از این کارها خلاف اصول اخلاقی به شمار نمی آید، آیا استفاده از این راهها برای نابودی دشمن داخلی که بدتر از دشمن خارجی است و موجودیت جامعه و منافع توده ی مردم را تهدید می کند، اولویت ندارد؟ چگونه می توان گفت که استفاده از وسایل و طرق مذکور در مورد اول رواست و در مورد دوم ناروا؟ حقیقت تردید ناپذیر این است که اگر این وسایل در آن جا مطلقاً بلامانع و رواست در این جا نیز ناروا نبوده و نباید به آن اعتنایی کرد.

چگونه ممکن است که یک انسان حکیم و با بینش به موفقیت خود در رهبری توده ها به سمت خواسته های خویش امید بندد، ولی در هنگام رو به رو شدن با مقاومتی یا اتهامی ولو بی اساس از سوی دشمن که توده ی مردم آن را باور می کنند زیرا توده ها در تحلیل مسائل از حد ظواهر سطحی فراتر نمی روند سلاحش فقط منطق و ارشاد و مناظره و گفتگو باشد؟

مردانی که ما آنها را بی نظیر و جلودار تصور می کنیم، هرگاه در اقیانوس توده های متشکل از عوام غوطه ور شوند، هم آنها و هم توده هایشان تحت استیلای هوا و هوس و عقاید بی ارزش و عادات و سنتها و نظریات عاطفی سخیف قرار می گیرند و نتیجهً به دره ی کشمکش های حزبی سقوط می کنند و این خود مانع از آن می شود که در مورد یک تصمیم به توافق برسند هر چند آن تصمیم آشکارا سودمند و بی عیب و نقص باشد. وانگهی، هر تصمیمی که توده ی بی مصرف اتخاذ می کند، سرنوشت آن بسته به دو چیز است: یا این که فرصت مناسبی دست دهد تا آن را به سرانجامش برساند و یا جمعیت انبوهی که آن را تأیید کنند. اما چون این جمعیت از اسرار و رموز سیاست بی خبر است تصمیمی که از زیر دست او بیرون می آید نه فقط مسخره و مضحک خواهد بود، بلکه در درون آن بذر تباهی نهفته است که نتیجه ی حکومت را تباه می کند و لاجرم آنارشی به سراغ حکومت می آید.

محور سیاست جدا از محور اخلاق است. این دو هیچ وجه اشتراکی با هم ندارند. حاکمی که تابع اصول و روش اخلاقی باشد سیاستمدار ماهری نیست و تا زمانی که بر سریر حکومت نشسته است همواره متزلزل و در آستانه ی سقوط خواهد بود. ولی حاکم عاقلی که خواهان توسعه و تحکیم حکومت خویش است، باید دو خصلت داشته باشد: هوش قوی و مکر فریبنده. صفاتی چون صراحتگویی و امانتداری که گفته می شود جزء خصلتهای والای ملی هستند، همگی در عالم سیاست از معایبند نه فضایل و به سقوط حکومتگران شتاب می بخشند. برای حکومتها این صفات از هر دشمنی که در کمین آنها نشسته باشد، گول زننده تر و شکننده تر و در متلاشی کردن و از میان بردن آنها مؤثرتر است.

رستنگاه این خصلت ها کشورها و حکومتهای گوییم است. پس، این صفات از آنهاست و آنها به داشتن این صفات سزاوارترند. زنهار! زنهار! که ما چنین صفاتی را بپذیریم.

حق ما سرچشمه اش زور و قدرت است. کلمه ی «حق» امری است وجدانی، معنوی و مجرد[3] و دلیلی بر درستی آن وجود ندارد. مفهومی بیش از این ندارد که: آنچه می خواهم به من بده تا ثابت کنم از تو قویترم.

