مهدی عظیمی میرآبادی

سایت شخصی

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

مهدی عظیمی میرآبادی

سایت شخصی

مهدی عظیمی میرآبادی

بسم الله الرحمن الرحیم(1)
الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (2)
الرَّحْمـنِ الرَّحِیمِ (3)
مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (4)
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (5)
اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ (6)
صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ (7)

آخرین نظرات
راست و دروغ رسانه ها

۴۱ مطلب با موضوع «سیاست» ثبت شده است



صحبت های ابراهیم حاتمی کیا در جشنواره فیلم جمهوری اسلامی (موسوم به فجر) در سی و نهمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی و واکنش هایی که از طرف برخی افراد نسبت به حرف های او نشان داده شد، مرا به یاد مقاله ای تحت عنوان «از فاو تا فاو» انداخت که در سال 1367 بعد از شکست رزمندگان اسلام و از دست دادن شهر فاو عراق در یکی از روزنامه های آن ایام (کیهان یا اطلاعات) منتشر شد. دیدم باز نشر آن خالی از لطف نیست!

***

متن را در ادامه بخوانید

اولین مسأله، وجود خُلل و فُرجی است که در قوانین، و مقررات مربوط به حفظ حقوق هنرمندان و تولیدکنندگان آثار سمعی و بصری است. متأسفانه نه تنها با این قانون چندان جدی برخورد نمی شود،  که خود قانون مزبور نیز قدرت انسداد مسیر قاچاق فیلم را ندارد. این قانون ‌گریزگاه ‌هایی دارد که متخلفین به سادگی می توانند از آن عبور کنند. مجازات ‌های در نظر گرفته شده برای این مسئله به قدری نازل و کوچک است که ضمن این که هیچ بازدارندگی ندارد، چه بسا تشویق کننده هم هست. مسأله اصلی در این موضوع، ضعف قانون است که قاعدتاً به عهده نهادهای قانونگذار است که آن را اصلاح نمایند.

مسأله و مشکل اصلی دیگر در مسیر مبارزه با قاچاق فیلم، انفعال و عدم جدیت مدیران و مسئولان بخش سینما هستند. متأسفانه دغدغه چندانی برای اجرای قانون وجود ندارد. درحالی که جلوگیری از قاچاق فیلم هم به عهده مسئولان صنفی است و هم مسئولان دولتی. من سوگوارانه در مسئولان این دو نهاد، هیچ انگیزه ‌ای برای پیگیری جدی و فعال مبارزه با قاچاق فیلم ندیده ام!

از سوی دیگر، مبارزه با قاچاق فیلم تنها از عهده یک یا دو نهاد برنمی آید؛ قوه قضاییه، مجلس، دولت و تشکل‌ های صنفی، چهار ضلعی هستند که حضور مؤثرشان برای مثبت بودن اقدامات در این زمینه ضروری است. اگر نقص‌ های قانونی بر طرف شود، و اختیارات و مسئولیت های سازمان مرتبط  را یک بار برای همیشه به صورت جدی معلوم گردد، می‌توان امیدوار بود که قاچاق فیلم ریشه‌ کن شود. و الا اگر مثلا فقط نیروی انتظامی وارد می‌شود، چون همچنان نقص ‌ها در جای خود وجود دارند، نتیجه و اثر کار دوام نمی‌ آورد، و بلافاصله پس از اتمام دوره برخورد ضربتی جمع آوری فیلم‌های قاچاق و برخورد با قاچاقچی‌ ها، قاچاق چند برابر هم می‌شود.

یک‌ بار که با یکی از تولید کنندگان سی دی خام صحبت می‌ کردیم، می‌ گفت که وقتی یک فیلم پرفروش روی پرده سینماها می‌آید، فروش مواد خام ما به طور ناگهانی خیلی بیشتر می‌شود، بلکه گاهی چند برابر می‌شود. او استدلال می کرد در چنین مواردی این مواد خام صرفا برای قاچاق فیلم‌ها استفاده می‌شود. با وجود این سرنخ ها، به نظر می‌رسد ردگیری کردن قاچاقچی ‌ها و اخلال در کار آنها، چندان هم پیچیده نیست. ضمن این که درحال حاضر سایت‌ هایی بدون هیچ مخفی کاری و پرده پوشی فعالیت می‌کنند که به طور آشکار برای عرضه غیرقانونی فیلم‌های قاچاق، مشترک می پذیرند. هر کس بخواهد می تواند به عنوان یک کاربر با اطمینان عضو ‌شود، پول بدهد، و هر وقت هم دلش خواست، بی هیچ دغدغه ای فیلم‌ها را دانلود کند...

سؤال است؛ آیا علی رغم ضعف قانون واقعا نمی‌توان جلوی قاچاق فیلم را را گرفت؟ پاسخ روشن است؛ می‌توان به سادگی با این معضل برخورد کرد! تنها با انگیزه، همت، اقدام فعال و بر اساس برنامه ریزی!

به بهانه پرداختن انتقادی مهران مدیری به موضوع هنرمندی و هنرمندان! در برنامه دورهمی و برای روشن شدن این بحث چاره‌ای نداریم تا یک بار دیگر به معانی و تعاریف هنر، هنرمند، و هنرپیشه نگاهی بیاندازیم:

هنر چیست؟

مرحوم دهخدا هنر را علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال معنا کرده و آن را مترادف کیاست، فراست، و زیرکی دانسته است. به نظر او این کلمه در واقع به معنی آن درجه از کمال آدمی است که هشیاری و فراست و فضل و دانش را در بر دارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از دیگران می نماید. مرحوم استاد معین هنر را معادل فضل، کار برجسته و نمایان، زیرکی، پیشه و صنعت، تقوی و پرهیزکاری، و هر یک از هنرهای زیبا بیان کرده است. در فرهنگ عمید هم با عنوان فعالیتی که به منظور خلق آثار مبتنی بر برداشت‌های شخصی و عدم دریافت سود مادی صورت می‌گیرد از هنر ذکر کرده و نیز اثری که به وسیلۀ این فعالیت به وجود می‌آید، کار نمایان و برجسته، و پیشه و صنعت و فن را نیز هنر می‌داند. به تعبیر ویکی‌پدیا، هنر مجموعه‌ای از آثار یا فرآیندهای ساخت انسان است که در جهت اثرگذاری بر عواطف، احساسات و هوش انسانی و یا به منظور انتقال یک معنا یا مفهوم خلق می‌شوند. همچنین می‌توان گفت هنر توان و مهارت خلق زیبایی است. به اعتقاد ارسطو آنچه را طبیعت از تکمیل آن ناتوان است، هنر کامل می‌کند و به نظر نیچه هنر مهمترین کار و فعالیت ماوراء طبیعی مناسب برای زندگی است. تعابیر دیگری نیز در معنا و تعریف هنر هست مثل این که در هنر، (باید) وجود ندارد، هنر آزاد است. هنر یعنی پذیرفتن واقعیات، هنر ثبت واقعیت‌های ذهنی است، هنر یعنی زندگی کردن و دوست داشتن، هنر اصطکاک روح است با فضای اطراف، و

این اندکی از مجموعه فراوان تعاریف و معانی اندیشمندان و بزرگان جهان از مقوله هنر در طول سال‌ها و قرن‌های گذشته و معاصر است که هم می‌تواند درست باشد و هم غلط. در واقع در بیان چیستی هنر سخن‌ها  بسیار گفته شده، اما بی‌تردید هنوز کسی نتوانسته است تعریف و بیان کاملی از هنر داشته باشد. حتی در برخی موارد این تعاریف و معانی دارای نقض و خطا نیز هست. مثلا برخی هنر را مترادف زیبایی برمی‌شمارند پس اگر ترسیم یک گل زیبا هنر باشد، و کسی را که قادر است زیبایی گل را در یک تابلوی نقاشی به نمایش بگذارد، هنرمند بدانیم آیا خالق آن گل زیبا نیز هنرمند است؟ اگر جواب منفی باشد تعریف ناقص و ناقض است و اگر جواب مثبت باشد، مسأله دیگری رخ می‌نماید. یا این که از نگاه عده‌ای هنر وسیله‌ای است که پالایش و اعتلای روح آدمی را موجب می‌شود. این هم تعریفی ناقص است چرا که بسیاری از آثار معروف هنری نه تنها منجر به پالایش و اعتلای روح نمی‌شوند بلکه اتفاقا موجبات نزول و سقوط اندیشه و فکر بشر می‌شود. به همین خاطر است که افراد دیگری هنر را نسخه‌برداری از طبیعت می‌دانند و از بعد دیگری به تعریف هنر می‌پردازند که از جمله میل به خشونت، اصالت لذت بردن از هوای نفس و امثال آن را مانند مقصودی مقدس مورد تقدیس و تکریم قلمداد می‌کنند. و...

