صحبت های ابراهیم حاتمی کیا در جشنواره فیلم جمهوری اسلامی (موسوم به فجر) در سی و نهمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی و واکنش هایی که از طرف برخی افراد نسبت به حرف های او نشان داده شد، مرا به یاد مقاله ای تحت عنوان «از فاو تا فاو» انداخت که در سال 1367 بعد از شکست رزمندگان اسلام و از دست دادن شهر فاو عراق در یکی از روزنامه های آن ایام (کیهان یا اطلاعات) منتشر شد. دیدم باز نشر آن خالی از لطف نیست!
***
متن را در ادامه بخوانیدبه بهانه پرداختن انتقادی مهران مدیری به موضوع هنرمندی و هنرمندان! در برنامه دورهمی و برای روشن شدن این بحث چارهای نداریم تا یک بار دیگر به معانی و تعاریف هنر، هنرمند، و هنرپیشه نگاهی بیاندازیم:
هنر چیست؟
مرحوم دهخدا هنر را علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال معنا کرده و آن را مترادف کیاست، فراست، و زیرکی دانسته است. به نظر او این کلمه در واقع به معنی آن درجه از کمال آدمی است که هشیاری و فراست و فضل و دانش را در بر دارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از دیگران می نماید. مرحوم استاد معین هنر را معادل فضل، کار برجسته و نمایان، زیرکی، پیشه و صنعت، تقوی و پرهیزکاری، و هر یک از هنرهای زیبا بیان کرده است. در فرهنگ عمید هم با عنوان فعالیتی که به منظور خلق آثار مبتنی بر برداشتهای شخصی و عدم دریافت سود مادی صورت میگیرد از هنر ذکر کرده و نیز اثری که به وسیلۀ این فعالیت به وجود میآید، کار نمایان و برجسته، و پیشه و صنعت و فن را نیز هنر میداند. به تعبیر ویکیپدیا، هنر مجموعهای از آثار یا فرآیندهای ساخت انسان است که در جهت اثرگذاری بر عواطف، احساسات و هوش انسانی و یا به منظور انتقال یک معنا یا مفهوم خلق میشوند. همچنین میتوان گفت هنر توان و مهارت خلق زیبایی است. به اعتقاد ارسطو آنچه را طبیعت از تکمیل آن ناتوان است، هنر کامل میکند و به نظر نیچه هنر مهمترین کار و فعالیت ماوراء طبیعی مناسب برای زندگی است. تعابیر دیگری نیز در معنا و تعریف هنر هست مثل این که در هنر، (باید) وجود ندارد، هنر آزاد است. هنر یعنی پذیرفتن واقعیات، هنر ثبت واقعیتهای ذهنی است، هنر یعنی زندگی کردن و دوست داشتن، هنر اصطکاک روح است با فضای اطراف، و…
این اندکی از مجموعه فراوان تعاریف و معانی اندیشمندان و بزرگان جهان از مقوله هنر در طول سالها و قرنهای گذشته و معاصر است که هم میتواند درست باشد و هم غلط. در واقع در بیان چیستی هنر سخنها بسیار گفته شده، اما بیتردید هنوز کسی نتوانسته است تعریف و بیان کاملی از هنر داشته باشد. حتی در برخی موارد این تعاریف و معانی دارای نقض و خطا نیز هست. مثلا برخی هنر را مترادف زیبایی برمیشمارند پس اگر ترسیم یک گل زیبا هنر باشد، و کسی را که قادر است زیبایی گل را در یک تابلوی نقاشی به نمایش بگذارد، هنرمند بدانیم آیا خالق آن گل زیبا نیز هنرمند است؟ اگر جواب منفی باشد تعریف ناقص و ناقض است و اگر جواب مثبت باشد، مسأله دیگری رخ مینماید. یا این که از نگاه عدهای هنر وسیلهای است که پالایش و اعتلای روح آدمی را موجب میشود. این هم تعریفی ناقص است چرا که بسیاری از آثار معروف هنری نه تنها منجر به پالایش و اعتلای روح نمیشوند بلکه اتفاقا موجبات نزول و سقوط اندیشه و فکر بشر میشود. به همین خاطر است که افراد دیگری هنر را نسخهبرداری از طبیعت میدانند و از بعد دیگری به تعریف هنر میپردازند که از جمله میل به خشونت، اصالت لذت بردن از هوای نفس و امثال آن را مانند مقصودی مقدس مورد تقدیس و تکریم قلمداد میکنند. و...
در نتیجه گروهی از اندیشمندان به این فکر افتادهاند تا برای رفع اشکالاتی که این گونه از تعاریف دارند، به بیان تعریفی جامع و کامل بپردازند. اینان به اصطلاح «نظریه نهادی هنر» را مطرح میکنند که بر اساس آن برای هنر بودن یک اثر ویژگی یا ویژگیهای خاصی لازم نیست تا بتوان آن را در درون اثر مشاهده کرد؛ بلکه شأن خاصّی که وابستگان عالَم هنر برایش قائل میشود، آن را یک اثر هنری میکند. این نظریه به ظاهر دموکراتیک، از هنر تعریفی باندی و صنفی ارائه میدهد؛ چرا که مطابق آن، عالَم هنر گروهی از دستاندرکاران جریان هنری هستند که به صورتهای گوناگون، با یکدیگر ارتباط دارند و بیشتر شامل هنرمندان (از جمله نقّاشان، نویسندگان، آهنگسازان، فیلمسازان، کارگردانان و…)، موزهداران، مدیران هنری، کلکسیونرها، مخاطبان حرفهای آثار هنری، خبرنگاران هنری رسانهها، منتقدان، تاریخنگاران هنر، نظریه پردازان، فیلسوفان هنر و... میشود. در واقع بر اساس نظریه نهادی هنر اگر وجه قابل توجهی از این جمعیت در مورد هنری بودن یک اثر به توافق برسند، میتوان آن را یک اثر هنری دانست. در مقابل، اگر اثری از سوی اینان به عنوان یک اثر هنری شناخته نشود، دیگر آن یک اثر هنری نیست. اخیراً از یکی از اساتید دانشگاه شنیدم که در نمایشگاهی از آثار تجسمی، هنرمند مجسمهسازی، تکهای از مدفوع یک سگ را قالب گیری کرده بود و آن را با مصالح گوناگونی از گچ، چوب، طلا، و... بازسازی نموده و به شکل با شکوه و جذابی به نمایش گذارده بود. استاد محترم دانکده هنری با آب و تاب از این محصول هنری تمجید میکرد و نتیجه این اقدام شجاعانه هنرمند مجسمهساز را به عنوان یک اثر هنری قابل اعتنا میدانست!
بنابراین در حقیقت هنر، هنوز تعریفی منطقی، جامع، و کامل ارائه نشده است بلکه اغلب تعاریف که به بخشی از واقعیت هنر میپردازد اگر چه ممکن است درست باشد، تنها به بعدی از ابعاد آن اشاره کردهاند. برخی تعاریف هم آنچنان مبهم و رازآلود است که نه تنها گرهای برای فهم درست از هنر باز نمیکند، بر ابهام آن نیز میافزاید.
حقیر در تعریف دیگری از هنر، به نقص این تعاریف توجه کرده است. بیتردید حلقه مفقوده تعاریف ارائه شده، مخاطب است. در حقیقت مخاطب است که هنر یا هنری بودن یک اثر را تشخیص و به آن بها میدهد نه صاحب اثر. در چنین حالتی، الزامی نیست که یک اثر هنری الّا و لابد در زمره هنرهای هفتگانه یا هشتگانه بگنجد. چه بسا اثری در نگاه سازنده آن، مقامی رفیع در بهرهگیری از مفاهیم و الزامات آثار هنری و جایگاهی بلند در سپهر آثار هنری و تمامیت هنر داشته باشد، اما هیچ مخاطبی با آن ارتباط برقرار نکند و در چشم و جان او احساسی از شکوه و عظمت و تحسین شکل نگیرد، در چنین حالتی آن اثر تنها خروجی الکن و غیرقابل توصیف و نامفهومی از الهامات و آرزوهای سازنده اثر است و ارزش هنری دیگری ندارد. قابل درک است که بعضیها رازآلودگی و ابهام را نشانه برتری یک اثر هنری میدانند، و همچون سودجویان فرصتطلبی هستند که توانستهاند لباسی را بر اندام پادشاه بپوشانند که فقط حلالزادهها میتوانند آن را ببینند!
هنرمند کیست؟
اگر بپذیریم که هنر نوعی خلق و آفرینش است، آن هم به نوعی که تزکیه و پالایش روح انسانی را به دنبال داشته باشد، حاکی از نوآوری و بداعت شگرف باشد، و شکوه و عظمتی لذتبخش و تحسینآمیز در درون مخاطب خود به جای گذارد، پس لابد کسی که این اثر را بر جای میگذارد هنرمند است. موضع هنرمند و جایگاه او نیز به ناچار در مرتبتی است که توان خلق چنین اثری را دارد، نه آن که به صورت اتفاقی و ناخودآگاه به شکلی که در هنر به اصطلاح آبستره شاهد آن هستیم. اگر فردی فاقد توانایی و دانش لازم برای این خلق نباشد، قادر به خلق هنر نیست، حتی در شرایطی که ناخودآگاه اثری هنری را خلق کند به او نمیتوان عنوان «هنرمند» را اطلاق کرد. از الزامات هنرمندی آگاهی، تخصص، خلاقیت، پالودگی، لطافت، کمالجویی، و مخاطبشناسی است. حقیقتاً این هنرمند است که شایسته تعریف سعدی بزرگوار قرار میگیرد که فرمود: هنرمند هر جا رود قدر بیند و بر صدر نشیند! بنابراین فردی که فاقد این ویژگیها باشد، هنرمند نیست.
بیشک از این جا وارد یک مناقشه طاقتسوز میشویم: اگر هنرمند این است، که هست! پس این جمعیت فراوان سینماگر، نمایشگر، نوازنده، مجسمهساز، شاعر، نقاش، عکاس، رقاص، و... که بخش قابل توجهی از جمعیت دنیا را به خود اختصاص میدهند، و اتفاقاً بخش عمده آنان فاقد الزامات هنرمندی هستند؛ اگر هنرمند نیستند، پس چه هستند؟! آنها هنرپیشهاند.
هنرپیشه کیست؟
هنرپیشه کسی است که در یکی از رشتههای هنری کار میکند و از طریق آن ارتزاق میکند. در بهترین شکل، هنرپیشه یک متخصص یا تکنسین است که ابزارهای هنری و کارآییها و کاربردهای آن را میشناسد و به خوبی قدرت بکارگیری آن ابزار را داراست. او الزاماً نیاز به خلاقیت، پالودگی، لطافت، کمالجویی، و مخاطبشناسی ندارد. لازم نیست فرد فرهیخته و ارزشمندی باشد. او الگو و اسوه و تراز و شاقول جامعه نیست. او در بهترین شکل یک کاسب یا شاغل و یا کارگر است و همانگونه که جامعه و مدیران آن با آنان برخورد میکند، با هنرپیشه هم باید برخورد کند. همین!
با این توضیحات بسیاری از انتقادات و اهانتهایی که معمولا به واسطه تشخیص اشتباهی مصادیق هنرمند و هنرپیشه به جامعه هنرمندان وارد میشود، گر چه مسامحتاً تمامی هنرپیشهها را هنرمند قلمداد میکنند و این یک غلط استراتژیک مصطلح است، یک نوع اجحاف و قدرناشناسی و ناسپاسی در حق هنرمندان واقعی است.
تشخیص مقام معظم رهبری از وضعیت کنونی فرهنگی کشور در شرایط پیچ تاریخی انقلاب اسلامی، و توصیه ایشان به همه هستههای فکری و عملیِ جهادی، فکری، فرهنگی در سرتاسر کشور تحت عنوان «آتش به اختیار»، دشمنان داخلی و خارجی را به شدت دچار عصبیت جانکاه و سردرگمی جنونآمیز کردهاست، تا جایی که سعی میکنند با تحریف محتوای آن از بها و ارزش آن بکاهند و بدین وسیله آسیبهای احتمالی خیزش جوانان فرزانه ایران اسلامی را نسبت به خویش به حداقل برسانند.
با جستجویی ساده در تاریخ بیانات مقام معظم رهبری دیده میشود که این فرمان، بارها و بارها به تعابیر گوناگون و در زمانهای مختلف به خصوص در حوزه فرهنگ مورد اشاره ایشان بوده است، امّا متأسفانه و به شکلی مستمر و همیشگی مسئولان و مدیران این عرصه، از آن غفلت و کوتاهی نمودهاند. عبارات و توصیههایی مثل مقابله با تهاجم فرهنگی، توجه به شبیخون فرهنگی، تشخیص ناتوی فرهنگی، نگرانی از ولنگاری فرهنگی؛ ضرورت ایجاد و بهرهگیری از قرارگاه فرهنگی، گلایه ایشان از بعضی سازمانها و نهادها و مسئولان فرهنگی کشور و بلکه اظهار ناامیدی ایشان از برخی آنها، در تاریخ رهبری معظم له کم نبوده و نیست، در حالی که برخی ملاحظهکاریها، مصلحتسنجیها، رودربایستیها، ترس از عدم برخورداری از منافع، منفعتطلبیها، نادانیها، ناتوانیها، غفلتها، سوء مدیریتها، تنگچشمیها، باندبازیها، آیندهنگریهای سودجویانه و امثال این معایب ـ که با کمال تأسف در میان مسئولان فرهنگی کشور به فراوانی مشاهده میشود ـ نگذاشتهاست تا ارزش واقعی و مفهوم حقیقی این هشدارهای همیشگی به طور منطقی و اصولی به مردم و جوانان منتقل گردد و تبدیل به گفتمان مؤثر انقلابی میان مردم تبدیل شود. انصافاً کدام چشمی است که حرکت رسانهای قدرتمند زر و زور و تزویر را در تخریب فرهنگ و اخلاق و اعتقادات مردم نبیند؟ آیا کسی میتواند تخریبهای ضد فرهنگی سالهای اخیر (به خصوص از سالهای 1990 میلادی به این سو) را انکار کند؟ متلاشی شدن بسیاری از خانوادهها، افزایش آمار طلاق، ازدواجهای سپید، کمتوجهی به برخی فرامین الهی، اهانت و هجو برخی ارزشهای دینی و اخلاقی، تخریب و ترور شخصیتها و افراد توسط بعضی مسئولان، ترس از ابراز عقیده و انتقاد صحیح و به جا، ارجحیت باند و باندبازی و منافع آن بر ارزشهای اصیل فرهنگی و اعتقادی، و... نمونه اندکی از این آسیبها و تخریبهاست.