حق از کجا شروع می شود و پایان آن کجاست؟

هر دولتی که سازمان اداری آن دستخوش تباهی شود و برای قوانین آن هیبت و شکوه و برای حکام آن اهمیت و اعتباری باقی نماند و مردم خواهان حقوق شوند و هر ساعتی خواسته ی تازه ای را سر دهند و از خواسته ی قبلی خود دست بردارند و بدین سان خواسته هایشان درهم و برهم و متضاد شود و هر حزب و گروهی از روی تفنن و هوس به نام آزادی خواهی حقی برای خود قائل شود. آری، در چنین وضعی من به نام حق که همان حق زور است هجوم می برم و کلیه ی اسکلت های سازمان ها و دستگاه های میان تهی را منهدم می کنم و به جای آنها چیز جدیدی می آورم و زمام حکومت و سیادت آنهایی را که حقوق خود را- حقوقی که بر اساس آن حکومت خویش را بنا می کردند- برای ما رها کردند، به دست می گیرم. و اما سرنوشت خود این مردم: اینها باید در برابر عقاید لیبرالیستی که از آن دم می زدند تسلیم شوند.

در یک چنین وضعیت متزلزلی، نیروی ما از هر نیروی دیگری قوی تر و در دفع دشمنی و تجاوز نیرومند خواهد بود؛ زیرا این نیرو پشت پرده مخفی می ماند تا زمانی که کاملاً آماده و مجهز شود. در این هنگام که دیگر قوی شده است ضربه ی خود را وارد می آورد. هیچ کس نمی تواند به این نیرو آسیبی برساند یا در برابر آن بایستد.

این شر و تباهی موقت که از روی ناچاری آن را به وجود می آوریم، منشأ خیر خواهد شد. این خیر همان حکومت جدید است که در برابر هیچ بادی به لرزه در نمی آید. این حکومت اموری را که به وسیله ی لیبرالیسم و آزادی خواهی از مسیر طبیعی خود خارج شده بود به جای اولش بر می گرداند و آنها را در مسیر درست قرار می دهد. هدف وسیله را توجیه می کند. بنابراین اصل، ما باید در هنگام تهیه ی برنامه و نقشه ی خود آنچه را که مفیدتر و ضروری تر است رعایت کنیم و به اصول اخلاقی کمتر توجه نشان دهیم.

اینک در مقابل ما نقشه ای است و در این نقشه راهی ترسیم شده است که ما باید برای رسیدن به مقصد خود آن را بپیماییم. ما حق نداریم حتی به اندازه ی یک تار مو از این راه منحرف شویم که اگر گستاخانه این کار را کردیم ثمره ی چند قرن فعالیت خود را از دست خواهیم داد و همه چیز بر باد خواهد رفت.

برای آن که موفق شویم کارها را بر اساس یک خط مشی درست و کامل بنا کنیم باید فرومایگی، تنبلی، بی ثباتی و تلون مزاج توده ی عوام و ناتوانی او در شناخت امور زندگی اش و فقدان نگاه جدی و اراده ی قوی او را همیشه مد نظر داشته باشیم؛ چرا که توده قادر به تشخیص مصالح و منافع خود نیست. باید دانست که قدرت توده کور است. احساس درک ندارد. برای فهم و درک مطالب در چهارچوب معقول حرکت نمی کند. از هر طرف صدایی بلند شود به دنبال آن راه می افتد.

اگر کوری عصاکش کور دیگری شود جز این که او را در چاه اندازد کار دیگری نخواهد کرد. همین طور است افرادی که از میان توده و عامه ی مردم سر بر می دارند. اینها که نوعاً افرادی بی تجربه هستند گرچه ممکن است نابغه هم باشند اما چون نمی تواند به اعماق مسائل غامض سیاسی راه پیدا کنند، اگر هم بتوانند زعامت و رهبری توده را به دست گیرند، دیری نمی پاید که هم آنها و هم مردم سقوط می کنند و ریسمان بکلی از هم می گسلد.

فقط یک فرد مجرب که از همان کودکی برای فهمیدن حکومت خود مختار[4] تربیت شده و آن را تمرین کرده باشد، می تواند کلماتی را که از الفبای سیاست به وجود آمده است بخوبی بفهمد و ارزیابی کند.