در نتیجه گروهی از اندیشمندان به این فکر افتاده‌اند تا برای رفع اشکالاتی که این گونه از تعاریف دارند، به بیان تعریفی جامع و کامل بپردازند. اینان به اصطلاح «نظریه نهادی هنر» را مطرح می‌کنند که بر اساس آن برای هنر بودن یک اثر ویژگی یا ویژگی‌های خاصی لازم نیست تا بتوان آن را در درون اثر مشاهده کرد؛ بلکه شأن خاصّی که وابستگان عالَم هنر برایش قائل می‌شود، آن را یک اثر هنری می‌کند. این نظریه به ظاهر دموکراتیک، از هنر تعریفی باندی و صنفی ارائه می‌دهد؛ چرا که مطابق آن، عالَم هنر گروهی از دست‌اندرکاران جریان هنری هستند که به صورت‌های گوناگون، با یکدیگر ارتباط دارند و بیشتر شامل هنرمندان (از جمله نقّاشان، نویسندگان، آهنگسازان، فیلمسازان، کارگردانان و)، موزه‌داران، مدیران هنری، کلکسیونرها، مخاطبان حرفه‌ای آثار هنری، خبرنگاران هنری رسانه‌ها، منتقدان، تاریخ‌نگاران هنر، نظریه پردازان، فیلسوفان هنر و... می‌شود. در واقع بر اساس نظریه نهادی هنر اگر وجه قابل توجهی از این جمعیت در مورد هنری بودن یک اثر به توافق برسند، می‌توان آن را یک اثر هنری دانست. در مقابل، اگر اثری از سوی اینان به عنوان یک اثر هنری شناخته نشود، دیگر آن یک اثر هنری نیست. اخیراً از یکی از اساتید دانشگاه شنیدم که در نمایشگاهی از آثار تجسمی، هنرمند مجسمه‌سازی، تکه‌ای از مدفوع یک سگ را قالب گیری کرده بود و آن را با مصالح گوناگونی از گچ، چوب، طلا، و... بازسازی نموده و به شکل با شکوه و جذابی به نمایش گذارده بود. استاد محترم دانکده هنری با آب و تاب از این محصول هنری تمجید می‌کرد و نتیجه این اقدام شجاعانه هنرمند مجسمه‌ساز را به عنوان یک اثر هنری قابل اعتنا می‌دانست!

بنابراین در حقیقت هنر، هنوز تعریفی منطقی، جامع، و کامل ارائه نشده است بلکه اغلب تعاریف که به بخشی از واقعیت هنر می‌پردازد اگر چه ممکن است درست باشد، تنها به بعدی از ابعاد آن اشاره کرده‌اند. برخی تعاریف هم آن‌چنان مبهم و رازآلود است که نه تنها گره‌ای برای فهم درست از هنر باز نمی‌کند، بر ابهام آن نیز می‌افزاید.

حقیر در تعریف دیگری از هنر، به نقص این تعاریف توجه کرده است. بی‌تردید حلقه مفقوده تعاریف ارائه شده، مخاطب است. در حقیقت مخاطب است که هنر یا هنری بودن یک اثر را تشخیص و به آن بها می‌دهد نه صاحب اثر. در چنین حالتی، الزامی نیست که یک اثر هنری الّا و لابد در زمره هنرهای هفتگانه یا هشتگانه بگنجد. چه بسا اثری در نگاه سازنده آن، مقامی رفیع در بهره‌گیری از مفاهیم و الزامات آثار هنری و جایگاهی بلند در سپهر آثار هنری و تمامیت هنر داشته باشد، اما هیچ مخاطبی با آن ارتباط برقرار نکند و در چشم و جان او احساسی از شکوه و عظمت و تحسین شکل نگیرد، در چنین حالتی آن اثر تنها خروجی الکن و غیرقابل توصیف و نامفهومی از الهامات و آرزوهای سازنده اثر است و ارزش هنری دیگری ندارد. قابل درک است که بعضی‌ها رازآلودگی و ابهام را نشانه برتری یک اثر هنری می‌دانند، و همچون سودجویان فرصت‌طلبی هستند که توانسته‌اند لباسی را بر اندام پادشاه بپوشانند که فقط حلال‌زاده‌ها می‌توانند آن را ببینند!

هنرمند کیست؟

اگر بپذیریم که هنر نوعی خلق و آفرینش است، آن هم به نوعی که تزکیه و پالایش روح انسانی را به دنبال داشته باشد، حاکی از نوآوری و بداعت شگرف باشد، و شکوه و عظمتی لذت‌بخش و تحسین‌آمیز در درون مخاطب خود به جای گذارد، پس لابد کسی که این اثر را بر جای می‌گذارد هنرمند است. موضع هنرمند و جایگاه او نیز به ناچار در مرتبتی است که توان خلق چنین اثری را دارد، نه آن که به صورت اتفاقی و ناخودآگاه به شکلی که در هنر به اصطلاح آبستره شاهد آن هستیم. اگر فردی فاقد توانایی و دانش لازم برای این خلق نباشد، قادر به خلق هنر نیست، حتی در شرایطی که ناخودآگاه اثری هنری را خلق کند به او نمی‌توان عنوان «هنرمند» را اطلاق کرد. از الزامات هنرمندی آگاهی، تخصص، خلاقیت، پالودگی، لطافت، کما‌ل‌جویی، و مخاطب‌شناسی است. حقیقتاً این هنرمند است که شایسته تعریف سعدی بزرگوار قرار می‌گیرد که فرمود: هنرمند هر جا رود قدر بیند و بر صدر نشیند! بنابراین فردی که فاقد این ویژگی‌ها باشد، هنرمند نیست.

بی‌شک از این جا وارد یک مناقشه طاقت‌سوز می‌شویم: اگر هنرمند این است، که هست! پس این جمعیت فراوان سینماگر، نمایشگر، نوازنده، مجسمه‌ساز، شاعر، نقاش، عکاس، رقاص، و... که بخش قابل توجهی از جمعیت دنیا را به خود اختصاص می‌دهند، و اتفاقاً بخش عمده آنان فاقد الزامات هنرمندی هستند؛ اگر هنرمند نیستند، پس چه هستند؟! آنها هنرپیشه‌اند.

هنرپیشه کیست؟

هنرپیشه کسی است که در یکی از رشته‌های هنری کار می‌کند و از طریق آن ارتزاق می‌کند. در بهترین شکل، هنرپیشه یک متخصص یا تکنسین است که ابزارهای هنری و کارآیی‌ها و کاربردهای آن را می‌شناسد و به خوبی قدرت بکارگیری آن ابزار را داراست. او الزاماً نیاز به خلاقیت، پالودگی، لطافت، کما‌ل‌جویی، و مخاطب‌شناسی ندارد. لازم نیست فرد فرهیخته و ارزشمندی باشد. او الگو و اسوه و تراز و شاقول جامعه نیست. او در بهترین شکل یک کاسب یا شاغل و یا کارگر است و همانگونه که جامعه و مدیران آن با آنان برخورد می‌کند، با هنرپیشه هم باید برخورد کند. همین!

با این توضیحات بسیاری از انتقادات و اهانت‌هایی که معمولا به واسطه تشخیص اشتباهی مصادیق هنرمند و هنرپیشه به جامعه هنرمندان وارد می‌شود، گر چه مسامحتاً تمامی هنرپیشه‌ها را هنرمند قلمداد می‌کنند و این یک غلط استراتژیک مصطلح است، یک نوع اجحاف و قدرناشناسی و ناسپاسی در حق هنرمندان واقعی است.

تشخیص مقام معظم رهبری از وضعیت کنونی فرهنگی کشور در شرایط پیچ تاریخی انقلاب اسلامی، و توصیه ایشان به همه‌ هسته‌های فکری و عملیِ جهادی، فکری، فرهنگی در سرتاسر کشور تحت عنوان «آتش به اختیار»، دشمنان داخلی و خارجی را به شدت دچار عصبیت جانکاه و سردرگمی جنون‌آمیز کرده‌است، تا جایی که سعی می‌کنند با تحریف محتوای آن از بها و ارزش آن بکاهند و بدین وسیله آسیب‌های احتمالی خیزش جوانان فرزانه ایران اسلامی را نسبت به خویش به حداقل برسانند.

با جستجویی ساده در تاریخ بیانات مقام معظم رهبری دیده می‌شود که این فرمان، بارها و بارها به تعابیر گوناگون و در زمان‌های مختلف به خصوص در حوزه فرهنگ مورد اشاره ایشان بوده است، امّا متأسفانه و به شکلی مستمر و همیشگی مسئولان و مدیران این عرصه، از آن غفلت و کوتاهی نموده‌اند. عبارات و توصیه‌هایی مثل مقابله با تهاجم فرهنگی، توجه به شبیخون فرهنگی، تشخیص ناتوی فرهنگی، نگرانی از ولنگاری فرهنگی؛ ضرورت ایجاد و بهره‌گیری از قرارگاه فرهنگی، گلایه ایشان از بعضی سازمان‌ها و نهادها و مسئولان فرهنگی کشور و بلکه اظهار ناامیدی ایشان از برخی آن‌ها، در تاریخ رهبری معظم له کم نبوده و نیست، در حالی که برخی ملاحظه‌کاری‌ها، مصلحت‌سنجی‌ها، رودربایستی‌ها، ترس از عدم برخورداری از منافع، منفعت‌طلبی‌ها، نادانی‌ها، ناتوانی‌ها، غفلت‌ها، سوء مدیریت‌ها، تنگ‌چشمی‌ها، باندبازی‌ها، آینده‌نگری‌های سودجویانه و امثال این معایب ـ که با کمال تأسف در میان مسئولان فرهنگی کشور به فراوانی مشاهده می‌شود ـ نگذاشته‌است تا ارزش واقعی و مفهوم حقیقی این هشدارهای همیشگی به طور منطقی و اصولی به مردم و جوانان منتقل گردد و تبدیل به گفتمان مؤثر انقلابی میان مردم تبدیل شود. انصافاً کدام چشمی است که حرکت رسانه‌ای قدرتمند زر و زور و تزویر را در تخریب فرهنگ و اخلاق و اعتقادات مردم نبیند؟ آیا کسی می‌تواند تخریب‌های ضد فرهنگی سال‌های اخیر (به خصوص از سال‌های 1990 میلادی به این سو) را انکار کند؟ متلاشی شدن بسیاری از خانواده‌ها، افزایش آمار طلاق، ازدواج‌های سپید، کم‌توجهی به برخی فرامین الهی، اهانت و هجو برخی ارزش‌های دینی و اخلاقی، تخریب و ترور شخصیت‌ها و افراد توسط بعضی مسئولان، ترس از ابراز عقیده و انتقاد صحیح و به جا، ارجحیت باند و باندبازی و منافع آن بر ارزش‌های اصیل فرهنگی و اعتقادی، و... نمونه اندکی از این آسیب‌ها و تخریب‌هاست.