در مقابله با امثال این خطاها و ضدارزشها چه باید کرد؟ متاسفم که باید آرزوهایم را پس بزنم و بگویم اقدامات سلبی در برابر تهاجم فرهنگی بیگانه پیشکش! درد اینجاست که بخش قابل توجهی از اقدامات ایجابی رسانهها و نهادهای فرهنگی که اتفاقاً باید در مسیر نفع مردم و گسترش ارزشهای اعتقادی و فرهنگی آنان گام بردارد، دقیقا در جهت تخریب ساخته و پرداخته میشود. زیاد جای دوری نرویم! تعداد قابل توجهی از همین برنامههای اخیر سیمای جمهوری اسلامی را که مورد توجه قرار میدهیم، به وضوح در پس شعارهای نمکین و بعضاً جذاب آنان صدای خرد شدن اصالت برخی ارزشها به گوش میرسد. مثلاً پدر و مادر به عنوان رکن اساسی خانواده مورد تهاجم و تحقیر و هجو و تمسخر قرار میگیرد و به سادگی و بلاهت هر چه تمام تر ارکان جامعه تخریب میشود. جالبتر آن که از مدیران و مسئولان و سازندگان اینگونه برنامهها و سریالها به زبانهای گوناگون و در موقعیتهای فراوان از منبع بیتالمال تقدیر و تشکر میشود و باز هم همینهایند که کارشان را ادامه میدهند و به تخریب باقیمانده ارزشها میپردازند و مسئولان هم سرشان را زیر برف میکنند تا الی ما شاء الشیطان!
در تخریب فرمان آتش به اختیار رهبر فرزانه انقلاب اسلامی برخی از همان افراد نادان که در میان نیروهای انقلابی خزیده و مأمن و مأوایی ریاکارانه برای خود دست و پا کردهاند، با تفسیر نادرست از این بیانات، این سوء فهم را منتشر میکنند که رهبری طی این دستور دست نیروهای انقلاب را برای هر اقدامی باز گذاشتهاند و آنها از این پس میتوانند فارغ از قوانین جمهوری اسلامی ایران، دست به هر اقدامی بزنند و آن را توجیه کنند. این تعبیر مرا به یاد احساس تکلیف به اصطلاح شرعی گروههایی انداخت که باعث شد در دورهای یک فیلم سینمایی را که اتفاقاً (و البته نه خیلی درست و درمان) پرده از خیانت و نفاق عدهای بر میداشت، را از اکران سینماها پایین بکشند و تحت عنوان ادای تکلیف با استناد به بند «م» وصیتنامه امام خمینی (ره) فرزندان انقلاب اسلامی را هدف تخریب و توهین خویش قرار دادند. و با این کار، آب به آسیاب دشمن ریختند. آنان برای آن که آب گلآلود گردد و هدف اصلی آنان در هالهای از ابهام گم شود، به فیلمهای دیگری هم در کنار آن توجه کردند و فیلمهای دیگری را هم با این اقدام آسیب رساندند.
از سوی دیگر، برخی افراد خارج از نظام، تفسیر دیگری از این فرمان دارند و مدعی هستند پس از این باید منتظر اقدامات خطرناکی مانند قتلهای زنجیرهای، حمله به سفارتهای عربستان و انگلیس، و... بود. البته از این گروه که صفشان از مردم جداست، چیزی غیر از این برداشت و تبلیغ بسیجیهراسی، و حزباللهیهراسی نمی توان انتظار داشت. این برداشت توسط عدهای از معاندین خارجنشین و داخلی مطرح میشود تا با تفسیر غلط از این مفهوم، اصل حرکت نیروهای انقلابی را خنثی کنند.
پر واضح است که معنای فرمان «آتش به اختیار» مترادف با خودسری و اقدامات فراقانونی نیست. این سخنان، مجوز قانونشکنی، خودسری، و لاقیدی نسبت به اصول و قواعد اساسی انقلاب اسلامی به کسی نمیدهد. برای شاهد مثال: آیا در قاعده بسیار مهم و اساسی (اما مغفول ماندۀ) امر به معروف و نهی از منکر قانونشکنی و خودسری دیده میشود؟ بیتردید پاسخ منفی است.
در هر حال آنچه باید با دلی غمگین اذعان کرد، این مفهوم است که خطاب صریح مقام معظم رهبری خطاب به جوانان مؤمن انقلابی مبنی بر «آتش به اختیار» در شرایط حاد کنونیِ جنگ نرم، ناامیدی قطعی ایشان را از دستگاههای متولی فرهنگی کشور به نمایش میگذارد. «آتش به اختیار» در عرصه فرهنگ دقیقاً به این معناست که وقتی جنگ نرم دشمن با قدرت تمام در حال تحمیل شدن از ناحیه استکبار بر مردم ایران اسلامی است، و رهبر انقلاب بارها و بارها جهتها و هدفها را مشخص کرده و اعلام کردهاند، دیگر نباید منتظر دستگاههایی نظیر صدا و سیما، وزارت ارشاد، وزارت علوم، سازمان تبلیغات و... بود؛ بلکه هر نفر از نیروهای فرهنگی انقلاب اسلامی (چه در مقام مسئول، و چه در مقام آحاد جامعه فرهنگی و هنری کشور) باید در چنین شرایطی وظیفه خود را در این نبرد فرهنگی ذیل استراتژی و راهبرد انقلاب و جمهوری اسلامی تشخیص دهد و مطابق آن عمل کند و در این مسیر منتظر تأیید و تکذیب زید و عمرو هم نباشد، چون با کمال تأسف بسیاری از نهادهای مسئول فرهنگی کشور یا تعطیلاند و یا گرفتار بوروکراسی و کاغذبازی هستند و صد البته مقوله اساسی مقابله با جنگ نرم و حرکت در مسیر انقلاب اسلامی را به فراموشی سپردهاند.
بی اعتنایی مدیران سازمان سینمایی به شبکه نمایش خانگی در تضاد با شعار اقتصاد مقاومتی است چرا که بر اساس تجربیات گذشته توجه به این حوزه می توانست زندگی اهالی سینما را ارتقا دهد و امروزه آن ها وضعیت شغلی و رفاهی بهتری داشته باشند.
شبکه نمایش خانگی این پتانسیل را دارد تا چندین و چند برابر فروش سالن های سینما بتواند فروش داشته باشد اما چون سینمای سالنی جلوه بهتری دارد و متأسفانه برخی از مدیران سینمایی هم به دنبال ظاهرگرایی هستند توجه به شبکه سینمای خانگی از اولویت آن ها خارج شد و علیرغم دلسوزی متعهدانه برخی دیگر از مدیران و نیز هنرمندان بخش خصوصی که می خواستند این حوزه سرپا بماند شبکه نمایش خانگی به دلیل غفلت مدیران سینمایی جایگاه ارزشمند خود را به طور کلی از دست داد و رو به افول رفت!
امروزه تنها افرادی حاضر به سرمایه گذاری در شبکه نمایش خانگی هستند که سرمایه خفته ای دارند و هیچ نگرانی ای برای بازگشت و یا عدم بازگشت سرمایه شان ندارند و اغلب تهیه کنندگان سینما جرأت ریسک کردن برای سرمایه گذاری در این حوزه بسیار مهم را از دست داده اند.
اگر قرار باشد اقتصاد مقاومتی در سینمای کشور حاکم شود، بهترین روش برای برداشت اقتصادی از آن در حوزه سینمای خانگی است، چون شبکه سینمای خانگی محدودیت جدی ای برای تولید آثار ندارد و هر تعداد فیلم ساخته شده را می توان در طول سال پخش کرد. از طرف دیگر مثلا اگر در طول یک سال ۳۰۰ فیلم سینمایی هم در این حوزه تولید شود و برای هر فیلم تنها ۴۰ نفر عوامل به کار گرفته شوند بیش از ۱۲ هزار نفر از اهالی سینما و تلویزیون در طول یک سال می توانند کار کنند و زندگی معیشت خود را تأمین نمایند و ما شاهد این همه فقر و بیکاری در جامعه سینمایی نباشیم. بنابراین هم مشکل تولید در زمینه سینما حل می شود و هم مشکل اشتغال.
پیش از این هم در حوزه شبکه نمایش خانگی این کارها انجام شده است و ما شاهد بوده ایم که مثلا فروش یک سال شبکه نمایش خانگی نزدیک به ۸۰۰ میلیارد تومان شده است که چندین برابر فروش کل سال سینمای سالنی ایران در زمان خود بوده است؛ پس در این زمینه به نوعی نیاز به هیچ آزمون و خطایی نیست. بلکه تنها اگر دغدغه ای جدی و واقعی از سوی متولیان و مدیران سینمایی بخش های دولتی و خصصی برای تحقق اقتصاد مقاومتی وجود داشته باشد به سادگی می توانیم شاهد این عملکرد خیره کننده باشیم.
در واقع اقتصاد مقاومتی باید به گفتمان عمومی جامعه بدل شود و از آنجا که فعالیت های فرهنگی همیشه در جامعه بسیار موثر است و می تواند مانند یک کلاس درس برای عموم افراد جامعه کارآیی داشته باشد، مجموعه مدیران، هنرمندان، رسانه ها، و دست اندرکاران عرصه فیلم و سینما در این میدان نقش خود را به درستی ایفا کنند. مثلا چقدر خوب است که مدیران فرهنگی و سینمایی کشور با دعوت از افرادی که در حوزه فرهنگ سازی اقتصاد فعالیت می کنند، برای هنرمندان کنفرانس ها، ورک شاپ ها و جلسات آموزشی مفید و فشرده برگزار کنند و این موضوع را مورد بحث قرار دهند که چگونه می توان از طریق انجام کارهای فرهنگی مانند سینما، تلویزیون و... جامعه را با اقتصاد مقاومتی آشنا کرد و او را به این سمت سوق داد.
روحیه اشرافی گری موجود در فیلم ها و سریال ها اساسا با اقتصاد مقاومتی منافات دارد، با این حال متأسفانه در بسیاری از آثار سینمایی و تلویزیونی ما شاهد نشان دادن مردمی هستیم که زندگی شان هیچ رنگ و بویی از اقتصاد مقاومتی ندارد.
به برخی از مشکلات موجود در چرخه سیاستگزاری، مدیریت، تولید، عرضه، و زیرساخت های فیلم و سینمای کشور (بدون تنظیم بر اساس اولویت) به شرح زیر اشاره می شود:
1. وجود ابهامات قانونی و شفاف نبودن مطالبات بخشهای دولتی و خصوصی
2. ابهام و ناشناخته بودن امکانات و قابلیتها، محدودیتها و تنگناهای توسعه بخش سینما
3. ناکافی بودن تعداد موسسههای فعال در حوزه تولید و نمایش فیلم، و ناکارآمد بودن بخش قابل توجه آنان.