ملتی که به حال خود رها می گردد تا تسلیم امثال این افرادی شود که ناگهان از میان آنها بر می خیزند و در صحنه ی نمایش ظاهر می شوند به خود ظلم می کنند؛ زیرا منازعات حزبی آنها را می کشد؛ منازعاتی که عشق رسیدن به قدرت و بالیدن به ظواهر و عناوین و ریاستها آنها را تشدید می کند و در نتیجه هرج و مرج گسترده ای به وجود می آورند. آیا توده این توانایی را دارد که، با آرامی و متانت و بدون حسدورزی و کینه توزی نسبت به یکدیگر، اداره ی امور کشور را به عهده گیرد و بدون دخالت دادن مصالح و منافع شخصی در مصالح عمومی، آنها را حکیمانه رتق و فتق کند؟ آیا می تواند در برابر دشمن خارجی از خود دفاع کند؟ هرگز. چون نقشه ای که به تعداد مغزهای توده ی مردم متعدد و تجزیه شد عاقبت آشفته می شود و انسجام میان اجزای آن از بین می رود. در نتیجه، پیچیده و مبهم می گردد و قابلیت اجرای خود را از دست می دهد.

فقط یک حاکم مستبد و مطلق العنان می تواند به طور دقیق و کامل برنامه ریزی کند و سپس آن را در کلیه ی اجزای دستگاه حکومتی به اجرا در آورد. از این مطلب ضرورهً نتیجه می گیریم که یک حکومت مطلوب و مفید به حال کشور حکومتی است که در آن کلیه ی کارها در دست یک فرد مشخص و مسئوول باشد. بدون یک حکومت مستبد و مطلقه، تمدن نمی تواند به حیات خود ادامه دهد؛ زیرا تمدن نه بر دوش توده بل به وسیله ی کسی پیش می رود که توده را رهبری می کند و فرقی نمی کند که این فرد چه کسی باشد. توده نیرویی وحشی و لجام گسیخته است و این نیرو در هر مناسبتی که پیش آید خود را نشان می دهد. بنابراین، به محض آن که توده آزادی به دست آورد و مشاهده کند که می تواند هر کاری بخواهد انجام دهد بلافاصله هرج و مرج که آخرین درجه ی وحشیگری است، بروز می کند.

به این حیوانات الکلیست که شراب آنها را منگ و تباه کرده است، نگاه کنید؛ حیواناتی که فکر می کنند دارای حق و حقوق بیشتری هستند و با رسیدن به آزادی به این حقوق دست می یابند. این کارها شایسته ی ما نیست و ما این راهها را نمی رویم. عرق و شراب ملت های گوییم را گیج کرده است. جوانانشان بر اثر میگساری کودن شده اند و این کودنی و بلاهت آنها را تنبل کرده و موجب شده است که در مرز مطالعه ی میراث کهن فرهنگی[5] متوقف شوند و از آن قدمی فراتر نگذارند. آنها هر روز هم بیشتر تشویق می شوند که در همین وضعیت بمانند و این تشویق و ترغیب به وسیله ی افرادی از ما صورت می گیرد که مخصوصاً آماده و تربیت شده اند تا جوانان گوییم را به این سمت سوق دهند؛ افرادی چون معلمان خصوصی، خدمتکاران، دایه ها پرستارهایی که در خانه های ثروتمندان کار می کند، منشی ها[6] ، کارمندان امور دفتری و زنهای ما که در بارها و امکان لهو و لعب محل رفت و آمد گوییم اشتغال دارند. در عداد همین نوع اخیر است آن پدیده ای که معمولاً با نام انجمن بانوان از آن یاد می شود و معاشرت و آمد و شد در آن جا به منظور فساد و عیاشی آزاد است.

شعار ما باید این باشد: زور و فریب مردم، تا آنچه را فریبکارانه به خوردشان می دهیم به عنوان یک امر صحیح بپذیرند و در درستی آن تردید نکنند. فقط زور می تواند در میدان سیاست پیروز شود، مخصوصاً اگر با توانایی های ذهنی که برای سیاستمداران ضروری است، توأم باشد. بنابراین، باید زور و نیز مکر و تزویر را که گفتیم باید شعارمان باشد، به عنوان اصل و اساس تلقی کرد. آن حکومتهایی که نمی خواهند تاج و تختشان به دست نمایندگان یک نیروی جدید تاراج شود باید این اصل را رعایت کنند. این شر تنها وسیله ای است برای رسیدن به هدف خیر. از این رو، نباید در استفاده ی از رشوه و تزویر و خیانت، در صورتی که ما را در تحقق بخشیدن هدفمان کمک کنند، تردیدی به خود راه داد. در عالم سیاست، هر فرد مسئوولی باید بداند که چگونه از فرصت ها بی درنگ استفاده کند[7] در صورتی که نتیجه ی این کار دست یافتن به قدرت جدیدی باشد.