در مقابله با امثال این خطاها و ضدارزش‌ها چه باید کرد؟ متاسفم که باید آرزوهایم را پس بزنم و بگویم اقدامات سلبی در برابر تهاجم فرهنگی بیگانه پیش‌کش! درد این‌جاست که بخش قابل توجهی از اقدامات ایجابی رسانه‌ها و نهادهای فرهنگی که اتفاقاً باید در مسیر نفع مردم و گسترش ارزش‌های اعتقادی و فرهنگی آنان گام بردارد، دقیقا در جهت تخریب ساخته و پرداخته می‌شود. زیاد جای دوری نرویم! تعداد قابل توجهی از همین برنامه‌های اخیر سیمای جمهوری اسلامی را که مورد توجه قرار می‌دهیم، به وضوح در پس شعارهای نمکین و بعضاً جذاب آنان صدای خرد شدن اصالت برخی ارزش‌ها به گوش می‌رسد. مثلاً پدر و مادر به عنوان رکن اساسی خانواده مورد تهاجم و تحقیر و هجو و تمسخر قرار می‌گیرد و به سادگی و بلاهت هر چه تمام تر ارکان جامعه تخریب می‌شود. جالب‌تر آن که از مدیران و مسئولان و سازندگان این‌گونه برنامه‌ها و سریال‌ها به زبان‌های گوناگون و در موقعیت‌های فراوان از منبع بیت‌المال تقدیر و تشکر می‌شود و باز هم همین‌هایند که کارشان را ادامه می‌دهند و به تخریب باقیمانده ارزش‌ها می‌پردازند و مسئولان هم سرشان را زیر برف می‌کنند تا الی ما شاء الشیطان!

در تخریب فرمان آتش به اختیار رهبر فرزانه انقلاب اسلامی برخی از همان افراد نادان که در میان نیروهای انقلابی خزیده و مأمن و مأوایی ریاکارانه برای خود دست و پا کرده‌اند، با تفسیر نادرست از این بیانات، این سوء فهم را منتشر می‌کنند که رهبری طی این دستور دست نیروهای انقلاب را برای هر اقدامی باز گذاشته‌اند و آن‌ها از این پس می‌توانند فارغ از قوانین جمهوری اسلامی ایران، دست به هر اقدامی بزنند و آن را توجیه کنند. این تعبیر مرا به یاد احساس تکلیف به اصطلاح شرعی گروه‌هایی انداخت که باعث شد در دوره‌ای یک فیلم سینمایی را که اتفاقاً (و البته نه خیلی درست و درمان) پرده از خیانت و نفاق عده‌ای بر می‌داشت، را از اکران سینماها پایین بکشند و تحت عنوان ادای تکلیف با استناد به بند «م» وصیت‌نامه امام خمینی (ره) فرزندان انقلاب اسلامی را هدف تخریب و توهین خویش قرار دادند. و با این کار، آب به آسیاب دشمن ریختند. آنان برای آن که آب گل‌آلود گردد و هدف اصلی آنان در هاله‌ای از ابهام گم شود، به فیلم‌های دیگری هم در کنار آن توجه کردند و فیلم‌های دیگری را هم با این اقدام آسیب رساندند.

از سوی دیگر، برخی افراد خارج از نظام، تفسیر دیگری از این فرمان دارند و مدعی هستند پس از این باید منتظر اقدامات خطرناکی مانند قتل‌های زنجیره‌ای، حمله به سفارت‌های عربستان و انگلیس، و... بود. البته از این گروه که صفشان از مردم جداست، چیزی غیر از این برداشت و تبلیغ بسیجی‌هراسی، و حزب‌اللهی‌هراسی نمی توان انتظار داشت. این برداشت توسط عده‌ای از معاندین خارج‌نشین و داخلی مطرح می‌شود تا با تفسیر غلط از این مفهوم، اصل حرکت نیروهای انقلابی را خنثی کنند.

پر واضح است که معنای فرمان «آتش به اختیار» مترادف با خودسری و اقدامات فراقانونی نیست. این سخنان، مجوز قانون‌شکنی، خودسری، و لاقیدی نسبت به اصول و قواعد اساسی انقلاب اسلامی به کسی نمی‌دهد. برای شاهد مثال: آیا در قاعده بسیار مهم و اساسی (اما مغفول ماندۀ) امر به معروف و نهی از منکر قانون‌شکنی و خودسری دیده می‌شود؟ بی‌تردید پاسخ منفی است.

در هر حال آنچه باید با دلی غمگین اذعان کرد، این مفهوم است که خطاب صریح مقام معظم رهبری خطاب به جوانان مؤمن انقلابی مبنی بر «آتش به اختیار» در شرایط حاد کنونیِ جنگ نرم، ناامیدی قطعی ایشان را از دستگاه‌های متولی فرهنگی کشور به نمایش می‌گذارد. «آتش به اختیار» در عرصه فرهنگ دقیقاً به این معناست که وقتی جنگ نرم دشمن با قدرت تمام در حال تحمیل شدن از ناحیه استکبار بر مردم ایران اسلامی است، و رهبر انقلاب بارها و بارها جهت‌ها و هدف‌ها را مشخص کرده و اعلام کرده‌اند، دیگر نباید منتظر دستگاه‌هایی نظیر صدا و سیما، وزارت ارشاد، وزارت علوم، سازمان تبلیغات و... بود؛ بلکه هر نفر از نیروهای فرهنگی انقلاب اسلامی (چه در مقام مسئول، و چه در مقام آحاد جامعه فرهنگی و هنری کشور) باید در چنین شرایطی وظیفه خود را در این نبرد فرهنگی ذیل استراتژی و راهبرد انقلاب و جمهوری اسلامی تشخیص دهد و مطابق آن عمل کند و در این مسیر منتظر تأیید و تکذیب زید و عمرو هم نباشد، چون با کمال تأسف بسیاری از نهادهای مسئول فرهنگی کشور یا تعطیل‌اند و یا گرفتار بوروکراسی و کاغذبازی هستند و صد البته مقوله اساسی مقابله با جنگ نرم و حرکت در مسیر انقلاب اسلامی را به فراموشی سپرده‌اند.

اصغر فرهادی و اسراییل

اسراییل و صهیونیسم، امریکا نیست که بشه با اما و اگر توجیهش کرد... به نظرم اصغر فرهادی باید موضعش را با این مقوله روشن کنه. تا اونجایی که من از مردم ایران خبر دارم، کسی که به صهیونیسم آلوده بشه را از ذهنشون حذف می کنن. نمونه اش محسن مخملبافه که علی رغم ساخت فیلم های انقلابی اول کار، حتا تا فیلمساز بد شدن او هم یه جورایی کنار اومدن، اما وقتی به اسراییلی ها باج داد، دیگه قطعا رفت کنار! هنرمندِ بدون مردم، یک تکه چوب نم کشیدۀ بی خاصیته که حتا به درد سوختن هم نمی خوره!!!

نظر مقام معظم رهبری در باره سینمای ایران

پ.ن:

من چندتا از نمونه هایی را که در فیلم ضمیمه به عنوان شاهد و مصداق بیانات مقام معظم رهبری آورده شده، مصداق نمی دانم و آنها را خلاف نگاه ایشان تشخیص می دهم.

پروتکل بزرگان صهیون یا پروتکل بزرگان یهود سندی جعلی است که مقصود از نگارش آن، ترسیم یهودیان به عنوان توطئه‌گران در سطح جهانی است.[۱] این کتاب در ۲۴ فصل یا پروتکل، که گفته می‌شود خلاصه مذاکرات ملاقات‌های رهبران یهودی است، به «نقشه‌های پنهانی یهودیان» برای حکومت بر جهان از طریق دخل و تصرف در اقتصاد، کنترل رسانه‌های همگانی و دامن‌زدن به اختلافات مذهبی پرداخته‌است. مدرکی قانع کننده وجود دارد که «پروتکل» جعلی و یک «سرقت ادبی» است.[۲][۳][۴][۵][۶][۷]


پ.ن:

1- برای اطلاعات بیشتر اینجا را کلیک کنید.

2- راست و دروغش گردن گردانندگان ویکی پدیا است.