4. ناکارآمدی و نامطلوبی وضعیت تبلیغات فیلم ها در سینمای ایران
5. همکاری ناکافی صدا و سیما به عنوان رسانه فراگیر و ملی، در تبلیغ و حمایت از فیلمهای سینمای ایران
6. کم توجهی به ابزارهای جدید تبلیغی مانند اینترنت، شبکه های اجتماعی، و امثال آن
7. عدم رعایت ترتیب و اولویت های اصولی در بهره گیری فیلمها از سیستم های عرضه و نمایش فیلم
8. عدم تکافوی مقررات و سیاستگزاری ها و حمایتهای لازم در خصوص مبارزه با قاچاق و تکثیر غیرمجاز فیلم
9. نبود ساختارها و نظامهای مناسب قانونی برای حمایت از تولید و عرضه فیلم
10. به روز نکردن دانش و عدم آموزش مداوم دست اندرکاران سینمای ایران در بخش های مختلف، به خصوص بخش های مدیریتی
11. فقدان تناسب بین آموزشهای رسمی و نیازهای حرفه ای در سینما
12. روزآمد نبودن متون و کتب درسی سینمایی
13. عدم نظام سالم و مطمئن استعدادیابی
14. فقدان نظام قابل اتکای راهنمایی شغلی
15. ناکافی و نامساعد بودن امکان مشارکت بخش خصوصی در سینما
16. شفاف نبودن حدود و مرزهای تقسیم کار حکومتی، دولتی، ملی، عمومی، و بخش خصوصی
17. کهنگی و ناکارآمدی و پیچیدگی غیرضروری ساختارها، و وظایف نهادهای دولتی و خصوصی
18. وابستگی سینما در ایران به دولت به معنای واقعی کلمه
19. بی پناهی و استضعاف افراد، سازمانها و موسسه های بخش خصوصی در منازعات و اختلافات سیاسی، ارزشی، فنی، صنفی، و حرفه ای
20. عدم به کارگیری فنون و فناوری پیشـرفته در بخش های مختلف سینما
21. عدم منابع انسانی خلاق و نوآور در تمامی عرصه های سینما
22. نبود نظام مدیریتی مناسب برای برنامه ریزی، سازماندهی، هماهنگی و کنترل سینما
23. عدم توزیع عادلانه و برنامه ریزی شده امکانات، پول، و قدرت در سینما در سطوح انسانی، طرح و برنامه ای، جغرافیایی، و زمانی
24. فقدان الگوهای سامانیافته پیشبینی و برنامهریزی تأمین منابع انسانی موردنیاز در بخش سینما
25. عدم منابع جامع و مطمئن در خصوص تعداد نیروی انسانی شاغل (مستقیم و غیرمستقیم) در بخش سینما
26. فقدان حتی یک مجموعه استودیویی کارآمد و با استانداردهای پیشرفته جهانی
27. غیر واقعی بودن هزینه تولید فیلم و پس تولید و پایین بودن سطح کیفی تکنیک های فیلم و نمایش
28. نبود امکان صرفه جویی و جلوگیری از دوبارهکاری در هزینه های تولید به دلیل فقدان یک شهرک سینمایی واقعی و متناسب با شرایط روز تولید فیلم
29. کمیت و کیفیت نامتناسب تجهیزات مورد نیاز برای تولید و نمایش فیلمها
30. فرسودگی تجهیزات منقول و غیرمنقول نمایش، و سیستمهای تصویری، و صوتی، و امکانات بهره برداری از سینماها
31. عدم نظام صحیح توزیع و نمایش فیلم در سینماها و شبکه های خانگی، تلویزیون، ماهواره ها، و…
32. عدم تکافوی منابع مالی تزریقی دولت به چرخه تولید و نمایش سینما
33. عدم ساختار مطمئن و قابل نظارت در حوزه تأمین و هزینه مالی در صنعت سینما
34. عدم شفافیت در سودآوری یا ضرر در سرمایه گذاری برای تولید و نمایش فیلم
35. تردید و استنکاف منابع سرمایه گذاری از جمله بانکها در مورد صرفه و صلاح مشارکت مدنی در احداث پروژه های سینمایی
36. نامتناسب بودن قیمت بلیط سینما و هزینههای تولید و نمایش فیلم، با وضعیت اقتصادی مردم
37. عدم مطالعات دقیق برای تعیین نرخ اقتصادی بلیط سینما
38. پایین بودن ضریب کارآیی سالنهای سینما در برابر سرمایه های نهاده
39. نبود تنوع لازم در منابع مالی سینما، و بی ثباتی و سکون آن
40. فراهم نبودن زمینه واقعی و سالم برای جذب سرمایهگذاری خارجی در سینما
41. عدم فعالیت صحیح و اصولی برای جلب نظر تهیه کنندگان خارجی برای تولید فیلم در ایران
42. ضعف در فرهنگ استقبال از سینما در میان اقشار مختلف مردم و مسئولان
43. فقدان تلاش لازم سیاستگزاران، مدیران، و عوامل تولید و عرضه فیلم بر افزایش واقعی تعداد بینندگان
44. اصرار سینماگران و مسؤولان بر شرایط گذشته و کهنه با وجود ظهور و گسترش رسانههای نو مانند اینترنت و دیگر فناوری ها
45. پایین بودن سرانه دیدن فیلم و رفتن به سینما در ایران، و کاهش روزافزون آن
46. وفور مضامین و موضوعات تکراری و نخ نما شده در فیلم های سینمایی
47. بی توجهی به نیاز و تمایل واقعی مخاطبان عمده سینما در کشور
48. اشکال محتوایی بسیاری از فیلمها و بی توجهی به واکنش منفی مخاطبان
49. محدویت سبکها، و گونه های سینمایی در ایران
50. پایین بودن سطح تکنولوژی تولید و نمایش
51. وضعیت نامناسب داخلی و خارجی اغلب سینماها در مواجهه با تماشاگران
52. استفاده ناصحیح و تفننی از ویدئو و سینمای خانگی
53. دسترسی نامناسب به سینماها
54. ناهماهنگی بین سیستم ها و کانالهای مختلف نمایش فیلم
55. وجود گسترده شبکههای توزیع غیرمجاز فیلمها
56. بی توجهی به ظرفیتهای جامعه ایران برای ارتقای فرهنگ رفتن به سینما و نزدیک شدن به شاخصهای جهانی
57. نزدیک بودن سهم سینما در سبد هزینه های خانوارهای ایرانی به صفر!
58. ناهماهنگی و شکاف اساسی میان سینما و تلویزیون
59. عدم هماهنگی لازم میان سینما و شبکه نمایش خانگی
60. و...
نظر مقام معظم رهبری در باره سینمای ایران
پ.ن:
من چندتا از نمونه هایی را که در فیلم ضمیمه به عنوان شاهد و مصداق بیانات مقام معظم رهبری آورده شده، مصداق نمی دانم و آنها را خلاف نگاه ایشان تشخیص می دهم.
پدیدۀ انقلاب اسلامی
که در آغاز پانزدهمین قرن ظهور اسلام در کشور پهناور ایران به رهبری یکی از
فرزندان پیامبر اکرم (ص) روی داد، به طور قطع در راستای همان وعدۀ الهی تعریف می شود
که حکومت صالحان را بر گسترۀ زمین را نوید می دهد. انقلاب اسلامی داعیه دار زمینه سازی
برای حکومت واقعی و حقیقی دین اسلام در سطح عالم است؛ دینی که تمامی وجوه حیات
انسان را در بر می گیرد و برنامۀ زیست دنیایی و آخرتی او در تمامی ابعاد کلی و
جزئی فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، و دفاعی را همراه با حفظ کرامت و عزت انسان تدارک
دیده است. در فرآیند آماده سازی زمینه های این هدف، بی شک ضرورت رسانیدن پیام آن
به انحای گوناگون به سطوح و اقشار مختلف مردم جهان و همراه سازی آنان، انکارناپذیر
است، ضمن اینکه انقلاب اسلامی تمامی معادلات شیطان و عمّال آن را نیز به هم ریخته،
تصوّر سیطرۀ کامل شیطان را برجهان مادّی و معنوی بشر مخدوش ساخته است. در چنین
شرایطی بدیهی است که شیطان با تمام وجود و با بهره گیری از تمامی اعوان و اذنابش
برای منهدم کردن بنای حکومت اسلامی و از میان برداشتن این انقلاب الهی گام بردارد
و برای زایل کردن و گوشه نشین کردن تفکراتی که بر پایه انقلاب اسلامی شکل می گیرد،
دست به طراحی و اقدام بزند.
به وضوح مشخص است که فعالیت های خرابکارانه، ترور، محاصره اقتصادی،
جنگ، تحریم سیاسی و… توسط دشمنان انقلاب اسلامی در همین راستا است که معنا می یابد،
بنابراین شیطان و قاطبۀ اولیای او، هر گاه از مفید فایده بودن هریک از ابزارهای
خود مأیوس شوند، طرحی جدید را فرا راه خویش قرار می دهند تا بتوانند از راهی دیگر
خود را به اهداف شوم خویش نزدیک تر نمایند.
شرایط امروز جهانی،
پیشرفت های تکنولوژیک، و بالارفتن سطح آگاهی های عمومی ایجاب می کند تا شیوۀ
تهدیدات شیطان نیز متفاوت تر، متنوع تر و توجیه پذیرتر از پیش باشد؛ ظاهری آرام تر،
موقّرتر، نرم تر، معقولانه تر، مبادی آداب تر، متشخص تر، محترم تر، دلفریب تر، و
بدیهی تر از دیگر شیوه ها داشته باشد، و نتیجه ای مطمئن تر و قابل پیش بینی تر نیز
بدهد، و حتی برای مقابله؛ مبارزه ای بسیار سخت تر، گران تر، و کم نتیجه تر را
بطلبد؛ مبارزه ای که به یقین کار هر کسی نیست و به سادگی هرگز! امکان پذیر نخواهدبود.
ناگفته پیداست که یکی از روش های مؤثر شیطان، تهدید نرم، از طرق مختلف
بر علیه مسلمانان جهان و انقلاب اسلامی است که همواره ساری و جاری کرده است، و شاید
گویاترین تعبیری که در این باب به کار برده شده، «تهاجم فرهنگی» است؛ و عبارات
دیگری مثل «شبیخون فرهنگی»، «ناتوی
فرهنگی»، «انقلاب مخملی»، «انقلاب رنگی»، «براندازی نرم»، و… ابعاد دیگری از این تهاجم
فرهنگی را به نمایش می گذارد.
پر واضح است که در جریان تهاجم فرهنگی شیطان یا همان مقابله شیطان با انقلاب اسلامی که با بهره گیری از ابزار، امکانات، الزامات، توانایی ها و ویژگی های متناسب با آن به وقوع خواهد پیوست، رسانه ها در هر دو سوی مبارزه (مهاجم و متهاجم) نقش به سزایی دارند، و نقش سینما و تلویزیون در این دایره بی بدیل و بی نظیر است؛ سینما و تلویزیون (با تمام اشکال آن) مخاطبان بسیار بیشتری را در بر می گیرد، از طریق روان و حس آدمی تأثیر می گذارد، قدرت جان بخشی به موجودات بی جان و نیز ایجاد و تعمیم شخصیت های واهی را در اشکال و سطوح بی شمار داراست، می تواند خود به خودی نیاز ارتباط مخاطب با خود را به وجود آورد، و از همه مهم تر اگر به فرض مثال طرف مقابل میدان را خالی نکند، قطعاً ناچار به مبارزه ای بسیار سخــت تر، دقیق تر، دلسوزانه تر، عالمانه تر، کارشناسانه تر، و جان فرساتر خواهد بود.
امّا با توجه به این نیاز فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی در سطوح گوناگون ملی، فراملی و بین المللی و در جهات متعدد و مختلف؛ متأسفانه عملکرد و نتایج بدست آمده در حوزة سینمای انقلاب اسلامی، نه تنها با حجم و جایگاه مطلوب در فرمایشات امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری در این باره، مطابقت ندارد، بلکه تحقیقاً، قطار سینمای ایران حتی در موارد بی شماری در جهت مقابل و متضاد با اهداف انقلاب اسلامی نیز حرکت کرده است
چه بسا (و به گمان بسیار محتمل) دشمنی که از تقویت، استقرار و استمرار انقلاب اسلامی آسیب می بیند، خود را در جریان سیاست گذاری سینمای انقلاب اسلامی در ابتدای امر دخیل کرده، و روند سینمای ایران اسلامی را از ابتدا در همین جهتِ غلط برنامه ریزی کرده است. نتایج این سیاستگذاری و رفتار آگاهانه یا ناآگاهانۀ مطابق با آن، از نظر صاحبنظران و نخبگان سینمای ایران به عنوان چالشهای اصلی سینمای ایران برشمرده می شود و عمدتاً در چهار محور (چالشهای اقتصادی، چالشهای سیاسی، چالشهای فرهنگی، و چالشهای مدیریتی و سیاستگذاری) تقسیم بندی می گردد، و در میان این چهار محور چالشهای فرهنگی، و چالش های مدیریتی و سیاستگذاری اهمیت و برجستگی بیشتری دارد که برای جلوگیری از تطویل کلام تنها به تعدادی از اهم آنها اشاره می شود
بدیهی است هریک از موارد زیر را می توان در فرصت مناسب به تفصیل مورد بررسی و مداقّه قرار داد:
1- عدم تبیین ماهیت سینمای پس از انقلاب اسلامی در نهادهای علمی، دینی، و مذهبی کشور
2- فقدان سینمای الگو به عنوان سینمای مطلوب نظام جمهوری اسلامی ایران
3- وجود فیلمهای مبتذل، کم محتوا، و حتی در تضاد با آرمان های انقلاب اسلامی
4- ضعف محتوایی و تکنیکی در غالب فیلمنامههای ساخته شده و ساخته نشده
5- فقدان هویت ملی، دینی، و انقلابی در بخش حداکثری سینمای ایران و بی توجهی به فرهنگ و سنن ملی کشور
6- عدم توجه صحیح به مخاطب و نیازهای واقعی او در عموم فیلم های ایرانی که بالتبع باعث از دست دادن طیف وسیع تماشاگران سینمای ایران شده است
7- گسترش بی اعتمادی و ناامیدی در میان مردم و به خصوص بین فیلمسازان سینمای ایران (و بالاخص دست اندرکاران سینمای انقلاب اسلامی) در سطوح مختلف، علی رغم سیاست ها، قوانین، و مقررات کشور و نیز تأکیدات مسئولان درجه اول نظام اسلامی
8- بیتوجهی به بازسازی زیرساختهای صنعتی و عدم دسترسی مطلوب مردم به سینما
9- ناهماهنگی مزمن و آزاردهنده میان مسئولان بخش فرهنگی و سینمایی و تلویزیونی کشور
10- حضور مافیای سینمایی و قدرت یافتن گروه های بی تفاوت، مخالف، و حتی معاند در سینمای ایران، علیرغم انکار مذبوحانه آن
11- به حاشیه رانده شدن بخش قابل توجهی از نیروهای ارزشی سینما و همچنین عدم تربیت نیروهای مطلوب جمهوری اسلامی در بخش های مختلف سینمای کشور
12- وجود افراد به جای مانده از سینمای منحط دوران پهلوی با همان گرایشها، سیاستها
13- وجود فضای غیرارزشی (و حتی ضد ارزشی) در پشت صحنة سینما و القای وجود حداکثری آن
14- و…
از یک نگاه که به شدت با تسامح و تساهل همراه است، احتمالا این تلقی صحیح باشد که مثلاً سازمان سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی وظیفه رسیدگی به امور حداکثری طیفها، جریانها، سلیقهها، ذائقهها، و … را دارد و بنابراین همواره نمی تواند محدودیتی برای نیروهای غیر متعهد بوجود آورد!! اما به طور منطقی! این ناتوانی (یا ناخواستگی) علاوه بر طرح و گسترش معضلات و مسائل فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی در کشور؛ موجبات بسیاری از مشکلات را در سینمای ایران فراهم آورده است.