دولت ما در حالی که به راه خود، راه فتح مسالمت آمیز، ادامه می دهد حق دارد که صدور مخفیانه ی احکام اعدام را که کمتر جلب توجه می کند جایگزین هول و هراسهای ناشی از آشوب و جنگ سازد. بدین ترتبی، رعب و وحشت باقی است، منتها چهره اش عوض شده است. این رعب و هراس به تسلیم کورکورانه ی مردم که مورد نظر ماست، می انجامد.

این درنده خویی هرگاه در جای خود به کار رود و با نرمی و مدارا همراه نشود به بزرگترین عامل قدرت حکومت تبدیل خواهد شد. تمسک ما به این روش نه فقط به خاطر سود و غنیمت است بلکه همچنین برای انجام وظیفه، یعنی بردن کاروان به سمت پیروزی است. تکرار می کنیم که باید از زور و تزویر استفاده کرد به طوری که مردم باورشان شود آنچه با مکر و فریب به خوردشان می دهیم بی تردید درست است.

در گذشته، ما نخستین کسانی بودیم که ندای آزادی، عدالت و برابری را در میان توده های مردم سردادیم. کلماتی که هنوز هم تکرار می شوند و کسانی آنها را تکرار می کنند که بیشتر به طوطی شباهت دارند و از هر سو به طرف طعمه های دام فرود می آیند. اینها رفاه و آسایش را از جهانیان سلب کردند چنان که آزادی حقیقی را که قبلاً از دستبرد توده ی عوام در امان بود، نیز از فرد گرفتند.

آن عده از گوییم (غیریهود) هم که خود را فرزانه و عاقل و اهل فکر و اندیشه تصور می کردند نتوانستند چیزی از معانی این کلمات بی معنا و توخالی که شعارشان را می دهند، بفهمند. متوجه نشدند که میان این کلمات تناقض وجود دارد. ملاحظه نکردند که در طبیعت برابری و مساوات وجود ندارد و آزادی نمی تواند وجود داشته باشد؛ زیرا طبیعت، خود، آفریننده ی نابرابری و تفاوت در افکار و اخلاق و استعدادهاست.

این اشخاص همچنین نتوانسته اند بفهمند که توده یک نیروی کور است و نخبگان جدیدی هم که از بین آنها برای اداره ی امور و حکومت بر مردم انتخاب می شوند افرادی بی تجربه هستند و نسبت به مسائل سیاسی، مانند توده ی مردم، کورند. اگر فردی قرار باشد به حکومت برسد، ولو احمق و دیوانه باشد، به حکومت می رسد در حالی که اگر فردی قرار نباشد به حکومت برسد، هر چند نابغه باشد، از کنه و عمق سیاست چیزی درک نمی کند. اینها نکاتی است که از نظر گوییم کاملاً دور مانده است. با این حال، حکومت های موروثی گوییم در گذشته بر این اشتباهات استوار بود. پدر، شناخت اصول سیاست را با شیوه ای که فقط اعضای خانواده ی سلطنتی آن را می دانستند و هیچ یک از آنها حق نداشت این در را به روی رعیت بگشاید و اسرار سیاست را برای آنها افشا کند، به فرزندش منتقل می کرد. با مرور زمان مفهوم انحصار این امر در خاندانهای سلطنتی دستخوش ابهام و تیرگی گردید و سرانجام متلاشی و نابود شد و این خود مآلاً به پیشبرد قضیه ی ما و موفقیت اهداف ما کمک کرد.