3- من از این منبع نقل کردم که خودش از:عجاج نویهض، پروتکل‌های دانشوران صهیون، برنامه عمل صهیونیسم جهانی، ترجمه حمیدرضا شیخی، مشهد: بنیاد پژوهش‌های اسلامی، چاپ پنجم (1387) نقل کرده است.


پروتکل بیست و یکم

در تکمیل موضوعی که در نشست اخیر شرح دادم، یعنی قرضه‌ی خارجی، اینک توضیح مفصلی پیرامون قرضه‌ی داخلی عرضه می‌دارم. نیازی نیست که درباره‌ی وام‌های خارجی بازهم صحبت کنم؛ چون این وام‌ها ثروت گوییم را به طرف ما سرازیر کرده است اما در دولت ما خارجی‌ها وجود نخواهند داشت؛ یعنی هیچ چیز خارجی نیست.

ما از آزمندی و فساد مالی کارمندان عالیرتبه اداری و آفت و سستی و تنبلی که به جان حکومتگران افتاده است، استفاده کرده، دو یا سه برابر قرضی که به آنها داده‌ایم و بلکه بیشتر مسترد می‌داریم. حال آن‌که حکومت‌های گوییم در واقع به این وام نیازی نداشتند. کیست که بتواند همین رفتار را با ما نیز بکند؟ بنابراین، فقط به ذکر جزئیات قرضه‌ی داخلی می‌پردازم.

در مورد وام داخلی دولت اعلان می‌کند که مایل است یک قرضه‌ی مالی با فلان و بهمان خصوصیت ترتیب دهد و اسنادی را که از نوع اوراق قرضه‌ی با بهره است، برای پذیره‌نویسی منتشر می‌کند. برای آن‌که دولت موضوع را از لحاظ نوسان قیمت‌ها کاملاً در اختیار خود بگیرد قیمت سند را بین صد تا هزار قرار می‌دهد[1] و برای اولین مشتریان تخفیف قائل می‌شود. فردای روز انتشار اسناد ناگهان قیمت آنها به طور مصنوعی بالا می‌رود که علت آن بدروغ، استقبال زیاد مردم از خرید این اسناد اعلام می‌شود. در طی چند روز، به پندار مردم، صندوق‌های خزانه پر و سرشار از پول می‌شود؛ زیرا پول‌ها به طرف این صندوق‌ها سرازیر و حتی از نیاز آنها به مراتب بیشتر شده است (در صورتی که اگر این موضوع صحت داشته باشد پس چرا خزانه‌داری این مازاد را قبول می‌کند؟).

سپس این طور شایع می‌شود که پذیره‌نویسی چندین برابر قرضه‌ی مطلوب صورت گرفته است. راز مطلب در همین‌جا نهفته است؛ زیرا مردم خواهند گفت: ببینید! چه اعتمادی به اسناد حکومت وجود دارد!

وقتی این نمایش کمدی به پایان رسید آن‌گاه حجاب از چهره‌ی حقیقت برداشته می‌شود. حکومت گرفتار وامی کمرشکن شده است. او برای پرداخت بهره‌ی این وام به وام‌های جدید پناه می‌برد، اما این وام‌ها نه تنها قرض دولت را ادا نمی‌کند، بلکه بار تازه‌ای را بر دوش او می‌گذارد. وقتی پول قرض‌های جدید تمام شد، ناچار می‌شود که مالیات‌های جدیدی را وضع کند، آن هم نه برای پرداخت اصل وام نخستین، بلکه برای پرداخت بهره‌ی آن. لذا این مالیات‌ها خود دینی می‌شود برای پرداخت دینی دیگر.

آن‌گاه نوبت انتقال یا تبدیل اوراق قرضه می‌رسد. در این حالت از بهره می‌کاهند و وام را به حال خود باقی می‌گذارند، اما این کار فقط با موافقت وام‌دهندگان سهامدار امکان‌پذیر است؛ لذا مسأله مشکل می‌شود. وقتی موضوع انتقال اعلام شود ممکن است کسانی که موافق آن نیستند خواهان استرداد قیمت اوراق خود شوند و چنانچه همه‌ی سهامداران بخواهند پول‌های خود را پس گیرند حکومت گرفتار مشکل می‌شود و از پرداخت پول مردم در می‌ماند. خوشبختانه گوییم که از امور مالی اطلاعی ندارند همواره ترجیح می‌دهند که از قیمت اوراق بکاهند و بهره‌ی کاهش یافته را بپذیرند، ولی پول خود را در طرح دیگری سرمایه‌گذاری نکنند. این امر به حکومت فرصت می‌دهد تا خود را از وامی که گاه به چندین میلیون می‌رسد خلاص کند.

در حال حاضر گوییم نمی‌توانند در مورد قراضه‌های خارجی دست به این بازی بزنند؛ زیرا آنها می‌دانند که در چنین حالتی ما خواهان بازپس گرفتن کلیه‌ی پول‌های خود از آنها خواهیم شد.

در نتیجه‌ی این روشی که برای شما توضیح دادم بدون تردید حکومت دستخوش ورشکستگی خواهد شد و همین خود کافی است که به مردم بیاموزد بین منافع آنها و منافع حکومت فاصله‌ی زیادی وجود دارد.

از شما خواهش می‌کنم که به آنچه گفتم و آنچه هم‌اکنون می‌خواهم بگویم توجه ویژه‌ای مبذول دارید: امروزه تمام وام‌های داخلی به صورت دیون تلفیقی[2] یا به اصطلاح قرضه شناور[3] (کوتاه مدت[4]- م که ویژگی آنها پرداخت در کوتاه مدت است درآمده‌اند. این دیون همان پول‌های سپرده شده به بانک‌های پس‌انداز و حساب‌های ذخیره است. این پول‌ها وقتی برای مدت طولانی در دست حکومت بماند چیزی از آن باقی نمی‌ماند چون به مصرف پرداخت بهره‌ی وام‌های خارجی می‌رسد و دولت ناچار است معادل این پول‌ها را از محل درآمد و واردات که آخرین ذخیره‌ی صندوق خزانه برای رتق و فتق امور است، جایگزین آنها کند.

زمانی که ما بر تخت پادشاهی جهان جلوس کردیم، تمام این بازی‌های مالی و امثال آنها را که با مصالح ما منافات دارند بکلی از بین خواهیم برد و اثری از آنها نخواهد ماند. همچنین به بازارهای بورس پایان خواهیم داد؛ چون وجود آنها به موقعیت و شکوه قدرت مالی ما لطمه می‌زند؛ چرا که این بازارها موجب نوسان قیمت‌ها می‌شود و این امر در ارزش پول‌های ما تأثیر سوء می‌گذارد. ما برای حفظ سطح ارزش پول خود قانونی وضع خواهیم کرد که از ترقی و سقوط پول جلوگیری می‌کند (زیرا ترقی خود موجب تنزل می‌شود و این چیزی بود که ما در آغاز دخالت‌مان در بازارهای گوییم به آن مبادرت ورزیدیم).

ما به جای بازارهای بورس نهادهای دولتی وام‌دهی بسیار عظیمی را به وجود خواهیم آورد. هدف از تشکیل این مؤسسات تعیین نرخ ارزش‌های صنعتی بر طبق نظر حکومت است. این نهادها می‌توانند در ظرف یک روز پانصد میلیون از اوراق قرضه‌ی صنعتی[5] خود را روانه‌ی بازار کنند و یا معادل همین قیمت سند از بازار خریداری نمایند. بدین ترتیب، طرح‌های صنعتی وابسته به نظر و خواست ما خواهد بود و شما می‌توانید تصور کنید که از این راه چه نفوذ و اقتداری نصیب ما خواهد شد.

پروتکل بیست و دوم

در تمام مطالبی که تاکنون برای شما بیان کردم هدفم این بود که از آنچه در آینده پیش خواهد آمد و آنچه امروز می‌گذرد و نتیجه‌ی آن به صورت سیلی از حوادث انبوه بزودی آشکار خواهد شد و نیز از راز روابط ما با گوییم و فعالیت‌های مالی و اقتصادی خودمان تصویر دقیقی به شما ارائه دهم. برای تکمیل بحث مطالب اندکی باقی مانده است که باید به اطلاع برسانم.

دهشتناک‌ترین نیروی عصر حاضر، یعنی طلا، در دست ماست. ما می‌توانیم در ظرف دو روز هر مقدار که طلا بخواهیم از خزانه‌های خود بیرون آوریم.

مسلماً نیازی نیست که بیش از این ثابت کنیم که حکومت آینده‌ی ما برخاسته از اراده‌ی خداوند است. همچنین مسلم است که با وجود برخورداری ما از این همه پول و ثروت خواهیم توانست ثابت کنیم که بدی‌هایی که در چندین قرن مرتکب شده‌ایم در نهایت کمکی بوده است به ایجاد نظم در کارها و در نتیجه پیدایش رفاه و برکت. ما انکار نمی‌کنیم که در خلال این حرکت، گاه به پاره‌ای خشونت‌ها و بی‌رحمی‌ها متوسل شده‌ایم، اما به هر حال نتیجه یک چیز بوده است. تنها کاری که ما باید انجام دهیم این است که از طریق نوشتن جزوه و مقاله ثابت کنیم که ما انسان‌هایی خیّر و نیکوکار هستیم و این برکت فعلی را به جهان پراکنده و از هم گسیخته بازگردانیم و به انسان آزادی فردی بخشیدیم و جهانیان می‌توانند با برخورداری از این دو نعمت (برکت و آزادی) در سایه‌ی صلح و آرامش و همراه با حسن روابط اجتماعی به زندگی خود ادامه دهند؛ البته به شرط آن که قوانین موجود را کاملاً رعایت کنند. ما برای همه‌ی مردم توضیح خواهیم داد که آزادی به معنای بی‌بند و باری و پیروی از هوی و هوس و غرق شدن در محظورات نیست، بلکه آزادی یعنی کرامت و قدرت اراده در انسان، و این دو معنایشان این نیست که فرد حق داشته باشد تحت نام آزادی وجدان و برابری و امثال اینها عقاید مخرب را ترویج کند. آزادی انسان مفهومش این نیست که آدمی، با ایراد خطابه‌های احمقانه برای لایه‌های پست و بی هدف اجتماع،[6] خود و دیگران را تحریک کند، بلکه مفهوم درست آزادی فردی عبارت است از مقاومت و مصونیت شخصی که تمام قوانین زندگی را با امانت و دقت رعایت می‌کند.[7] آزادی فردی عبارت است از کرامت انسانی از طریق شناخت حقوق پیدا و ناپیدای دیگران. مفهوم آزادی فردی این نیست که عنان خود را به دست خیالات و تمایلات سرکش که بر محور «خود» یا «انانیت» انسان می‌چرخد، بسپاریم.

حکومت ما حکومتی باشکوه خواهد بود؛ زیرا به زیّ قدرت کامل و فراگیر آراسته است و سایه‌ی حکومت خود را به همه‌جا می‌گسترد و مردم را ارشاد می‌کند. از رهبران و خطبایی که سخنان پوچ و مطنطن بر زبان می‌آورند و فکر می‌کنند عقاید بلندی را اظهار می‌دارند حال آن‌که در واقع از مرز افکاری رؤیایی و تخیلی فراتر نمی‌روند، پیروی نمی‌کند. حکومت ما تاج[8] نظمی خواهد بود که سعادت کامل انسان را در بردارد. شعار تابناک این قدرت همه‌ی مردم را در برابر او به کرنش و خشوع واخواهد داشت. قدرت حقیقی با هیچ حقی، حتی اگر حق خدا باشد، سازش نمی‌کند و احدی جرأت نمی‌کند، ولو به اندازه‌ی یک تارمو، با نیت سوء به این قدرت نزدیک شود.

پروتکل بیست و سوم

برای آن‌که ملت‌ها به فرمان‌برداری از ما خو بگیرند، باید به آنها درس فروتنی و قناعت داد. راهش هم این است که از تولید اشیای لوکس و وسایل بی‌ارزش تزیینی و تجملی بکاهیم. با این کار، اخلاق عمومی که بر اثر غرق شدن در تجمل‌پرستی‌های مهلک تباه شده بود اصلاح می‌شود. ما صنایع تولیدی متوسط[9] را بازسازی خواهیم کرد که معنایش کاشتن مین در سر راه سرمایه‌های صنعتی خصوصی است. یکی دیگر از عواملی که این بازسازی را ضروری می‌کند این است که صاحبان صنایع بزرگ و وسیع، بدون آن‌که خودشان هم بدانند، غالباً افکار توده‌ها را در جهت مخالف (حکومت) تحریک می‌کنند؛ توده‌هایی که اصلاً معنای بیکاری را نمی‌دانند[10] و این خود عاملی است که آنان را به نظام موجود سخت پیوند می‌دهد و در نتیجه وادار می‌سازد که به قدرت حکومت احترام بگذارند. اصولاً بیکاری بدترین آفت برای حکومت است و البته ما زمانی که مهار قدرت را به دست گرفتیم آن را درمان خواهیم کرد. مشروبات الکی قانوناً ممنوع خواهد شد و می‌گسار به دلیل آن‌که جرمی ضد انسانی مرتکب شده و با نوشیدن خمر در زمره‌ی حیوانات درآمده است، کیفر خواهد دید.

تکرار می‌کنم که مردم فقط فرمان‌بردار دست قدرتمندی هستند که مستقل و برکنار از همه‌ی آنها برایشان حکومت کند. ملت‌ها باید احساس کنند که این دست چونان شمشیری است که برای مبارزه با بیماری‌های اجتماعی و ریشه‌کن کردن آنها از نیام کشیده می‌شود. مردم چه احتیاج دارند که پادشاهان دارای روح فرشته باشد؟ آنها باید او را مجسمه‌ی قدرت و اقتدار ببینند!

پادشاهی که جای تمام حکام فعلی را که در حاشیه‌ی زندگی جوامع پوسیده کورکورانه حرکت می‌کنند می‌گیرد جوامعی که ما آنها را به لبه‌ی پرتگاه و فساد کشانده‌ایم و همه چیز حتی قدرت خداوند را منکرند و آتش هرج و مرج از هر سو در میان آنها زبانه می‌کشد این پادشاه قبل از هر چیز وظیفه دارد که این آتش شعله‌ور را کاملاً خاموش کند. برای این کار ناچار است که تمام این جوامع را، ولو با رنگین کردن آنان با خون خود، از بین ببرد و آنها را به صورت ارتشی منظم از نو احیا کند؛ ارتشی که آگاهانه با تمام آفتی که جسم حرکت را بیمار می‌کند مبارزه نماید.

این حاکم را خداوند برگزیده است تا نیروهای شر و پلیدی را که برخاسته از غریزه و وحشی‌گری است و ربطی به خِرد و انسانیت ندارد، نابود کند. این نیروها هم اکنون سرمست از باده‌ی پیروزی هستند و زیر ماسک آزادی و حق، دست به هر نوع دزدی و غارت می‌زنند. نظم اجتماعی را به بازی گرفتند و آن را به کلی نابود کردند تا بر فراز ویرانه‌های آن تخت پادشاهی یهود را قرار دهند. اما در روز برقراری پادشاهی ما به حساب این نیروها رسیدگی خواهد شد و از سر راه پادشاه ما چنان جارو خواهند شد که اثری از آنها باقی نماند.

در این هنگام می‌توانیم به ملل جهان بگوییم: خداوند را سپاس گویید و سر تعظیم فرود آورید در مقابل کسی که مهر سرنوشت انسان در پیشانی اوست؛ انسانی که خداوند ستاره‌ی خود را نصیب او کرد و با این کار روشن ساخت که تنها او می تواند ما را از بند تمام نیروها و شروری که گفتیم آزاد کند.

پروتکل بیست و چهارم

در پایان راجع به تقویت ریشه‌های سلاله‌ی داوودی به نحوی که تا پایان روزگار ادامه یابند، صحبت می‌کنم.

راز این ماندگاری، در درجه‌ی نخست، نهفته در همان اصلی است که دانشمندان ما را تا به امروز قادر ساخته است امور جهان را بچرخانند. این اصل هدایت فکری جامعه‌ی بشری است.

افرادی از نسل داود کار تربیت پادشاه و جانشین او را که نه با معیار حق وراثت، بلکه به دلیل شایستگی و لیاقتی که دارند انتخاب می‌شوند، به عهده خواهند گرفت، و آنها را به ژرف‌ترین اسرار سیاست و روش‌ها و برنامه‌های حکومت آشنا خواهند کرد، و سخت مواظب خواهند بود که چیزی از این مطالب به خارج درز نکند. هدف از این کار این است که همه‌ی مردم بدانند زمام حکومت تنها به دست کسی سپرده می‌شود که از اسرار سیاست و هنر حکومت‌گری اطلاع داشته باشد.

این نامزدها منحصراً کسانی خواهند بود که نحوه‌ی اجرای برنامه‌های ما، امعان نظر و دقت‌ورزی، مقایسه و سنجش تجارب گوناگون چندین سده‌ی گذشته با هم و برداشت‌ها و نتیجه‌گیری‌های ما از روند سیاسی اقتصادی و علوم اجتماعی به آنها آموزش داده خواهد شد. به عبارت خلاصه: روح قوانینی که طبیعت، خود، برای اداره‌ی روابط انسانی افراد بشر و حکومت بر آنها وضع کرده است به این نامزدها تعلیم داده خواهد شد.

اگر در ضمن تحصیل و آموزش کسانی که برای نشستن بر تخت سلطنت داوودی انتخاب شده‌اند، سبک‌مغزی یا سستی و یا هر عمل دیگری از این قبیل که عامل تباهی حکومت و قدرت است و حاکم را در انجام وظایف و مسؤولیت‌هایش ناتوان می‌سازد و به حیثیت مقام سلطنت لطمه می‌زند، از آنها سر بزند مانع رسیدن آنها به تاج و تخت خواهیم شد.

دانشوران ما زمام حکومت را فقط به دست افرادی خواهند سپرد که کاملاً بتوانند با بی‌رحمی و قاطعیت و انعطاف‌ناپذیری و خشونت حکومت کنند.

چنانچه پادشاهی قانونی به مرضی گرفتار آید که موجب سستی اراده و فکر می‌شود و یا به یکی از صفات صلاحیت برای سلطنت لطمه می‌زند، از سلطنت کنار خواهد رفت و زمام آن را به دست جانشین جدید و مقتدر خواهد سپرد.

هیچ‌کس، حتی مشاوران نزدیک پادشاه، نباید از برنامه‌هایی که وی برای زمان حال و آینده دارد مطلع شود. فقط خود پادشاه و سه نفر دستیار او از این برنامه‌ها آگاهی خواهند داشت و بس.

مردم در وجود پادشاه که با اراده‌ای آهنین و تزلزل‌ناپذیر برخود و تمامی بشریت فرمانروایی می‌کند، چهره‌ی سرنوشت و زوایای آن را خواهند دید. و احدی نخواهد توانست از عقیده‌ی پادشاه و تمایلات و گرایش‌های او کمترین شناختی به دست آورد و از این رو محال است که کسی مانع راه او که راهی مبهم و ناشناخته است، شود.

بدیهی است که پادشاه باید برای اجرای برنامه‌های حکومت از قدرت فکری و هوشی برخوردار باشد. به همین علت پادشاه تنها زمانی بر عرش سلطنت جلوس خواهد کرد که قبلاً قوای فکری او به وسیله‌ی آن سه دانشمند دستیار سنجیده و ارزیابی شود.

برای آن‌که ملت پادشاه را از نزدیک بشناسد و او را دوست بدارد لازم است که وی در میدان‌ها و صحنه‌های عمومی با آنها به گفتگو بپردازد. این کار نیروی طرفین شاه و ملت را به هم پیوند می‌دهد؛ دو نیرویی که در حال حاضر از یکدیگر بریده و جدا هستند و علت آن هم ترس و وحشتی است که ما در بین آنها ایجاد کرده‌ایم.

ما می‌بایست بین این دو نیرو ترس و وحشت به وجود آوریم؛ زیرا زمانی که این دو قدرت از هم جدا شدند زیر نفوذ ما قرار می‌گیرند.

پادشاه یهود نباید تسلیم خواسته‌های خود، بویژه خواسته‌های جسمانی، باشد. او نباید اجازه دهد که غریزه سرکش بر عقل چیره شود؛ زیرا شهوات مهلک هستند و قوای عقلی را از کار می‌اندازند و نور بصیرت و بینش را خاموش می‌کنند و افکار را به آخرین درجه‌ی پستی فرو می‌کشانند.

پادشاهی که از تبار پاک داوود است و بار بشریت را به دوش می‌کشد و در لباس سرور بزرگ بر سراسر جهان حکم می‌راند، باید همه‌ی شهوات و خواسته‌های فردی خود را در راه ملتش فدا کند. سرور بزرگ ما باید مبرا از هر عیبی باشد. او باید الگوی برتری باشد.

امضا کنندگان: نمایندگان درجه ی 33 صهیون[11]



[1] خ.ت: دولت این اسناد را با قیمت بسیار پایینی منتشر می سازد تا همگان بتوانند سهمی را بخرند.

 

[2] Consolidated bond

[3] Floating debt

[4] بین پرانتز را از ترجمه ی خلیفه ی تونسی و نیز قاموم الاقتصاد و التجاره، آورده ایم- م.

[5] industrial bonds

[6] خ.ت: برای توده های ناآرام و برآشفته.

[7] خ.ت: ما به جهانیان خواهیم آموخت که آزادی درست عبارت است از عدم تجاوز و تعدی به فرد و دارایی او مادامی که این فرد به کلیه ی قوانین حیات اجتماعی صادقانه پایبند است.

[8] خ.ت: بنیانگذار.

[9] خ.ت: صنایع روستایی (Peasant industries).

[10] خ.ت: و ملت در اثنای اشتغال به صنایع محلی مفهوم «بیکاری» را نمی فهمد.

[11] این درجه، عالیترین درجات فراماسونری یهودیت است زیرا امضاکنندگان پروتکل ها بزرگترین فراماسونهای جهان هستند.

پروتکل بیستم

امروز درباره برنامه‌ی مالی که چون دشوارترین مسأله و هدف نهایی است و حرف آخر را می‌زند و تأثیر خود را در تمام برنامه‌های ما می‌گذارد، بحث از آن را به بخش پایانی این گزارش موکول کردم، صحبت می‌کنیم. پیش از هر چیز یادآوری می‌کنم که قبلاً در جایی از صحبت‌هایم به طور گذرا اشاره کردم که حاصل تمامی کارها و فعالیت‌های ما را ارقام تعیین می‌کند.

زمانی که سلطنت خود را برپا کردیم، حکومت اتوکراسی ما، نظر به اصل محافظت از خویش، از تحمیل مالیات‌های احمقانه به ملت اجتناب خواهد ورزید؛ زیرا این نکته را فراموش نمی‌کند که او به منزله‌ی پدر و سرپرست آنهاست. اما از آن‌جا که نظام اداری دولت هزینه‌های زیادی را می‌طلبد، دولت ناچار است پول لازم را فراهم آورد. او برای انجام این کار، از بهترین و ساده‌ترین راه‌ها استفاده خواهد نمود و در عین حال، توازن در این زمینه را نصب العین خود خواهد کرد.

در حکومت آینده‌ی ما پادشاه از خصوصیتی معنوی و شرعی بهره‌مند خواهد بود؛ خصوصیتی که به موجب آن مالک همه چیز در حکومت به شمار می‌آید (و می‌تواند این قدرت مالکیت را از حالت نظری و معنوی به حالت فعلی و عینی درآورد) و حق دارد، برای سامان‌دادن به گردش پول در کشور، دست روی تمام اموال و املاک بگذارد. بر همین اساس، نظام مالیات‌های عمومی می‌تواند جای خود را به نظام مالیات تصاعدی دارایی‌ها و املاک بدهد. به این ترتیب مالیات تصاعدی پرداخت می‌شود بدون آن‌که به مالیات‌دهنده ستم یا اجحافی شده باشد؛ چون این مالیات به نسبت درصدی[1] از بهای دارایی‌ها و اموال گرفته می‌شود. ثروتمندان باید بدانند که موظفند مقداری از زیادی ثروت خود را در اختیار دولت بگذارند تا او به آنها اجازه‌ی کسب شرافتمندانه بدهد. می‌گویم شرافتمندانه، چون سیستم کنترل و نظارت بر دارایی‌ها به هرگونه سرقت و قاچاق کالا در پوشش قانون کاملاً پایان خواهد داد.

این اصلاح اجتماعی باید از بالا شرع شود. هم اکنون زمان برای این کار مناسب و وسایل آن فراهم است و صلح و امنیت در گرو این اصلاح می‌باشد.

مالیات بستن به فقرا بذر انقلاب را می‌افشاند، و همچون موریانه‌ای است در پیکر حکومتی که در پی به دست آوردن اندک پولی از فقرا که هیچ‌گاه مشکلش را حل نخواهد کرد، له له می‌زند و ثروت زیاد توانگران را که در اختیار اوست رها می‌کند. افزون بر این، گرفتن مالیات از سرمایه‌داران از انباشت ثروت در دست عده‌ای محدود، یعنی همان کاری که ما در حکومت‌های گوییم کرده‌ایم تا کفه‌ی توانگران را در مقابل کفه‌ی دیگر یعنی قدرت مالی دولت سنگین‌تر کنیم، جلوگیری می‌کند.

مالیات تصاعدی به نسبت درصدی از سرمایه، درآمدش به مراتب بیشتر از مالیات فعلی است[2] که بر مشمولان مالیات و کالاها و دارایی‌ها بسته می‌‍شود.

البته حاکمیت سیستم مالیاتی اخیر در بین ملت‌های گوییم به نفع ماست، چون در ایجاد ناآرامی و اغتشاش به ما کمک می‌کند.

نیرویی که پادشاه ما در حکومت آینده خود به آن تکیه خواهد کرد بر دو امر استوار است: توازن مالی و امنیت دائم. برای این منظور، لازم است که سرمایه‌داران از قسمتی از درآمد خود صرف نظر کنند تا ماشین حکومت چنان که باید به حرکت خود ادامه دهد. هزینه‌های دولت را باید همان کسانی تأمین کنند که مالیات تصاعدی باری به دوش آنها نمی‌گذارد و آن‌قدر پول دارند که هزینه‌ها را بشود از آنها گرفت.

اخذ مالیات‌ها برای رفع نیازهای دولت به این شیوه کینه‌ی طبقات فقیر را نسبت به توانگران از بین خواهد برد؛ زیرا فقرا ملاحظه خواهند کرد که ثروتمندان با پرداخت رضایتمندانه‌ی مالیات‌ها دولت را کمک مالی می‌کنند و موجبات آرامش و رفاه را فراهم می‌آورند.

برای آن‌که طبقات تحصیل‌کرده از هزینه‌هایی که به موجب سیستم مالیات تصاعدی متحمل می‌شوند زبان به شِکوه نگشایند و واقعیت‌ها چنان که هست روشن شود، کلیه‌ی مخارجی که از محل این مالیات‌ها هزینه می‌گردد (به استثنای پول‌هایی که به مصرف امور تاج و تخت و دستگاه‌های اداری می‌شود) با ذکر آمار و ارقام مفصلاً توضیح داده خواهد شد.

آن‌که بر تخت حکومت می‌نشیند نباید مانند افراد عادی دارایی شخصی داشته باشد، چون در حکومت همه چیز حکم وقف خواهد داشت و او به منزله‌ی متولی آنها خواهد بود. در غیر این صورت شخصیت او به عنوان حاکم با شخصیت فردی که اموال خصوصی دارد منافات پیدا خواهد کرد. مالکیت فردی حاکم معنایش این است که حق او در حکومت از بین رفته است.[3]

نزدیکان و خویشاوندان حاکم به استثنای ورثه‌ی او که به هزینه‌ی دولت اداره می شوند یا باید در سلک کارمندان دولت درآیند و یا کار دیگری برای خود دست و پا کنند تا بتوانند مثل بقیه‌ی مردم حق مالکیت فردی را احراز نمایند. چرا که همخونی آنها با پادشاه این حق را به آنها نمی دهد که خزانه‌ی دولت را چپاول کنند.

خرید و فروش، دریافت وجوه نقدی و ارث، کلاً مشمول مالیات تصاعدی خواهد بود. همچنین فروش دارایی‌های منقول و غیر منقول به صورت نقد یا غیر نقد اگر فاقد اظهاریه‌ی پرداخت مالیات باشد مالک سابق مجبور خواهد شد که از لحظه‌ی پایان معامله تا زمان کشف آن بهره‌ی مالیات بدهد؛ زیرا این معامله قاچاق و غیر قانونی به شمار می‌آید. لیست نقل و انتقالات و معاملات با ذکر نام و آدرس مالکین قبلی و فعلی، هر هفته باید به ادارات دارایی محلی داده شود. در این‌گونه موارد نیز مالیات سبکی به نسبت یک درصد گرفته خواهد شد. شما می‌توانید تصور کنید که مجموع این مالیات‌ها در یک بار با مجموع درآمد چند باره‌ی دولت‌های گوییم برابری می‌کند.

خزانه باید مبلغ معینی به عنوان ذخیره نگه دارد و مازاد بر آن را به جریان بیندازد. این ذخیره[4] بایستی صرف کارهای عمومی شود؛ زیرا زمام کار در مشاغل عمومی و از جمله درآمدها در دست حکومت خواهد بود و در نتیجه کارگران به حکومت وابسته شده نسبت به آن و حکومتگران وفادار خواهند ماند؛ چرا که مصلحت آنها در این امر است. بخشی از ذخیره[5] باید برای پاداش به مخترعین و کسانی که در راستای تولیدات بهتر کار می کنند اختصاص داده شود.

نباید کمترین مبلغی از ذخیره و نیز مبالغی که برای ایجاد توازن اختصاص یافته‌اند در دوایر خزانه داری راکد بماند؛ چرا که اصولاً پول برای این به وجود آمده است که در جریان باشد. هرگونه رکودی در این زمینه ماشین حکومت را از حرکت بازمی‌دارد. چون پول برای حکومت به مثابه‌ی سوخت برای ماشین است و چنانچه این سوخت دچار توقف شود ماشین‌ها و چرخ‌های دولت از چرخش باز می ایستد.

گذاشتن اوراق بهره[6] به جای اسناد خزانه[7]، ولو به مقدار کم، درست منجر به همین رکود می شود و نتیجه‌ی سوء این جایگزینی روشن است.

ما اداره‌ی حسابرسی به وجود خواهیم آورد؛ دیوانی که به موجب آن حاکم می‌تواند هر لحظه‌ای که اراده کند از درآمدها و هزینه‌های دولت به استثنای بیلان ماه جاری که هنوز خاتمه نیافته و بیلان ماه گذشته که لیست آن هنوز به مراجع آن تسلیم نشده است آگاه شود.

تنها کسی که چپاول خزانه‌ی دولت به صلاح او نیست، صاحب آن یعنی حاکم است. همین عامل موجب می‌شود که نظارت او بر خزانه‌داری سلامت آن را تضمین کند و اموال و سرمایه‌ی خزانه بیهوده خرج نشود.

مراسم و تشریفات درباری؛ نظیر ملاقات‌ها، جشن‌ها و غیره که میزان قابل توجهی از وقت حاکم را می‌گیرد، لغو خواهد شد، تا فرصت کافی برای نظارت بر گردش کارها و روند امور و رسیدگی به مشکلات و مصالح و مهمات مملکت پیدا کند. بنابراین، قدرت حاکم چونان غنیمتی، تاراج درباریان و نزدیکان و کسانی که برای کسب جاه و جلال و خودستایی اطراف شاه را گرفته‌اند و دنبال منافع شخصی خود هستند و مصالح دولت اصلاً برایشان اهمیتی ندارد، نخواهد شد.

بحران‌های اقتصادیی که ما برای گوییم آفریدیم، فقط از طریق خارج ساختن پول از جریان صورت گرفته است. در نتیجه‌ی خارج ساختن پول از دست دولت مبالغ هنگفتی از سرمایه ها راکد شد و دولت به نوبه‌ی خود مجبور گردید از صاحبان این پول ها وام بگیرد. بهره‌ی این پول‌ها بار مالی سنگینی به دوش دولت گذاشت و سیستم مالی آن اسیر و برده‌ی این دیون یا سرمایه‌ها گشت وانگهی، انحصار صنعت در دست سرمایه‌داران بزرگ به جای توزیع آن در بین تعدادی میان‌مایه شیره‌ی ملت و حکومت، هر دو، را کشید.

انتشار پول در زمان حاضر به شیوه‌ای است که با نیازهای فرد فرد مردم اصلاً تناسب ندارد و نمی‌تواند نیازهای تمام کارگران را برآورده کند. مقدار انتشار پول باید با رشد جمعیت هماهنگ باشد و در این محاسبه باید نوزادان را نیز به شمار آورد؛ زیرا این‌ها از همان لحظه‌ی تولد جزء مصرف‌کنندگان محسوب می‌شوند. پس، اصلاح نظام انتشار پول مسأله‌ای است که برای همه‌ی جهان اهمیت دارد.

شما می‌دانید که عمل کردن به معیار طلا، دولت‌هایی را که از آن استفاده کرده‌اند، به نابودی کشانده است؛ چرا که این معیار نتوانست جای نیاز به پول را بگیرد. در نتیجه، وضع روز به روز وخیم‌تر شد؛ لذا ما ناچار شدیم تا آن‌جا که ممکن است طلا را از جریان خارج کنیم.

در حکومت ما ارزش کار نیروی انسانی جای معیار طلا را خواهد گرفت، خواه این ارزش با کاغذ محاسبه شود یا هر چیز دیگر. ما پول را به اندازه‌ی نیازهای عادی در هر زمینه، منتشر خواهیم کرد و هر از چند گاهی نیز موالید را اضافه و متوفیان را از شمار حذف خواهیم نمود.

حساب‌های دولت بر اساس استقلال ادارات خواهد بود و هر اداره‌ای در قبال کارهایی که می‌کند مسؤول است (روشی که امروز در فرانسه معمول است).

برای آن‌که در پرداخت بستانکاری‌های دولت که برای ادامه‌ی فعالیت دستگاه‌های آن ضرورت دارد تأخیری صورت نگیرد، طی صدور فرامینی از سوی حاکم مبلغ و شروط آنها تعیین خواهد شد. این کار به طرفداری‌های معمول وزارتخانه ها[8] از فلان مؤسسه‌ی تحت حمایت آنها در برابر مؤسسه‌ای دیگر پایان می‌دهد و بدین ترتیب از آسیب در امان می‌مانیم.

برای حفظ انسجام میان درآمدها و هزینه‌ها، همواره بین آنها موازنه برقرار خواهد شد.

طرح‌هایی که برای اصلاح و بهبود تشکیلات و نهادهای گوییم می‌ریزیم در قالب‌هایی خواهد بود که موجبات ترس و نگرانی آنها را فراهم نیاورد. ما با بیان این نکته که وضعیت ملت‌های گوییم به سبب فساد و انحراف مالی آنها دچار اختلال شده است، لزوم این طرح‌های اصلاحی را برای آنان توضیح خواهیم داد. نخستین عنصر این فساد و تباهی، چنان که خواهیم دانست، از این‌جا ظهور می‌کند که: بودجه‌ی سالانه طبق معمول تنظیم می‌شود، اما چندی نمی‌گذرد که بر اثر اصلاح فزاینده و سال به سال آن، بیمار و دستخوش تورم می‌شود؛ چون گوییم این بودجه را تا میانه‌ی راه می‌برند و در آن‌جا چرخ‌های آن عیب برمی‌دارد و حرکتشان به کندی می‌گراید؛ لذا برای رفع این خلل بودجه‌ای اضافی تهیه می‌بینند و سه ماهه آن را نیز خرج می‌کنند و باز برای جبران کاستی ضمیمه‌ی مالی دیگری دست و پا می‌کنند و سرانجام، همه‌ی اینها به یک بودجه‌ی تصفیه شده منتهی می‌شود. سال جدید فرا می‌رسد و ناچار این سال نیز بر میراث سال گذشته از جمله بودجه‌ی تصفیه شده مبتنی می‌شود و اینها همه اشتباه و عیب و تباهی است؛ زیرا انحرافی که در سال جدید پیش می‌آید به پنجاه درصد می‌رسد و طی ده سال بودجه به سه برابر بالغ می‌شود. علت آن‌که خزانه‌ی دولت‌های گوییم خراب و سرانجام تهی می‌شود، همین راه‌ها و روش‌هاست که خود ما برای این دولت‌ها ساخته‌ایم. پس از این مرحله نوبت وام‌ها می‌رسد و باقیمانده‌ی خزانه‌ی آنها را فرو می‌بلعد و به ورشکستگی می‌کشاند.

بر شما پوشیده نیست که تشکیلات اقتصادی از این نوع که ما خود به قصد تخریب آنها به گوییم پیشنهاد و عرضه کرده‌ایم مناسب و لایق پیاده شدن در حکومت ما نیست.

هر قرضی دلیل بیماری دولت و فهم و شناخت نادرست آن از حقوق خود است. چرا که وام‌ها چونان شمشیر داموکلس بر فراز سر حکومتگران است. آنها به جای آن‌که از طریق اخذ مالیات‌های موقت از مردم نیاز پولی خود را برآورند دست کمک خود را به سوی بانک‌های ما دراز می‌کنند. وام‌های خارجی همچون زالویی است که بر پیکر دولت می‌چسبد که تا از خون سیر نشود یا خود دولت آن را نکند و دور نیندازد از بدن او جدا نمی‌شود. اما حکومت‌های گوییم ناتوان‌تر از آنند که این زالو را از پیکر خود بکنند لذا به راهی ساده‌تر و آسان‌تر پناه می‌برند و با به‌کارگیری زالوهای بیشتر و بیشتر درصدد درمان بیماری خود برمی‌آیند تا آن‌که رگ‌های آن‌ها خشک می‌شود و خون از جریان باز می‌ایستد.

معنای واقعی قرضه‌ی داخلی چیست؟[9] قرض عبارت است از انتشار اسناد خزانه به وسیله‌ی دولت‌ها که به موجب آنها پرداخت بهره‌ای با نسبت درصدی از مجموع سرمایه‌ی وام گرفته شده الزام‌آور می‌شود. اگر قرض با بهره‌ی پنج درصد باشد در مدت بیست سال دولت بی‌جهت بهره‌ای معادل اصل مبلغ قرضه و در چهل سال دو برابر این مبلغ و در شصت سال سه برابر آن‌را خواهد پرداخت. این در حالی است که اصل وام هنوز پرداخت نشده و به صورت دینی بر عهده‌ی خزانه‌داری باقی مانده است.

از این مطلب روشن می‌شود که مالیات بستن حکومت بر مردم، به هر نحوی که باشد، معنایش خالی کردن جیب مالیات‌پردازان بی‌نوا تا آخرین قران برای پرداخت دیون ثروتمندان خارجی است که از آنها وام گرفته شده است. در حالی که دولت می‌تواند با جمع‌آوری مالیات از مؤدیان مالیاتی خود نیازهایش را تأمین کند بدون آن‌که بهره‌ی بی‌خودی بپردازد.

تا زمانی که قرضه‌ها داخلی باشد و وام‌دهندگان ملت‌های گوییم باشند، نهایت کاری که صورت می‌گیرد انتقال پول از جیب فقرا به کیسه‌ی ثروتمندان است، اما وقتی افرادی خودفروخته متعهد شدند که قرضه‌ی خارجی را جای‌گزین قرضه‌ی داخلی کنند ثروت ملت‌ها به صندوق‌ها و خزانه‌های ما سرازیر می‌شود و ملت‌های گوییم به ما باج خواهند داد.

نوع زندگی شاهان گوییم که یک زندگی قشری و پوچ است، بی‌توجهی آنها به شؤون حکومت، آزمندی شدید وزرا که در راه جمع‌کردن پول و ثروت خودشان را به قتل می‌دهند، بی‌اطلاعی آنها از مسائل مالی و پیروی بقیه‌ی حکومتگران از این مشی، کشورهای گوییم را چندان وام‌دار خزانه‌های ما کرده که دیگر قادر به پرداخت آنها نمی‌باشد. باید بدانیم که ما در این راه رنج‌های فراوان و هزینه های هنگفتی را متحمل شده‌ایم.

در حکومت ما جایی برای رکود پول نخواهد بود و به همین دلیل چیزی به نام اوراق بهره نیز وجود نخواهد داشت، و فقط اسنادی با بهره‌ی یک درصد منتشر خواهد شد. در این حکومت پرداخت بهره به زالویی که رگ حیات دولت ما را می‌مکد صورت نخواهد گرفت. حق انتشار اوراق بهره منحصر به شرکت‌های صنعتی خواهد بود؛ در حالی که دولت نمی‌تواند از این وام‌ها سودی کسب کند چون دولت وام می‌گیرد تا هزینه کند نه این‌که آن‌را در طرح‌های سودآور سرمایه‌گذاری نماید.

حکومت نیز می‌تواند مثل همه‌ی اسناد شرکت‌ها را خریداری کند و بدین ترتیب به جای آن‌که قرض بگیرد و باج قرض بدهد (به شرکت‌ها) قرض می‌دهد و سود می‌گیرد. این اقدام از رکود و سودهای انگلی و سستی و تنبلی جلوگیری می‌کند. این امور زمانی که دولت‌های گوییم مستقل بودند و ما از سوق دادن آنها به سمت این مسائل هدف داشتیم، برای ما مفید بودند اما در حکومت ما جایی نخواهند داشت.

چه روشن است بی‌فکری و کودنی و حماقت گوییم! از ما وام با بهره می‌گیرند بدون آن‌که فکر کنند باید اصل پول و فرع آن را از جیب دولت‌های خود بگیرند تا قرض ما را پرداخت کنند. در حالی که برای آنها راحت‌تر بود که از مردم خودشان پول بگیرند (بی آن‌که لازم باشد بهره بپردازند).[10]

همه‌ی اینها دلیل نبوغ فکری ما و دلیل این است که ما قوم برگزیده هستیم؛ زیرا ما طوری به آنها جلوه داده‌ایم که باور کردند و معتقد شدند که وام گرفتن از ما به نفع و مصلحت آنهاست.

روش حساب‌رسی ما در اظهارنامه‌ی صادرات و واردات و درآمدها و هزینه‌ها روشن و واضح و بدور از هرگونه ابهامی خواهد بود. این روش حاصل قرن‌ها تجربه‌ی ما در حکومت‌های گوییم است و دقت و قطعیت از امتیازات آن می‌باشد. با نگاهی به این روش هر فردی می‌تواند جوهر محتوای آن را ببیند و این ثمره‌ی ابتکار ماست. به وسیله‌ی این روش تمام بدی‌ها و نقطه ضعف‌های گوییم که از طریق آنها توانستیم بر گوییم مسلط شویم از بین خواهد رفت و در حکومت ما جایی برای آنها نخواهد ماند.

ما پیرامون سیستم محاسباتی خود حصاری از نظارت برخواهیم افراشت، به طوری که نه حاکم و نه کارمندان دولت، هر چند عالی‌رتبه باشند، هرگز نخواهند توانست برخلاف آیین‌نامه‌ها و ضوابط یک قران جابه‌جا کنند و یا جریان پولی را از مسیری به مسیر دیگر انتقال دهند.

بدون این روش قاطع راهی برای حکومت کردن و حرکت در یک جاده‌ی مین گذاری شده وجود ندارد. بدون برخورداری از درآمدهایی که ذکر کردیم سرنوشت ما نابودی خواهد بود هر چند حکومتگران قهرمان یا خداگونه باشند. ما با نصایح (گمراه کننده‌ی) خود به حکام گوییم آنها را از توجه به امور دولت و پاسداری از وظایف و مصالح آن غافل ساختیم و آنها را سرگرم برگزاری مراسم و جشن‌ها و میهمانی‌ها و ضیافت‌ها کردیم، و این همه پوششی بود برای مخفی نگه‌داشتن برنامه‌ها و نقشه‌هایی که به تشکیل حکومت ما می‌انجامد. ما همه‌ی دربارها را پر از مردان و زنانی کردیم که نزد آنها محبوبیت داشتیم اما مزدور ما بودند. ما این عده را در پست‌های کلیدی گذاشتیم و آنها هم کار خود را بخوبی انجام دادند. از کوته‌نظری سلاطین استفاده کرده به آنها وعده‌های فریبنده‌ی گشایش و بهبود وضع اقتصادی در آینده را می‌دادند. این گشایش از کجا حاصل می‌شود؟ از مالیات‌های جدید؟ چنین چیزی فی نفسه امکان پذیر بود اما گوییم آن را نفهمیدند تا در طلبش برآیند. البته که باید نفهمند و نخواهند، چون آنها آنچه را ما نوشتیم و به دستشان دادیم خواندند و پیروی کردند.

پایان کار اینها روشن است. این پایان نتیجه‌ی راهی است که پیمودند، حاصل فرو غلتیدن آنها در ورطه‌ی عسر مالی و ضعف صنایع در کشورهای آنهاست.



[1] Percentage

[2] خ.ت: منظور سال 1901 است.

 

[3] خ.ت: زیرا اگر به پادشاه اجازه داده شود که دارایی خصوصی داشته باشد این گونه به نظر خواهد رسید که گویا تمام املاک و داراییهای حکومت از آن او نیست (در صورتی که به عقیده ی پروتکلها پادشاه یهود مالک تمامی داراییهای حکومت است-م).

[4] خ.ت: این مازاد

[5] خ­.ت: این مازاد

[6] interest-bearing bond

[7] Treasury bills

[8] خ.ت: وزارت های دارایی

[9] خ.ت: آیا قرضه خارجی جز زالو چیز دیگری است؟

[10] بین پرانتز را از ترجمه ی خلیفه تونسی اضافه کرده ایم.