با کمال تأسف باید گفت همواره مقام معظم رهبری برای حضور مؤثر و پیشبرنده جریان سینما در همراهی انقلاب اسلامی، نگاه و درخواست خود را مطرح کردهاند. اما پس از وقایعی که در دولت دهم در باب سینما رخ داد و جریان مدعی پدرخواندگی سینما چنان ناجوانمردانه تیشه را برای زدن به ریشه سینمای انقلاب اسلامی بلند کرد که چه بسا ترجیح داده شد تا این حمایت ها و دلسوزی ها به حداقل برسد، و جریان سینمای انقلاب اسلامی با بازنگری در فرصت ها و تهدیدهایش از نقاط ضعفش بکاهد و بر قدرتش بیفزاید. با وجود این، چیزی از مسئولیت سیستم دولتی و حکومتی فرهنگ و هنر کشور به خصوص در زمینه فیلم و سینما کم نمی شود. بنابراین به نظر می رسد اگر مسئولان و صاحبنظران حوزه فیلمسازی کشور، اعم از سازمان سینمایی کشور، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی، و… علی رغم توصیه و اصرار دلسوزان انقلاب اسلامی به هر دلیل گفته و ناگفته عاجز از رسیدگی به این امور است ضرورت دارد برای رسیدن به اهداف انقلاب اسلامی و سینمای مطلوب آن تصمیمی صحیح و اصولی اتخاذ گردد! ضرورتی که غیرقابل انکار است…
باید مدیران فرهنگی کشور را برای کوتاهی در هنر انقلاب اسلامی بازخواست کرد.
بی توجهی به هنر انقلاب اسلامی در حال حاضر تنها به دلایل سیاسی است ولاغیر! و البته برای این بی توجهی باید مدیران فرهنگی کشور را بازخواست نمود.
امروزه غربت زیادی در حوزه آثار ارزشی و مبتنی بر فرهنگ و مرام انقلاب اسلامی دیده می شود؛ عدم توجه به هنر انقلاب اسلامی علیرغم حمایت های بی شائبه و جدی مسئولان اول نظام چه حضرت امام خمینی (ره) و چه مقام معظم رهبری مسأله ای نیست که بتوان به آسانی از کنار آن عبور کرد و برای این بی توجهی باید مدیران فرهنگی کشور را بازخواست نمود.
در ارتباط با هنر انقلابی اسلامی و دینی و مفاهیمی از این دست بارها سازمان ها و موسسات متعددی ایجاد شده اند تا این هنر پر و بال بگیرد و پیش برود و در کنار آن بودجه هایی هم تدارک دیده شده است اما هیچ گاه ما به نتیجه مطلوب در این زمینه دست پیدا نکرده ایم و شاهد آن بوده ایم که فقر زیادی در این حوزه دیده می شود و تمامی این ها به دلیل آن است که سیاسی کاری برخی افراد پشت پرده باعث می شود تا هنر انقلاب اسلامی در کشور ما جان نگیرد.
جریان زر و زور و تزویر نمی خواهد مفهوم ارزشمند انقلاب اسلامی در آثار ما موجود باشد. جریان قدرت و تمکن مالی و جریان قدرت سیاسی و اجتماعی و جریان ریا و تزویر و نفاق جریانی است که از قبل از وقوع انقلاب اسلامی در کنار آن شکل گرفت و وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد مستقر شده و پیگیری شد و حتی در جریان سیاسی کشور جا برای خودش باز کرد به حدی که بتواند تأثیرات بزرگی را در سطوح بالای مملکت بگذارد.
استراتژی مخالفت با اهداف انقلاب اسلامی در حوزه های مختلف چه صنعت و تجارت چه علم و آموزش و پرورش و حتی هنر وجود داشت و به خصوص روی سینما حکومت کرد و قدرت زیادی هم پیدا کرد چرا که سینما یک رسانه بسیار تأثیرگذار و موثر در کل دنیا شناخته می شود و منافقان (و نه الزاما منافقان شناخته شده و رسمی!) می خواستند در یک پروسه زمانی انقلاب را از نیروهای انقلاب اسلامی تهی کند.
همین جریان شوم باعث شد تا در حوزه سینما کسانی که داعیه تفکر انقلابی و اسلامی داشتند به حاشیه کشیده شوند؛ بهانه عجیب و شیطانی که باعث رانده شدن هنرمندان دغدغه مند نسبت به ارزش ها و آرمان های انقلاب اسلامی از سینما می شد این بود که این افراد توان فنی و هنری ندارند و فیلم های شان باب میل سینما و مردم نیست!
این روند تا به امروز هم ادامه دارد و من نمی دانم چرا هر شخصی از انقلاب اسلامی دفاع می کند متهم به ضعف در کارش می شود؟ چرا هر شخصی دغدغه انقلاب و اسلام را دارد متهم می شود به اینکه ناتوان به اجرای فعالیت های سینمایی است؟
جریان ضد هنر انقلاب اسلامی این تفکر را ترویج داده اند و نمی خواهند دغدغه مندان اسلام و انقلاب در سینما کار کنند و به همین علت است که به بهانه های واهی همواره فضا را برای حضور این هنرمندان دغدغه مند محدود می کنند و همین باعث شده برخی از هنرمندان دغدغه مند نسبت به اسلام و انقلاب اسلامی در طول سال ها به جریان های معاند مقابل گرایش یابند و یا در نقطه مقابل جریان سینمای ارزشی ناخواسته تفرقه ایجاد می کنند.
علت محکوم سازی جریان انقلابی برای فهم زیاد آن ها است و کم دانشی و ناآگاهی منافقان را هویدا می کند. دیدگاه قبیله ای و عشیره ای که مدتی است در میان مدیران فرهنگی و هنری کشور ما به وجود آمده بسیار خطرآفرین است و باعث این اتفاق شوم شده است. قطعاً نگاه معاندان و منافقان عالمانه و فهیمانه نیست و این جریان انقلابی است که باید به این مهم توجه داشته باشد که اختلافات درونی را به کناری گذاشته و با همسویی و همسانی تنها در پی آن باشند که هنر ارزنده انقلاب اسلامی را در کلیه آثار فرهنگی و هنری رواج دهد و چشم منافقان کور دل را برای همیشه کور کند.
ما باید بدانیم که برخی افراد همواره به دنبال تفرقه انداختن و حکومت کردن هستند و اگر تفرقه سودی نداشته باشد به آن سمت نمی رفتند و به همین علت ما باید از بودن در باند و دسته آن ها حذر کنیم و با این کار آب به آسیاب دشمنان اسلام و انقلاب نریزیم.
"جشنواره فیلم یاقوت" جشنواره ای ایرانی است که به مقوله بدلکاری در فیلم و سینما می پردازد و در نوع خوددومین جشنواره در جهان است.
این
جشنواره به دو بخش کلی رقابتی و غیر رقابتی تقسیم می شود که در بخش رقابتی
آن ضمن این که انواع فیلم های سینمایی و تلویزیونی در زمینه موردنظر
جشنواره به رقابت می پردازند، گروههای بدلکاری به صورت زنده و نمایشی
توانایی های خود را برای تماشاگران و داوران بین المللی حاضر در محل
مسابقه اجرا می کنند و مورد داوری مردم و داوران قرار می گیرند.
در بخش
غیررقابتی جشنواره ضمن برگزاری کنفرانسهای علمی، کارگاههای علمی آموزشی،
نمایشگاه تخصصی، و بازار محصولات سینمایی و سمعی بصری، ازپیشکسوتان و
برجستگان بدلکاری فیلم و سینمای ایران و جهان تجلیل می شود.
این جشنواره که دبیری آن را مهدی عظیمی میرآبادی در بخش خصوصی عهده دار است در دوره اول به صورت ملی و دوره های بعدی (سالانه) به صورت ملی و بین المللی برگزار می گردد.
برای کسب اطلاعات بیشتر به سایت جشنواره به آدرس www.riff.ir مراجعه بفرمایید.
پس از آن که سینما توسط لومیرها به وجود آمد، و ارزش و قدرت آن بر صاحبان قدرت و سرمایه مشخص گردید، سردمداران امریکا اولین کسانی بودند که از سینما در جهت اهداف سیاسی خود بهرهبردای کردند.
وقتی امریکا در سال 1898 برای نفوذ بیشتر در امریکای لاتین با اسپانیا وارد جنگ شد، سینماگران امریکا نیز پابهپای نیروهای جنگی وارد نبرد با اسپانیا شدند و فیلم ”نبرد سانتیاگو“ را ساختند که در آن ماکتهای کوچکی از کشتیهای جنگی را در آب وان حمام به آتش کشیدند. این فیلم مورد تشویق ”روزولت“ معاون وقت ریاست جمهوری امریکا قرار گرفت. این جنگ اگر چه بین امریکا و اسپانیا برقرار شده بود، اما کوبا محل درگیری خصمانه این دو کشور گردید و سینماگران برای آن که بتوانند این کشور را به سمت خود سوق دهند، فیلمهای زیادی ساختند تا تماشاگران کوبایی خود را به شور و اشتیاق میهن پرستانه وادارند و در این نیرد جانب امریکا را رعایت کنند. از سال 1915 شهر فیلم سازی ”هالیوود“ ر هشت مایلی شمال غربی شهر لوس آنجلس واقع در ایالت کالیفرنیا به عنوان مرکز صنایع فیلم سازی امریکا شخصیت رسمی به خود گرفت و مرکز بحث و جدل سیاسی شد. غالباً افراد مشهور سینمای هالیوود به طور فعال در سیاست حضور داشتند؛ و در دو جناح حزب دموکرات حذب جمهوری خواهان امریکا کار میکردند.
هالیوود همیشه در کنار سیاست امریکا قرار داشت. این مرکز پزرگ فیلم سازی در عصر طلایی خود، سینمای رؤیا آفرین نام گرفته بود و زندگی امریکایی را در ململ آرزوها و تمایلات انسانهای ناکام نشان میداد و از دیدگاه سرمداران و سیاستگزاران امریکایی به تصویر میکشید. گاهی هم یک استودیوی فیلم سازی هالیوودی تمام کارکنانش را در اختیار ارتش قرار میداد.
مثلاً والت دیسنی هم شخصیتهای نقاشی محرک خود را برای خدمت در فیلمهای طنزگونه و کنایهدار تبلیغاتی جمعآوری کرده بود و هم کارکنان خود را به میدان جنگ میفرستاد.
در همان سالها (1915) دیوید وارک گریفیث ماموریت یافت تا موجودیت امریکا را در فیلمهایش توجیه کند. همان موجودیتی که آکنده از حق کشیها، تبعیضات نژادی و ظهور نژادپرستانه نهضتهای کوکلوس کلان بود. بر همین اساس فیلم ”تولد یک ملت“ ساخته می شود. چنین فیلمی شاهکاری در عرصه سینمای جهان به شمار میرود و اصول تدوین را تکامل بیشتری میبخشد. گریفیث با ابداع ریتم و تمپو، و تدوین موازی در این فیلم قدرت و نقش عامل مونتاژ را متکاملتر مینماید.
پس از نخستین نمایش ”تولد یک ملت“ که ابتدا با نام ”فبیله نشین“ ارایه گردید، منقدان بیدرنگ آن را یک فیلم نژاد پرستانه ارزیابی کردند. چرا که در این فیلم سیاه پوستان، موجوداتی شمرده میشدند که بالذاته بد بوده، آنها استعدادی بروز نمیکند. بنابراین در زندگی هم به عنوان شهروند حقی نخواهند داشت. با توصیف گریفیث، آزاد گذاشتن سیاه پوستان باعث رهایی غریزه حیوانی در آنها میشود، و در مقابل آنها گروههای سازمان یافته و تشکیلاتی کوکلوس کلان دارای ارزش خواهند بود!
فیلمهای گریفیث که میدانست سینما سلاح قدرتمندی است که می تواند به بررسی عارضههای اجتماعی و تاریخی دنیا و امریکا بپردازد. تاثیرات فراوانی بر اذهان امریکاییان و مردم کشورهای دیگر بر جای گذاشت. آن چنان که بسیاری از کودکان پس از نخستین تماشای ”تولد یک ملت“ احساسات ضد سیاه پوستی از خود نشان دادند.
گریفیث سیاهان را به عنوان عمدهترین خطر در برابر ارزشهای امریکایی معرفی نمود. او اعتراف میکند که قصدش از این تلاش بیش از همه آن بود که دیگران را وادار به دین کند، و در این فرآیند به تأثیر پیام خود در ذهن مخاطب دست یابد.
او که اینک به نژاد پرستی متهم شده است فیلم بزرگ ”تعصب“ را می سازد و در این فیلم مىخواهد تا خود را از این اتهام خلاص کند.
او در این فیلم چهار داستان از چهار قرن و کشور متفاوت را که به صورت موازی به هم دیگر پیوند خوردهاند بیان مىکند. دوران معاصرش با جنایات، فقر، و کیفر اعدام آن دوران دورة قدرت بابلیها با حملة لشکریان و خیانتهای درون مرزهایش، که عیسی را به دار مجازات آویختند.
در سال 1916 فیلم تبلیغاتی دیگری در امریکا تحت عنوان ”تمدن“ توسط توماس اینس ساخته شد. این فیلم که صلح را تأیید مىکرد در سالهای بعد به صورت ناطق هم پخش گردید.
در سال 1917 چارلی چاپلین وارد میدان میشود و فیلمهای کوتاهی میسازد تا اوراق قرضه را برای امریکای در حال رکود اقتصادی تبلیغ نماید. در این فیلمها شخصیت ولگرد چاپلین اوراق قرضه را برای امریکا را به صورت پتکی سنگین بر سر قیصر آلمان می کوبد. او هم چنین در سال 1918 فیلم ”دوش تفنگ“ را ساخت که در آن سرباز وطن پرست امریکای امپراطور آلمان را به اسارت میگیرد.
در همین سال گریفیث در انگلستان فیلم ”فلبهای دنیا“ را ساخت که در آن عملکرد آلمان را طی جنگ با امریکا در جنگ جهانی اول به صورتی منفی و یک جانبه محکوم کرد.
در حدود سال 1919 پس از انقلاب اکتبر روسیه، رهبر انقلاب شوروی، سینما را به عنوان بزرگترین رسانه تبلیغاتی خوانده از عواملش خواست که آن را برای خود حفظ نمایند.
در حالی که گریفیث فیلمهایش را با ساختار تدوینی و بیانی داستانی مس ساخت، کارگردانان جوان روسی احساس کردند که میتوانند کنترل بیشتری بر اجزای فیلم داشته باشند. آنها به این نتیجه رسیدند که میتوان از ساختارهای غیر داستانی نیز بهره گیرند. بر همین اساس سینما در کشور شوروی توانست زبان دیگری پیدا کند.
در سال 1919 در فرانسه فیلم ساز بزرگی چون ابل گانس بر ضد جنگ فیلم ساخت که عنوان ” من متهم میکنم“ را به خود گرفت.
1920 سالی است که در آن صنایع فیلم امریکا بر بازارهای جهانی مسلط میشود. سرمایهداران و دلالان بزرگ به موفقیت سینما کاملاً پی برده و از آن به عنوان اسلحهای مؤثر در مهار بلشویسم استفاده کردند. هجوم سرمایههای صاحبان پول به سوی سینما باعث شد تا ستارهٍٍٍسازی و تبلیغات پیرامون فیلمهای پر فروش، پر زوق و برق کردن فیلمها و فیلم سازی فرمولی و استفاده از خط تولید معروف باب شود، و دروغ بزرگی به وجود آید مبنی بر آن که فیلم سازان قالب فرهنگی در فیلمهای تولید شده وجود داشت.
در سالهای دهه 1920 شخصیت هارولد لوید به وجود آید و برای مردم امریکا خوش بینی جاویدان را به ارمغان آورد. او پشتکار و موفقیت را در اذهان مردم زنده کرد و چنان عمل مینمود که تماشاگران امریکایی افکار باطنی خود را در شخصیت عینکی هارولد لوید میدید.
در همین سالها در امریکا شخصیتی پیدا شد به نام مک سنت او یکی از مهمترین مردان تاریخ سینمای امریکا محسوب میشود. وی در نوع فیلمهای کمدی بیش از 1100 فیلم تهیه کرد و یا بر آنها نظارت داشت. او در این فیلمها زندگی سرمایهداران با به باد مسخره میگرفت.
در ادامه همان سیاست ستارهسازی برای جلب پول بیشتر رودولف والنتینو در فیلمی تبلیغاتی که از جنگ دفاع میکرد به عنوان تیپی جدید معرفی شد. این فیلم در سال 1921 در امریکا توسط رکس اینگرام و با نام ”چهار سوار سرنوشت“ ساخته شد.
در سال 1322 هالیوود که پرزرق و برق ترین شهر سینمایی، با فساد موجودش پشتوانهای بود برای انتخاب برخی از روسای جمهوری که یکی از آنها علناً از کمپانی مترو گلدوین مایر (از استودیوهای بزرگ هالیوود) به خاطر پشتیبانی از مبارزات انتخابیاش تشکر کرد و عملاً چنین رابطهای را افشا نمود.
در شوروی ژیگاورتف از طریق مونتاژ قوی قطعه فیلمهای تازه و کهنه، 23 فیلم از واقعیتهای زندگی در شوروی ساخت که مجموعاً عنوان ”سینما- حقیقت“ را به خود گرفت. این فیلمها از سال 1922 تا 1925 ساخته شد. در همین سالها بود که اولین مدارس فیلم در جهان در سراسر شوروی بنا گردید تا با ساخت فیلمهای تبلیغاتی و تحریککننده کوتاه، انقلاب شوروی را صادر کنند. چنین اقدامی برای سرمداران حکومت شوروی لازم بود تا مشروعیت لازم را برای خود به وجود آورند. ولنین موکداً سینما را از بین تمام هنرها برای این اقدام استخدام کرد.
در دهه 1920 لف کولشوف، و سودالود پودفکین و سرگئی میخائیلوویچ ایزنشین توجه دیگران را به خود جلب کردند. این موقعیت به لحاظ انقلابی بود که محافظه کاری را از علوم آکادمیک هم عقب زده بود. آنان که خبرگان زیبایی شناس در دوران خود بودند و امروز نیز اعتبار بزرگی در بین نظریه پردازان و متفکران سینما دارند، به عنوان پیشتاز در زمینه هنر مطرح شدند.
در سال 1924 فیلم داستانی ”اعتصاب“ ساخته شد که آغازی واقعی برای سینمای شوروی به شمار میآید. داستان این فیلم حکایت از ناآرامیهایی دارد که در یک کارخانه رد پیش از انقلاب اکتبر به وجود آمده است. و صاحبان کارخانه برای فرونشاندن این ناآرامیها جاسوسهایی را را به استخدام در میآورند. به همین دلیل کارگری نومید به خودکشی دست میزند و این امر باعث به وجود آمدن اعتصاب میشود.
فیلم ”اعتصاب“ که از طرحهایی پوستر مانند و کاریکاتور گونه ساخته شده، جاسوسان پلیس را به صورت حیواناتی مثل میمون، سگ، روباه، و جغد در میآورد.
در نظر ایزنشتین فیلم میبایست بیننده را در تمامی سطوح فیلم شریک کند. و به همین خاطر بود که بسیاری از منتقدین او را متهم کردهاند که او به جای فیلم ساز، نظریه پرداز علم معانی بوده است. اما قدرت او در استفاده از زبان سینما باعث شده است تا کارهایش از مهمترین فیلمهای تبلیغاتی به حساب آید. او مونتاژ را چنان درهم آمیخت که به لحاظ آن، به کار بردن عنوان مونتاژ تا حدودی تداعیگر انقلاب 1917 میگردد.
ایزنشتین و کارگردانان دیگر روسی خود را معلم و مبلغ سیاسی میپنداشتند و به همین خاطر از فیلم به عنوان وسیلهای برای آموزش تاریخ و تئوری جنبش سیاسی خود به تودههای استفاده میکردند. آرمان نظام انقلابی شوروی به گونهای سیاسی، انقلابی و علمی عنوان شده بود این کارگردانان میخواستند هنر خود و زیبایی شناسی خود را در همین رابطه به کار ببرید. آنان افکار دشوار اجتماعی رژیم شوروی را به مردم عرضه کردند و به تبلیغ اهداف سیاسی حکومت جدید پرداختند. در یک چنین برههای با توجه به وجود اشخاصی مثل ایزنشتین عامل تدوین از بین عوامل دیگر سینما به شکوفایی رسید و ابداعات قابل توجهی در این زمینه به وجود آمد.
در سال 1925 پودفکین و ایزنشتین ماموریت یافتند تا هر کدام، فیلمی درباره انقلاب ناتمام 1905 روسیه تزاری بسازند. ایزنشتین فیلم ”رزمناو پوتمکین“ را ساخت و پودفکین فیلم ”مادر“ را.
در ”رزمناو پودتمکین“ تئوری مونتاژ تصادمی (دیالکتیک) مطرح شد. اکثر منتقدان این فیلم را نسبت به فیلم بعدی ایزنشتین (”اکتبر“) مغرورتر، سرکشتر و مؤثر خواندهاند و آن را بر آثار موزیکال یا مهیج امریکا ترجیح میدهند. در این دو فیلم چره حکومت ترازی صورتی ترسناک، اغراق آمیز، و بیرحمانه دارد. موفقترین سکانس آن، کشتار روی پلکان اودسا است که به عنوان نمادی از انقلاب 1905، ”کاری چشمگیر“ و ”مهارتی در تدوین“ شمرده میشود. این سکانس که در آن قزاقان از پلهها پایین میآیند و جمعیت در حال فرار را به گلوله میبندند، یکی از نامآورترین صحنههای برگزیده تاریخ سینما است و به کمک مونتاٍژ (تدوین) به این مقام رسیده است.
بدون هیچ تردیدی نیروی تأثیرگذار این فیلم به خاطر آن است که در فرمی متناسب با انقلاب ساخت شده است که این فرم باعث شد تا این فیلم در خارج از شوروی سرنوشتی متغیر بیابد و برای تمامی سازمانهای سانسور که با این فیلم مرتبط شده بود مساله آفرین شود.
در همین سال (1925) بیست و یکمین بخش از مجموعة ”سینما- حقیقت“ توسط ورتف ساخته شد. او سعی کرد تا خواستهها و سفارشات لنین را در مورد نقش و کاربرد سینما در جامعه سوسیالیستی شوروی اجرا نماید. هم چنین بیست و دوم ”سینما- حقیقت“ با نام ”لنین در قلب دهقانان زندگی میکند“ ساخت. این فیلم تجمع دهقانان شوروی را در این اولین سالگرد درگذشت سخنران بزرگ، در مسکو به تصویر میکشید و توانست بهبود چشمگیر وضعیت دهقانان زن را (که نتیجهای از اقدامات لنین بود) نمایش دهد.
در سال 1926 فیلم ”مادر“ هم چون ”رزمناو پوتمکین“ براساس رویدادهای انقلاب 1905 توسط پودفکین ساخته شد. این فیلم ماجرای کارگری را به تصویر میکشد که در زمان حکومت تزاری به وقوع پیوسته بود. این فیلم برخلاف ”رزمناو پوتمکین“ بر فرد تاکید میکند و آن را به اجتماع متصل مینماید.
در همین سال ورتف هم فیلم های مستند ”به پیش شوروی“ و ”یک ششم جهان“ را ساخت که در آنها جنگ داخلی و گرسنگی زمان تزار را با شور و سازندگی و تکنولوژی بوجود آمده در حکومت جدید مقایسه میکند.
بار دیگر دوفیلم ساز قدرتمند شوروی، ایزنشتین و پودفکین مامور شدند تا در سال 1927 فیلمهایی در بزرگداشت انقلاب اکتبر بسازند. ایزنشتین که در حال ساختن فیلم ”قدیم و جدید“ بود موقتاً آنرا کنار گذاشت و ساخت فیلم عظیم ”اکتبر“ را آغاز نمود. این فیلم در غرب ”ده روزی که دنیا را تکان داد“ نام گرفت. پودفکین هم ”سرانجام سن پترزبورگ“ را در مورد درماندگی و زندگی فلاک بار و حقارتآمیز کارگران روسی در پیش از انقلاب اکتبر ساخت. در این فیلم جایگزینی معیارهای انسانی و بدون هیچ ستمگری را بجای فقر و نابسامانیها تصویر میکند.
”اکتبر“ دوران حکومت هشت ماهه کرنسکی رییس دولت موقت روسیه در زمان انقلاب را وصف کرده و تفاوتهای موجود میان ادعاهای دولت و عملکرد آن را بیان میکند. ایزنشتین در این فیلم بیشتر به زمینههای ایدئولوژیک و سیاست موجود پرداخت تا این که گزارشی از یک به تاریخی ارایه نماید. او رویدادها را به صورتی ذهنی تفسیر کرد و کوشید روش مونتاژ خود را که فیلم ”رزمناو پوتمکین“ به وجود آورده بود، ظریفتر و کارآمدتر سازد. او در این فیلم مونتاژ دیالکتیکی را (که برگرفته از تئوریهای مکتب مارکسیسم بود) به عنوان نمادی از تقابل اندیشهها و مفاهیم موجود در نماها به کار گرفت و به طور قطع ”اکتبر“ را در زمره بهترین و فوقالعادهترین شاهکارهای سینما قرار داد.
در همین سال که بزرگداشت انقلاب اکتبر بود استرشوب مستندساز برجسته شوروی هم چون ایزنشتین و ورتف با اهمیت دادن به فیلمهای خبری و مونتاژ رد زمینه مقاصد سیاسی و ایدئولوژیک، فیلمهای مستندتلفیقی را با فیلم ”بزرگداشت انقلاب“ به وجود آورد. او همچنین در همین زمینه فیلمهای مستند دیگری نیز ساخت.
فیلمهایی که توسط فیلم سازان بزرگ روسی به وجود آمد توانست نقطه عطفی در تاریخ سینما به وجود آورد. چندان که فیلمهای پودفکین را هم چون ”آواز“ و فیلمهای ایزنشتین را مانند ”فریاد“ خواندهاند. چرا که قادر بودهاند تا با زبان خود، اصول و تئوریهای مکتب حاکم بر شوروی را بر جهانیان بنمایانند.
با نمایش ”خواننده جاز“ در سال 1927 در آمریکا فیلمهای ناطق به میدان آمد. بنابراین روشهای سینمایی صامت مبنی بر کنایههای غیرمستقیم تصویری تقریباً کنار گذاشته شد و از سوی دیگر وظیفه پر کردن جای خالی صدا دیگر بر عهد تصویر نبود. چنین امکانی باعث شد تا ظرف دو سال تعداد تماشاگران سینما حدوداً دو برابر شود. روشن است که موقعیت بهتری برای سرمایهگذاران و سیاستمداران به وجود آمد و آنها توانستند با این وسیله تفکرات خود را راحتتر به بینندگان ارایه و القا نمایند.
در سال 1928 در شوروی فیلم ”توفان بر فراز آسیا“ توسط پودفکین آماده نمایش شد این فیلم خیزش غیر قابل مقاومت انقلاب را به تصویر میکشد که در آن مغول سادهای از خواب غفلت بیدار شد و به جمع انقلابیون میپیوندد و بعدها رهبری مردم خود را علیه امپریالیسم به عهده میگیرد.
الکساندر داوژنکو که به عنوان دیپلمات شوروی در سفارت ورشو و برلین کار میکرد وارد سینما شده و در سال 1929 فیلم”زرادخانه“ را ساخت. او در این فیلم که کاملاً سیاسی است شخصاً به عنوان سخنگوی طبقه کارگر، روحیه ملی گرایی طبقه بورژوای اوکراین را تصویر کرد.
در همان سال ایزنشتین که اعتباری بسیار بالا در میان فیلم سازان دنیا یافته بود، به همراه عدهای دیگر به هالیوود عزیمت کرد. اما هم چنان که باید انتظار میرفت فیلم نامهای را که به نام ”تراژدی امریکایی“ نوشته بود به علت این که حمله شدیدی به جامعه امریکا را در خود داشت از طرف سیاستگزاران امریکایی رد شد.
ساخت فیلم در هالیوود در دهه 30 چنان بود که مثلاً مقرر میشد تا تاریخ معینی تعداد مشخصی فیلم توسط هریک از استودیوها ساخته و به نمایش درآید. حدود 95% از فیلمهای تهیه شده در امریکا توسط هشت کمپانی بزرگ تحت کنترل گروههای مالی ”مورگان“ و ”راکفلر“ قرار گرفتند که اقتصد امریکا را میچرخاندند. هالیوود طی جنگ جهانی دوم هزاران فیلم آموزشیو تبلیغاتی ساخت در این ضمن اسطورههایی را به وجود آورد و در کنار آن نژادها و مردم دیگر دنیا را تحقیر نمود.
در سینمای امریکا، نیازها و ضرورتهای زمان را در نظر میگرفت و به خدمت نظام حاکم در میآورد و خط مشیهای سیاسی، اقتصادی و جنگی را همگاه میکرد.به همین لحاظ سینما در دوران دهه 1930 هم چون مظهری از نوید و امید برای ورشکستگان و نومیدان امریکایی شده بود.
در سال 1930 فیلم ”در جبهه غرب خبری نیست“ با ارایه یک منظر دوست داشتنی از سربازان آلمانی و شرحی از وحشت جنگ توسط اوئیس مایلستون در امریکا ساخته شد. این فیلم که براساس رمان آلمانی به وجود آمده بود توسط منتقدان عنوان یکی از بهترین بیانیههای ضد جنگ را به دست آورد. در همین سال بود که گئورگ ویلهلم پابست در آلمان ”جبهه غرب“ 1918“ را که شدیداً ضد جنگی بود و زندگی سربازان آلمانی را نشان میداد ساخت.
سینمای قدرتمند شوروی نیز هنوز زنده بود ورتف ”اشتیاق“ را با مونتاژهایی در زمینه صدا بوجود آورد. این فیلم در مورد کارگردان معدن کار است که تلاشی وافر میکنند تا برنامه پنج ساله عمرانی شوروی به پیش برود. هم چنین در همین سال الکساندر داوژنکو بزرگترین فیلم خود را با نام ”زمین“ در ارتباط با مرگ، قتل، و ماجرای دیگر در مزارع اشتراکی ساخت که مونتاژش آن را یادماندنی کرده است.
این فیلم که به طور قطع شاهکاری است از داوژنکو، هم در فرم و هم در محتوا گسترش انقلاب سوسیالیستی را تصویر میکند. از سویی نیز پرداختی تغزلی است از مبارزه کشاورزان اوکراینی برای رسیدن به اتحاد. او در این فیلم مشی اشتراکی کردن را با ملایمت همراه میکند، آن چنان که گویی رژیم استالین کاملاً مورد تأیید اوست.
در سال 1933 موسولینی قدرت سینما را در زمینه تبلیغات سیاسی شناخت و بر همین اساس پسرش را به ریاست سینمای ایتالیا برگزید. او در این سال چینه چیتا را به عنوان مجتمع وسیع استودیویی رد حوالی شهر رم ساخت تا فیلمهای ایتالیایی را بیشتر تولید کند. هم چنین او به ارزش جشنواره در تبلیغات سیاسی پی برد و وزیر دارایی ایتالیا را رییس آن نمود.
از 1927 تا 1933 سالهای مهمی است که در تاریخ سینما از ارزش بسیاری برخوردار است. در خلال این سالها سینما از صامت به ناطق و از سیاه و سفید به رنگی تبدیل گردید و قطعاً وجود این دو توانست در تاثیرگذاری بیشتر پیام مؤثر واقع شود.
آدولف هیتلر در آلمان به قدرت رسد و توسط جوزف گوبلز وزیر اطلاعات و تبلیغات عمومی توانست در سال 1933 بر تمامی مسایل تبلیغی و ارشادی تسلط یابد. رد خلال همین سالها بود که تعداد زیادی از اندیشمندان و روشنفکران متعهد و ضد نازیسم از آلمان اخراج شدند و صنعت فیلم آلمان هم کاملاً تحت کنترل نازیها قرار گرفت.
گوبلز دفتر فیلم رایش سوم را به راه انداخت و سرمایهگذاری بر فیلم های دولتی و خصوصی را تحت کنترل درآورد و وظیفه داشت تا کلیه فیلم سازان را اجباراً به عضویت حزب یا سازمانهای وابسته درآورد.
نسبتاً تعدادی کمی از فیلمهایی که توسط گوبلز کنترل میشد آشکارا تبلیغاتی بودند و یا با محتوای سیاسی صریح ساخته شدند. این نسبت از بین تعداد 1097 فیلم سینمایی ساخته شده در بین سالهای 1933 تا 1945 حدود یک ششم از کل فیلمها را به خود اختصاص میداد.
گوبلز کهخ تحت تأثیر فیلم ”رزمناو پوتمکین“ قرار گرفته بود از فیلم سازان آلمان خواست تا مانند آن فیلم بسازند. هم چنین فرمان داد تا آموزش سینما به مدارس و سازمانهای جوانان نیز وارد شده تا آگاهی جوانان آلمان از سینما بیشتر حرکت کرد و بر علیه روسیه و نیروهای متفقین و یهودیان به ساختن فیلمهای تبلیغاتی پرداخته شد.
ارتباط سینمای آلمان با سینمای شوروی چنان بود که فیلم ”شهر ما آمدن“ را پاسخی مستقیم به فیلم ”رزمناو پوتمکین“ بر شرده اما از سوی دیگر فیلم ”زنده باد ویلا“ از فیلم ”اکتبر“ تاثیر پذیرفت.
به اعتقاد گوبلز سرگرمی نیز میتواند ارزشی سیاسی داشته باشد. او میخواست فیلمهای سینمایی به صورتی پس زمینه عمل نماید، چرا که معتقد بود بیننده به محض آگاهی از وجود تبلیغات مقاومت میکند. به همین دلیل هم چنان که گفته شد رایش سوم آشکارا سیاسی نبودند اما بدون استثناء همگی گرایشهای نیرومند ”ناسیونال سوسیالیستی“ داشتند. به اعتقاد گوبلز تبلیغات، کاری به حقیقت نداشته و حقیقت وقتی ارزشمند است که به کمک پیروزی بشتابد. این خصوصیت در فیلمهایی که برای استفاده در خارج از مرزهای آلمان هم ساخته شد در نظر گرفته میشد. در این فیلمها اولاً کشورهای مورد حمل را میترساندند، ثانیاً سعی در بهتر کردن وجهه بینالمللی نازیها داشتند.
در سال 1933 فیلم کوتاهی توسط لنی ریفنشتال درباره اجتماع حزبی سال 1933 نازیسم ساخته شد. این فیلم زمینه ساز فیلم دیگری گردید که در سال 1935 توسط همین فیلم ساز در آلمان به تصویر کشیده شد.
”سه سرود برای لنین“ در سال 1934 تکنیک درخشان ورتف در تجسم بخشیدن به عواطف عمیق و ژرف انسانی را به تصویر کشید. این فیلم که در بزرگداشت مرگ لنین ساخته شده بود پیشرفتهای شوروی را به وی نسبت داده، حتی زنان مسلمان را نشان میداد که توسط لنین از بند اسارت رهانیده شد بودند.
در همین سال یک رپرتاژ آگهی کلاسیک در زمینه حمایت مالی بازرگانان توسط بازیلرایت تحت نظارت گروه گریوسون در انگلستان و به سفارش هیأت تبلیغاتی جای سیلان تهیه شد. این فیلم که ”سرود سیلان“ نام داشت جاذبههای سیلان و یکی از صادرات مهماش (که چای بود) را به تصویر میکشید. در این فیلم، موضوع با ظرافت خاصی تحت عنوان شناخت بازرگانی و تجارت سیلان پنهان شده، زمینههای تغییر یک فرهنگ را در سیلان به وجود میآورد. همین کارگردان در سال 1936 فیلم ”پست شبانه“ را کارگردانی کرد که به سرمایه پست انگلستان ساخته شد.
در دوره رایش سوم فیلمهایی ساخته شد که به عنوان فیلمهای باارزش تاریخ سینما محسوب میشود. بهترین آنها فیلمهای تبلیغاتی ساخته لنی ریفنشتال بود. این فیلمها عبارت بودند از ”پیروزی اراده“ (1936) و ”المپیاد“ (1938).
ریفنشتال دو نوع پیروزی را در فیلم ”پیروزی اراده“ به تصویر کشید: پیروزی آلمان نیرومند و پیروزی رهبری آن. او این مضمونها را در لفافهای از گزارشگری مستند مطرح کرد. این فیلم (که بیشتر اثر حسی دارد تا منطقی)، با بودجه سرسامآوری که توسط مؤسسه U.F.A در اختیار او گذاشته شده بود تصویری فراموش نشدنی از رویدادهای شادی بخش و نشاطآور زندگی آلمان نازی به وجود آورد. وقتی گوبلز این فیلم را حاصل بینش سینمایی بزرگ پیشوا خواند، مشخص است که چقدر در راستای اهداف آنها مؤثر بوده است؛ البته هیچ فیلمی نیز به اندازه این اثر مورد انتقاد مخالفانش قرار نگرفت.
صحنههایی از فیلم مذکور در جهت خنثی کردن افکار نازیسم توسط فیلم سازان کشورهای دیگر که در مقابله با اندیشههای هیتلر فعالیت میکردند به چشم میخورد. به طور مثال میتوان از مجموعه ”چرا میجنگیم“ اثر فرانک کاپرا در سالهای 1924 تا 1945 یاد کرد. آن چه در ”پیروزی اراده“ مهم است القاء پیامهای فیلم از راه تصویر، موسیقی و مونتاژ کارای ریفنشتال میباشد.
در سال 1938 ریفنشتال فیلم بعدیاش را با نام ”المپیاد“ که از بازیهای المپیک سال 1936 ساخته شده بود به نمایش در آورد. در این فیلم که تمرکز فیلم ساز در مسایل سیاسی نبود، لیاقت جوانان آلمانی در رقابت برای اثبات برتری نژادی آنان به رخ کشیده شد. ”المپیاد“ که دستاوردهای آلمان جدید را در متنی بینالمللی مطرح میکرد احترامی به سزا برای حکومت ناسیونال سوسیالیسم به وجود آورد. ورزشکاران جوایز خود را با حضور پیشوا دریافت کردند و انگار این تلاشها همچون آیینها و مناسک قربانی کردن به یمن وجود هیتلر بود.
جشنوارهای که توسط موسولینی به وجود آمده بود جایزه اصلی خود را با نام ”جام موسولینی“ به فیلم آلمانی ”المپیاد“ داد. وقتی بدانیم که این جشنواره جوایز خود را فقط به فیلمهای داستانی اعطا میکرده و اینک یک اثر مستند این جایزه را برده است از اعتبار فیلم مطلع میشویم.
ایزنشتین در سال 1938 فیلم ”الکساندر نوسکی“ را پیرامون یک شاهزاده روسی که ملتش را به سوی پیروزی بر متجاوزان هدایت و رهبری ساخت. این فیلم که در آن داستان اهمیت بیشتری دارد به گونهای آرام به تبلیغات خود میپردازد. در همین سال در فرانسه فیلمی ضد جنگی توسط مارسل کارنه با نام ”بندر مه آلود“ ساخته شد که سخنگوی دولت وقت، شکست فرانسه را در جنگ به خاطر این فیلم قلمداد کرد.
در سال 1939 فیلم ”اعترافات یک جاسوس نازی“ اثر اناتول لیتواک که بر ضد فاشیسم آلمان ساخته شد اذهان امریکاییان را در برابر مخاطراتی که از سوی فاشیسم به وجود میآمد بیدار کرد. اما در شوروی فیلم که توسط ایزنشتین با نام ”الکساندر نوسکی“ و در تبلیغ اهداف حکومت شوروی در مقابله با نازیها بسیار مؤثر بود، به خاطر عقد قرارداد عدم تجاوز بین شوروی و آلمان نازی بلافاصله جمعآوری شد و از سوی دیگر فیلمهایی که به دوستی نازیسم میپرداخت ساخته شد، مثل فیلم ”آزادی“ که توسط داوژنکو در سال 1940 ساخته شد. در سال 1939 فیلم ”اسکادران992“ برای آگاهی تودهها توسط هری وات کارگردانی شد. این فیلم غرور نیروهای مسلم انگلیس را برانگیخت.
هیتلر آرزو داشت تا بر چاههای نفت قفقاز مسلط شود و به همین خاطر بود که سعی میکرد خود را به ایران نزدیک کند. بر همین اساس در سال 1939 توسط رادیو آلمان با اشاره به تصویب نامه دولت رایش در آن سال، ایرانیان را با توجه به نظریه موجود، آریایی خالص و هم نژاد نامید و بر اتحاد طبیعی ملل ایران و آلمان تأکید کرد و تعمیق آنرا خواستار شد.
در همین سال حدود 260 فیلم به ایران وارد شد و مورد بازبینی اداره سانسور گشت. آن چنان که رشد سینما در ایران مترادف با واردات بی وقفه فیلم و نمایش در سالنهای مناسب در مقابل صدور نفت شده بود. نیاز اجتماعی که از توجه تماشاگران به فیلمها و ستارههای خاص تولید میشد باعث شد تا فیلم بیشتری وارد ایران شود.
شاید اساس این نقص که فیلم سازی در ایران پا نگرفت و تنها فیلمهای حزبی و گزارشی با توسل به چهره شاه و اقدامات او به ظهور رسید، ترجیح حکومتهای قاجار و پهلوی بود. در کشوری که مذهب حاکم منعکننده بسیاری از موارد خلاف بوده و حیت در قوانین هم بسیاری از آنها منع شده بود متصدیان سانسور بیشتر از هر چیزی انتقادهای تند و صریح اجتماعی و سیاسی را سانسور میکردند و به همین دلیل هیچ وارد کنندهای سرمایه و امنیت شغلی خود را به خطر نینداخته و فیلمهایی را وارد میکرد که فقط از لحاظ سیاسی غیر مجاز نباشد. با این وجود فیلمهایی مانند ”المپیاد“ به حسب فرمان ولیعهد در سال 1318 شمسی به سود انجمن تربیت بدنی در تهران و شهرستانها نمایش داده شد و طی نامهای از طرف کفیل وقت وزارت فرهنگ از اداره کل شهربانی خواسته شد تا همکاری لازم را معمول نماید. هم چنان که قبلاً دیدیم فیلم ”المپیاد“ به صورتی غیر صریح اهداف حکومت نازیسم را تبلیغ میکرد.
برخی از فیلمهای آلمانی قدرت برق آسا ویرانگر نیروهای مسلح آلمان را آن چنان نشان میداد که جنگ روانی را پیش از جمله نیروهای آلمانی به کشوری که فیلم در آن نمایش داده میشد به وجود میآورد. به طور مثال میتوان از فیلمهای ”تعمید درآتش“ و ”پیروزی در غرب“ (1940) یاد کرد که در بسیاری از سفارت خانههای آلکان در کشورهای بیطرف، برای ترسانیدن دیپلماتهای خارجی به نمایش گذاشته شد. هم چنین بسیاری از فیلمهای آلمانی که برای داخل کشور ساخته و نمایش داده میشد تأثیر فراوانی بر جای میگذاشت. مثلاً فیلم ”سوس یهودی“ کاروایت هارلان که در سال 1940 ساخته شد آن چنان جوانانی که فیلم را دیدند به حرکت در آورد که به جان یهودیها افتادند و آنها را کتک زدند. این فیلم حیت در خاورمیانه با دوبله عربی در خلال سلهای 60 نیز هنوز در گردش بود.
”دیکتاتور بزرگ“ اثر معروف چارلی چاپلین در سال 1940 در امریکا ساخته شد. این فیلم تمام ناطق حملهای جسورانه و هجوآمیز علیه هیتلر بود و به عنوان رسالهای پرخاشگرانه جبر و ظلم عمیق حکومت فاشیسم را بر یهودیان نشان میداد. این فیم باعث شد تا طرفداران هیتلر به چاپلین حمله کنند. جالب است بدانیم چاپلین که در خلال یالهای جنگ جهانی دوم علیه فاشیسم و سرمایهداری فعالیت میکرد و در سال 1917 فیلمهای تبلیغاتی اوراق قرضه دولت امریکا را ساخته بود، در سال 1947 برچسب دوستدار کمونیست را از کمیته بررسی فعالیتهای ضد امریکایی دریافت میکند. این نسبت باعث شد که شخصیت ”چاپلین فیلم ساز اعصار و قرون“ با آن خدماتی که برای امریکا کرده بود از صحنه فیلم سازی امریکا کنار رود.
چارلی در فیلم ”دیکتاتور بزرگ“ نقش دیکتاتور فاشیست را به عنوان قاتل میلیونها انسان و نمونه مجسم خودکامگی فردی، بسیار عالی ایفا کرد. ولی بعدها گفته است که اگر از وقایع دهشتناک اردوگاهها خبر داشت، هرگز چنین فیلمی را نمیساخت و جنون آدمکشی نازیها را مسخره نمیکرد.
هیتلر میخواست تا مشکل اجتماعی پیروان و بیماران علاج ناپذیر را درمان کند. بر همین اساس طی فرمان از وزارت بهداری خواست تا چنین بیمارانی را ”به آرامی“ بمیراند و از رایش خواست تا مقدمات کار را فراهم کند. یکی از موذیانهترین فیلمهای تبلیغاتی آلمان که در سال 1941 برای توجیه این فرمان (که عمل به آن سروصداهایی را در آلمان به وجود آورده بود) ساخته شد، فیلم ”من متهم میکنم“ کارولفانگ لیبناینر بود. چنین روشی برای حل سیاسی مسأله یهودیان نیز به کار گرفته شد.
در ادامه سیاستهای استعماری فرهنگی غرب بخش فارسی رادیویی بی.بی.سی (BBC در هفتم دیماه 1319 (1941) به راه افتاد و گفتارهایی در مزایای دموکراسی پخش کرد.
این خطر نهفته در کنار بیخبری یا غرضمندی حکومتیان ایران جلوه بیشتری یافت. اقامات رضاخان مبین بر خارج کردن اجباری زنان از حجاب و ایجاد یک فضای استبدادی نیازمند آن بود تا به حمایت سینما چشم بدوزند. بر همین قاعده در دوران رضاخان 8 فیلم ساخته شد که 5 فیلم آن بر محور ماجراهای عشقی دور میزند و یک فیلم دیگر هم زن نقش اساسی داشت. ”دختر لر“ ساخته عبدالحسین سپنتا به یک فیلم تبلیغاتی بدل شد و در زمانی که رضاخان به عنوان حاکم کشور مشکلاتی در ارتباط با جنبشهای سیاسی منطقهای و عشایری داشت داد دفاع از وطن و عزت را سرداد. شروع جنگ جهانی دوم و اشتغال ایران توسط متفقین باعث شد ایران دچار رکود گردد و تولید فیلم هم متوقف شود. در این سالها فیلمهای خارجی با زیرنویس فارسی نمایش داده میشد.
متفقین در سالهای دهه 20 (شمسی) به خاطر نبود سازمانی که در زمانی جنگ واردات فیلم را کنترل کند از نیاز اجتماعی مرد به تفریح و سرگرمی به نفعع خود استفاده کردند و فیلمهای تبلیغاتی را گاهی هم به صورت مجانی برای مردم نمایش میدادند. اولین هدف این فیلمها تبلیغاتی بی اثر سازی تبلیغ رقیبان متفق بود. اما در سالهای پیش از این (1320- 1316 شمسی) سینماهای ایران در اختیار شرکتهای امریکاییی با انگلیسی و فرانسوی بود. آخرین اخبار توسط U.F.A به زبان فارسی در سال 1320 (شمسی) در ایران به نمایش در میآمد. در همین سالها بود که آموزش بهداشت نیز به وسیلهای برای تبلیغات سیاسی مبدل گردید. فقط انگلیسیها بوندند که سالیانه برای چهار میلیون ایرانی فیلم نمایش میدادند. رقابتی که توسط کشورهای متفق در ایران برای نمایش فیلم به وجود آمد، در تاریخ سینمای هیچ ملتی دیده نشده است. وقتی میبینیم روسها در زمان اشغال بودجه زیادی را برای فارس کردن دوبله فیلمهایشان هزینه کرده بودند، و ”بخش مشترک فیلم سفارت و شورای بریتانیا“ برای ایجاد حس ”انگلوفیلی“ در ایرانیان به دنبال بهترین فرصتها در آن روزهای بحرانی میگشت و فیلمهای خبری انگلیسی را به زبان فارسی تهیه میکرد و در روستاها نمایش میداد چگونگی این رقابت بیشتر نمود پیدا میکند.
فیلم ”المپیاد“ که در سال 1938 برنده بحث برانگیز جام موسولینی برای بهترین فیلم خارجی جشنواره شده بود تا سال 1934 بیش از 114 هزار مارک برایش سود کرد. تعداد بینندگان فیلمهای ساخت آلمان نسبت به سال 1933 چهار برابر شده بود. یعنی در سال 1942 تعداد 1000 میلیون نفر فیلمهای ساخت آلمان را میدیدند. در نیمه دوم سال 1942 و نیمه اول 1943 تعداد یازده میلیون و دویست و پانزده هزار بار جوانان آلمان به دیدن فیلمهای نمایش داده شده رفته بودند.
در دوران جنگ جهانی دوم، نیروی دریایی امریکا خسارات زیادی را از نیروهای ژاپنی در خاور دور متحمل شد. بلافاصله پس از این واقعه، مجموعه فیلمهای ”چرا میجنگیم“ با سرمایه اداره سینمایی ارتش ساخته شد. بعضی از فیلمهای این مجموعه همانند یک فیلم سینمایی بلند بوده، تمامی مجموعه با توجه به موضوعات واقعی و با کیفیتی کاملاً تبلیغاتی ساخته شد. این مجموعه، ارزشهای امریکایی و تغییرات بزرگی که در افکار عمومی به وجود آمد را نشان میداد و تصریح میکرد که تغییرات مذکور، ارزشهای امریکا باعث شد تا امریکا در جنگ وارد شود.
این مجموعه در 7 قسمت به نامهای ”پیش درآمد چنگ“، ”صربه نازیها“، ”تفرقه بینداز و حکومت کن“، ”نبرد انگلستان“، ”نبرد شوروی“، ”نبرد چین“، ”جنگ به امریکا میرسد“ تحت نظارت و کارگردانی فرانک کاپراساست امریکا و افکار عمومی را تحلیل میکرد و چنین وانمود مینمود که امریکا مایل به حضور در جنگ نبوده است، بلکه این مقدمات باعث شده است تا امریکا مجبور شود خود را در جنگ جهانی دوم حس کند. البته قسمتهای دیگری هم توسط کارگردانان دیگر و تحت نظارت کاپرا در اداره جنگ امریکا با نامهای ”فتح تونس“، ”متفق خود انگلستان را بشناس“، ”دشمن خود ژاپن را بشناس“، ”دو تا سقوط میکنند، یک برود“ ساخته شد که میتوان به مجموعه ”چرا میچنگیم“ اضافه کرد. ساخت و نمایش این مجموعه از سال 1942 تا 1945 طول کشید.
روبرتوروسللینی در ایتالیا فیلم ”رم، شهر بی دفاع“ را در مظلومیت شهر رم که به خاطر جنگ دچار مشکلات عدیدهای شده (که از تحمل آنها عاجز مانده بود) در سال 1945 ساخت. روسللینی خود به شوخی ارزش فیلماش را بیش از نطقهای وزیر امور خارجه ایتالیا میخواند و معتقد بود این فیلم بیشتر کمک کرده است تا ایتالیا در جامعه ملتها جایش را باز کند.
طی دوران جنگ جهانی دوم یگانه کشوری که فیلم سازی در آن بدون هیچ وقفهای ادامه داشت، امریکا بود که در سال 1946 مبلغ یک میلیارد و هفتصد میلیون دلار از بابت صنایع فیلم درآمد داشت. در چنین موقعیتی لازم بود تا لبه تیغ تبلیغات را به سوی رژیم نازیسم متوجه نمایند. امریکا در این فیلمهای تبلیغاتی همبستگی جهانی و شجاعت بی پایان مردم کشورهای متفق را به جهانیان نشان میداد و تأثیر شگرفی بر روحیه جهانیان میگذاشت. این گونه فیلمها هم، گریز از واقعیتها را ارایه میکردند و زیرکانه شعاری بودند. در زمانی که مردم امریکا به لحاظ رکود اقتصادی هیچ پولی برای پرداخت کرایه منزل هم نداشتند، شخصیتهای این فیلمها در خانههای شیک و تزیینات گران قیمت به سر میبردند. چنین زندگی رویایی حتی برای خود امریکاییان نیز شگفت برانگیز بود. آنها برای بدست آوردن زمان کوتاهی استراحت که ”وصف العیش، نصف العیش“ باشد جان میکند تا در هر هفته یک فیلم بینند و این به عهده شرکتهای بزرگ فیلم سازی بود تا به زیرکانه ترین وجهی شکل فرهنگی سیاسی مطلوب را به نمایش بگذارند.
در حدود سال 1946 فیلمهای تبلیغاتی خبری آلمان هنوز هم تأثیرگذار بود. صادق هدایت داستان نویس ایرانی در یک از داستانهایش در سال 1324 شمسی تصویر درخشانی از تأثیر فیلمهای تبلیغاتی را بر مخاطب ایرانی عنوان نمود و از زبان یکی از شخصیتها قشون آلما را همچون آهن و فولاد روین تن خواند که هیچ کس توان مقابله با آن را ندارد.
رد سال 1947 ”کمیته فعالیتهای ضد امریکایی“ علیه گرایش کمونیستی فیلم سازان و دستاندرکاران سینمای هالیوود براه افتاد و هم چنان که رد بالا ذکر شد یکی از کسانی که از سوی این کمیته متهم واقع گردید چارلی چاپلین بود.
در سال 1948 رابرت فلاهرتی فیلم ”داستان لوئیزیانا“ را با سرمایه کمپانی نفیت شل ساخت. این فیلم که آرامش مردابهای لوئیزیانا را تصویر میکرد تغییر نظر یک نوجوان نسبت به یک گروه حفاری نفت را نشان میداد. این فیلم رد قالبی مضاعف از یک سو کارکنان فنی در بیابانهای دلتای رودخانه میسیسیپی یک دستگاه حفاری را نصب میکنند و از سوی دیگر ابراز صید سوسمار توسط یک نوجوان بومی را به نمایش میگذارد.
در اواخر دهه 40 که لازم بود بر ضد فاشیسم همبستگی به وجود آید، کمونیستها، یوسیالیستها، لیبرالها، و جمهوری خواهان اختلافها را کنار گذاشتند و همگی یک صدا بر علیه حکومت نازیسم متحد شدند. در این سالها حتی فیلم سازانی مثل آلفرد هیچکاک هم گرایشات ضد فاشیسمی خود را بروز داد و فیلمهایی همچون ”بد نام“ را ساخت. جنگ سردی که واقع شده بود هیچکاک را واداشت تا به گونهای ظریف به مخالفت با آلمان نازی بپردازد.
جنگ سرد حتی در خود ایالات متحده نیز مشکلاتی به بار آورد. زمان مبارزه با فاشیسم رو به اتمام بوده و خط کمونیسم هنوز چهره نشان میداد. در اواخر دهه 1940 و اوایل دهه 1950 حدود 250 نفر مظنون به کمونیسم در وزارت خارجه امریکا کشف شدند که قصه فروپاشی حکومت سیاستمداران امریکا را در سر میپروراندند. بر علیه چنین اقدامی حرکتی انجام گرفت که به لشگرکشی تبلیغتی لقب داده و نام ”وحشت سرخ“ بر آن گذاردند. در این لشگرکشی تضعیف اصلاحاتی که توس روزولت انجام میگرفت به عنوان سرلوحه فعالیتها قرار داشت.
ژرژفرانژو به عنوان یک منتقد اجتماعی در فرانسه فیلمی با عنوان ”آسایشگاه معلولین“ ساخت که هجونامهای گزنده درباره موزه نظامی شمرده میشد. این فیلم که با سرمایه ارتش در جهت ارتقا کیفیت ارتش است اما وقتی فیلم ساخته شد، دیدند که فرانژو در کنار نمادهای از صحنههای معمولی موزه نماهایی از اثرات جنگ را قرار داده است و فیلم به صورت حربهای بر علیه جنگ بدل شده است.
در سال 1952 رنه کلمان هم در فرانسه فیلم ”بازیهای ممنوع“ را بر ضد جنگ ساخت. این فیلم شاهکاری است که در محیط روستای دامنه جنوبی آلپ و در دوران جنگ میگذرد.
در سال 1330 شمسی (1952) گروهی از فیلم سازان ایرانی خواستند تا برخی از واقعیتهای اجتماعی را به فضای سینمای ایران وارد کنند. امام روش آنان به نحوی بود که آثارشان رنگی از تبلیغاتی رسمی و دولتی میگرفت و به نوعی در خدمت تبلیغات دولت قرار میگرفتند. به طور مثال فیلم ”میهن پرست“ توسط محمد درم بخش پیرامون موضوع جنگ بحرین در سال 1332 شمسی ساخته شد اما با توجه به اینکه حس ضد انگلیسیها در آن روزها در ایران شدت داشت ولی فیلم اشاره صریحی به حضور انگلیسیها در بحرین نمیکرد و در آن فداکاری در راه وطن بیشتر مطرح میگردید، و یا سرهنگ گلسرخی در سال 1333 شمسی فیلم ”نقلعلی“ را بیا تبلیغ انضباط و سربازگیری تهیه نمود. ”قیام پیشهوری“ هم فیلم دیگری است که توسط مهدی انوش فر به شیوه تبلیغات رسمی ساخته شد.
در سال 1955 در فرانسه فیلم ”شب و مه“ توسط آلن رنه ساخته شد. در این فیلم به صورتی حزن آلود، بازداشتگاههای نازیها را به تصویر میکشد.
در سال 1956 عده مشتریان سینما به نصف رسیده بود. هزاران سینما در اواخر دهه 40 بسته شد تماشاگران سینما در ایالات متحده از 90 میلیون در سال 1948 به 70 میلیون در سال 1949 و 60 میلیون در سال 1950 رسیده بود و همه این ماجراها به خاطر به میدان آمدن تلویزیون بود. به همین دلیل تولید فیلم به یک سوم قبل رسید. در عوض مجوزهای خرید تلویزیون از 3 میلیون در سال 1958 رسیده بود. در پایان دهه 50 تلویزیون توانست گوی سبقت را از سینما ببرد. به همین دلیل استودیوها مرکز تهیه تولیدات تلویزیونی شد و فیلمهای قدیمی هم به تلویزیون فروخته شد. اما سیاستهای استعماری حاکم بر سینما وفیلم هم چنان پا برجا بود، و اینک این سیاستها توانسته بود جولانگاه بیشتری به دست آورد.
در سال 1975 ”راههای افتخار“ توسط استانلی کوبریک کارگردانی شد. این فیلم که شدیداً از سوی منتقدان تحسین شده بود، ماجرای سه سرباز بیگناه را که توسط دادگاه نظامی و در حین جنگ اول جهانی در فرانسه محکوم شده بودند را بررسی مینمود. این فیلم امریکایی بیرحمی و شقاوت را با مهارت تمام نشان میداد و غیر عادلانه بودن قضاوت در ارتش فرانسه به خوبی تصویر میکرد.
هم چنان که میدانیم از سرمایهداران امریکایی از یهودیان هستند و حمایت بیدریغ امریکا از صهیونیستهای اسرائیل هم از همین نشأت میگیرد. در سینمای امریکا نیز نمونههای بسیاری یافت میشود که از یهودیان حمایت میکنند. در این زمینه فیلم ”بن هور“ را میتوان مثال زد که در سال 1959 ساخته شده است این فیلم که توس ویلیام والیر کارگردانی شد حکایت از مبارزات یک شاهزاده رومی با یک جوان یهودی در ماجراهای متفاوت دارد که سرانجام در کی مسابقه ارابهرانی (که نمودی از مفاهیم سرعت، قدرت، دقت و برنامهریزی است) جوان یهودی بر شاهزاده رومی پیروز میشود و این همان چیزی است که بیننده انتظار میکشد و هراس دارد که در پایان این فیلم جوان یهودی مسابقه را ببازد.
در سال 1959 آلن رنه در دنباله فیلم ”شب و مه“ فیلم ”هیروشیما عشق من“ را در فرانسه و ژاپن ساخت. این فیلم هم ترکیبی از گذشته و حال بود و به تأثیرات باقیمانده از جنگ پرداخت.
در سال 1960 فیلمی تبلیغاتی درباره مبارزات انتخابی جیافکندی (که بعداً رییس جمهور امریکا شد) توسط ریچاردلیکاک به نام ”مبارزات مقدماتی“ ساخته شد که به صورتی بیواسطه با بیننده ارتباط برقرار میکرد.
در سال 1961، استانلی کریمر، ”دادگاه نورنبرگ“ را ساخت. این فیلم جنایتکاران نازیسم درخشانی از سوی اسپنسرتریسی و برت لنکستر ارایه شد.
در سال 1926 در راستای سیاستهای استعماری غرب ماهواره ”تله استار- یک“ به هوا پرتاب شد. با چنین قدرتی امپریالیسم تبلیغاتی به راحتی میتوانست سیاستهای خود را در مرزهای دیگر بگستراند، بدون آن که کسی یا چیزی بتواند بر آن مقاومت کند.
در 1964 در انگلستان فیلمی ساخته شد که در آن جنگ را به هجو میکشید. در این فیلم که ”دکتر استرنج لاو“ نام دارد و توسط استانلی کوبریک کارگردانی شد، سلسله اعمالی که منتهی به بروز فاجعه اتمی میشود بهگونهای تمسخرآمیز بیان میگردد. هم چنین او در 1968 فیلم دیگری که سرنوشت تردیدآمیز بشر را در مقابل ماشینیسم و کامپیوتر بررسی میکند. در این فیلم که بهگونهای فلسفی به جهان نگاه میکند، انسانهای غربی میتوانند ”راز کیهان“ را به دست آورند. این فیلم ”اودیسه فضای 2001“ نام گرفت.
در 1947 در امریکا فیلم ”قلبها و مغزها“ توسط پیتردیویس در مورد جنگ ویتنام و تأثیر آن در امریکا و آسیای شرقی ساخته شد. در صحنههایی از این فیلم که تلاش دارد به واقعیتهای سیاسی اجتماعی جنگ ویتنام دست یابد مناظری از درنده خوییهای جنگجویان امریکایی در ویتنام را در کنار نماهایی از فیلمهای جنگی هالیوودی قرار میداد. در سال 1978 فیلم ”بازگشت به خانه“ به کارگردانی هال اشپی در امریکا با همین مضمون ساخته شد.
امریکا در سالهای اخیر نیز بیکار ننشسته است و با وجود داشتن ماهوارههای متعدد و شبکههای تلویزیونی بی دروپیکر که قادرند به صورت شبانه روزی برنامههای مطلوب خود را پخش کنند، هنوز هم اهداف خود را به صورت فیلمهای سینمایی عرضه میکند. فیلمهایی مثل مجموعه فیلم ”رامبو“، مجموعه فیلم ”راکی“، ”نابودکننده 1 و 2“ و…
در سال 1994 در جشنواره اسکار 94 فیلمی جایزه بهترین فیلم را گرفت که به یهودیان و ظلم هایی که بر آنان رفته است میپردازد. این فیلم که ”فهرست شیندلرگ“ نام دارد و توسط استیون اسپیلبرگ کارگردانی شده است صرف نظر از ارزشهای تکنیکی فیلم در موقعیتی جایزه را دریافت میدارد که صهیونیستهای اسرائیل در پای میز مذاکره با فاسطینیان ”آواره“ هستند.
در سالهای پس از انقلاب اسلامی، سیاستگزاری سینمای ایران متفاوت شد. دو ماه پس از پیروزی انقلاب از سوی بنیانگذاران شورای موقت فیلم و سینما در وزارت فرهنگ و هنر اعلام شد که قصدشان براین است تا کاری کنند که سینما در دست یک گروه خاص نباشد و در جهت خدمت به مردم حرکت نماید. بیشترین فیلمهای تبلیغاتی پس از انقلاب، مبارزات مردمی در دوران شاه، فساد اداری، مالی، اجتماعی، و اخلاقی حاکم بر سالهای حکومت پهلوی، اهداف اجتماعی و اقتصادی انقلاب، مخالفت با سرمایهداری، احتکار، وطن دوستی و مخالفت با خروج مردم از ایران با عنوان مهاجرت به کشورهای دیگر، مخالفت با قاچاق مواد مخدر و منکرات اخلاقی، و از همه مهمتر ”جنگ“، با ارزشهای قلمداد نمیشد بلکه به جنگ از دیدگاه تکلیف الهی و ارزشهای به وجود آمده از قبل پرداخته میشد.
منتقدین بسیاری معتقدند تمام محصولات سینمایی از قبیل فیلمهای تبلیغاتی آلمان نازی، تبلیغات تجاری، فیلمهای تاریخ سینما و هم چنین فیلمهایی که توسط فیلم سازان بزرگ و کوچک، آشنا و ناآشنا ساخته شده است. همگی کم و بیش به صورت ماشینهایی وظایف خود را انجام دادهاند و پیام یا اثرات از پیش تعیین شده خود را به بیننده القا نمودهاند.
به هر حال سینما در تاریخ جهان توانسته است نام خود را به عنوان تأثیرگذارترین وسیله تبلیغاتی ثبت نماید و بدیهی است که صاحبان سرمایه و صاحبان امکانانت اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و… آرزو دارند این وسیله بتواند آنها رابه اهداف خود برساند. بسیاری از آنان به عنوان تخدیر و افیون استفاده مینمایند و برخی از آن به عنوان رساننده پیامها و نظرات خود به دیگران. ولی به هر صورت اگر در پشت این تصمیمها اهداف ”فقط شخصی“ وجود داشته باشد، نشانهای از خودکامگی و استبداد است.