کلمات آزادی عدالت برابری کلماتی هستند که به وسیله ی آنها مبلغان و عمال بی جیره و مواجب ما موفق شدند در چهار گوشه ی دنیا تعداد بی شماری را به زیر بیرق ما درآورند. در حالی که این کلمات همواره مثل خوره به جان رفاه گوییم (ملل غیر یهود) افتاده، امنیت و آسایش را از خانه های آنها ریشه کن کرده، آرامش را از بین برده، روح همبستگی را از آنها گرفته و نتیجه ی تمام شالوده هایی را که دولت های گوییم بر آنها استوار شده نابود کرده است، و این خود نیز، به نحوی که اندکی بعد توضیح خواهیم داد، ما را در احراز پیروزی کمک کرد. بدین ترتیب که این مسائل برگ برنده، یعنی از بین رفتن امتیازات و به عبارت دیگر نابودی تام و کامل آریستوکراسی گوییم، را در اختیار ما گذاشت. افراد این طبقه تنها سپر دفاع از ملتها و کشورها در مقابل ما هستند.

بر روی ویرانه های آریستوکراسی (+) طبیعی و موروثی گوییم، اشرافیتی از طبقه ی درس خوانده و مترقی خودمان، که دیهیم آریستوکراسی پول را بر سر دارد، بنا می کنیم. اساس این آریستوکراسی ما بر دو اصل است: اول پول و این چیزی است که بر عهده ی ماست. دوم علم که از طرف دانشوران ما تأمین می شود.

نکته ی دیگری که رسیدن ما را به پیروزی تسهیل می کند این است که ما در برخوردها و رفتارهایمان با مردم، مردمی که هیچ وقت از آنها بی نیاز نیستیم، همواره انگشت روی نقاط حساس آنها می گذاریم. از جمله ی این نقاط حساس است: پول، حرص و ولع به ثروت و آزمندی به نیازهای مادی. هر یک از این معایب انسانی، اگر به کار بیفتند، بتنهایی کافی است که فعالیت فرد را بکلی فلج سازد و نیروی اراده ی او را تسلیم و تابع کسی کند که کار و فعالیت او را خریده است.[8]

صرف کلمه ی آزادی ما را کمک کرد تا توده ی مردم را در تمامی کشورها متقاعد کنیم که حکومت های آنها چیزی نیستند جز نگهبان ملت و این ملت است که حکومت را در اختیار دارد. بنابراین، نگهبان را می توان همچون یک دستکش کهنه دور انداخت و دستکش جدیدی جایگزین آن کرد.

این توانایی، توانایی تغییر نمایندگان ملت، نمایندگان را فرمانبردار ما کرده و این قدرت را به ما داده است که آنها را مسخر خود کنیم.



[1] منبع: عجاج نویهض، پروتکل‌های دانشوران صهیون، برنامه عمل صهیونیسم جهانی، ترجمه حمیدرضا شیخی، مشهد: بنیاد پژوهش‌های اسلامی، چاپ پنجم (1387).

[2] منظور از Goyem یا Goys غیر یهود است. این کلمه نزد یهود به معنای بهایم و نجس‌ها و کفار و مشرکان می‌باشد و این خود نشان می‌دهد که یهودی‌ها به دیگران با دیده‌ی حقد و حقارت و دشمنی و تنفر می‌نگرند- م.

[3] خ.ت. کلمه‌ی حق ایده ای مجرد و بی اساس است.

[4] خ.ت: حکومت اوتوکراسی (Autocratic).

[5] Classics

[6] Clerks

[7] خ.ت: در عالم سیاست اگر برای رسیدن به قدرت لازم باشد که مال دیگران را هم مصادره کرد کمترین تردیدی روا نیست.

[8] خ.ت: هر یک از این بیماریها به تنهایی و جداگانه می تواند جلودار (نخبگان و رهبران) ملت را نابود کند و بدین ترتیب ما اراده ی ملت را در اختیار همان کسانی می گذاریم که نیروی جلوداری و رهبری را از آن می گیرند.

نظرات  (۲)

لینک بالا را مطالعه بفرمایید تا متوجه شوید که پروتکل صهیون به کلی جعلی و ساختگی است. این موضوعی است که سالهاست بر همگان روشن شده است
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%AA%DA%A9%D9%84_%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%86_%D8%B5%D9%87%DB%8C%D9%88%D9%86
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی