پروتکل نهم
برای پیاده کردن اصول خود باید به اخلاق ملتی که در میان آن به سر میبریم و در کشورش کار میکنیم، توجه نماییم. اگر بخواهیم اصول خود را به گونهای آشکار و فراگیر و با شیوهای یکنواخت در مورد او اجرا کنیم و برای تغییر و اصلاح مادهی تعلیم و تربیت آن ملت به نحوی که با اهداف و اسلوب ما منطبق باشد، این روش را بپیماییم، امیدی نیست که به موفقیت دست یابیم، اما اگر اجرای این اصول یا بیداری و هوشیاری صورت گیرد در مدتی کمتر از ده سال اخلاق و حالت آن ملت، هر چند هم لجوج و انعطاف ناپذیر باشد، دگرگون خواهد شد و بدین ترتیب ملت جدیدی را به صفوف ملتهایی که قبلاً تسلیم و فرمانبردار خود کردهایم، اضافه میکنیم.
زمانی که پادشاهی خود را برپا کردیم واژههای آزادی، عدالت و برابری[1] را، که در واقع شعارهای فراماسونری ماست، به کلماتی تبدیل خواهیم کرد که دیگر این معنای شعاری را نداشته باشند بلکه مفاهیمی صرفاً آرمانی القا خواهند کرد. واژهی نخست به حق آزادی تبدیل خواهد شد و دومی به وظیفهی عدالت و سومی به کمال برابری.[2] بقیهی تغییرات به همین شیوه صورت میگیرد و بدین ترتیب شاخ گاو را در اختیار میگیریم.
در واقع امر ما تا به حال موفق شدهایم، به استثنای حکومت خود، همهی قدرتهای حاکم را از بین ببریم اما از نظر قانونی و رسمی هنوز حکومتهایی وجود دارند که صرفاً ظاهری و فرمالیته هستند. این حکومتها در اختیار ما قرار دارند و هر طور بخواهیم آنها را میچرخانیم و به آنها دستور میدهیم؛ زیرا به نظر ما یهودآزاری، برای حفظ و حمایت برادران مستضعف ما، یک امر ضروری است. نیازی نیست که دربارهی این موضوع بیش از این صحبت کنیم؛ چون در ضمن صحبتهای ما مکرراً و به اندازهی کافی از آن بحث شده است.
هیچچیز نمیتواند دامنهی فعالیت ما را محدود کند. حکومت برتر ما در موقعیتی فراتر از موقعیت قانونی فعلی است به نحوی که میتوان نام دیکتاتوری بر آن نهاد. با صداقت و اطمینان تمام میتوانم به شما بگویم ما – که الهامبخش قوانین و منشأ صدور آنها هستیم – به موقع خود اجرای احکام قضایی را به عهده خواهیم گرفت. هر که را بخواهیم اعدام خواهیم کرد و هر که را بخواهیم عفو. ما بر اسب حکومت سوار خواهیم شد و به زور فرمان خواهیم راند؛ زیرا بقایای حزبی که در گذشته قدرت را در دست داشت و ما او را نابود کردیم و به تاریخ پیوست، هنوز در دست ماست. اسلحهی ما عبارت است از جاهطلبی بیحد، آزمندی سیریناپذیر، انتقامگیری بیرحمانه و کینهتوزی و بدخواهی.
موجهای وحشت که مصیبت آن مردم را در برگرفته از ما برخاسته است. اشخاص مختلفی از تمامی مکاتب فکری و گرایشهای گوناگون، نظیر سلطنتطلبان، رهبران تودهی مردم، سوسیالیستها، کمونیستها و آرماناندیشان از هر حزبی، در خدمت ما هستند. ما همهی اینها را به زیر یوغ کار در راه خودمان میکشانیم و کاری میکنیم که هر یک از آنها، آزادانه، باقیماندهی دیوارهای قدرت را تخریب کند و نیروی خود را در راه متلاشی ساختن ستونهای انواع تشکیلات موجود به کار گیرد. بدینسان، تمام حکومتها به عذاب و مصیبت میافتند و از اعماق جان خواهان امنیت و آسایش میشوند و برای دستیابی به امنیت و آرامش حاضر میشوند هر عزیزی را قربانی کنند، لکن ما این آسایش و امنیت را در اختیار آنها نخواهیم گذاشت، مگر آنکه حکومت جهانی ما را آشکارا و بیپرده به رسمیت بشناسند و با نهایت خضوع در برابر آن سر تسلیم فرود آورند.
تودهی ملت فریاد و شیون برداشته و به حکم ضرورت، خواهان حل مشکلات اجتماعی از طریق تفاهم و توافق بینالمللی هستند. انشعاب و تقسیم ملت به احزاب کوچک متشکل از چند گروه اندک آنان را به طرف ما سوق داده است؛ چون تداوم کشمکشهای حزبی احتیاج به پول دارد و پول هم در اختیار ما میباشد.
جا دارد که از اتحاد میان «قدرت بینا»ی سلاطین گوییم و «قدرت کور» توده بترسیم اما ما برای مقابله با احتمال وقوع چنین پدیدهای تدابیر لازم را اندیشیدهایم. بدین ترتیب که بین این دو نیرو دیواری از رعب و وحشت به وجود آوردهایم که هر یک از دیگری میترسد. از این طریق «نیروی کور» در کنار ما میماند و ما آن را به وسیلهی حاکمی که زمام رهبری آن را به دست میگیرد، هدایت میکنیم. این حاکم در قبضهی قدرت ماست و ما راهی را که باید به سمت هدف ما طی کند به او نشان میدهیم.
برای آن که این قدرت کور از اختیار ما خارج نشود لازم است هر از چند گاهی با او ارتباط مستقیم برقرار کنیم و این کار اگر به دست اشخاصی (از گوییم) صورت نگیرد به دست یکی از برادران صددرصد مورد اعتماد ما انجام خواهد شد.[3] وقتی توده مردم به قدرت ما، به عنوان تنها قدرت، اعتراف کردند آن وقت علناً وارد میدان می شویم و رودر رو با مردم گفتگو می کنیم و در مسایل سیاسی در جهت هدف خودمان به آنها خط می دهیم.
از چه طریق میتوان تعلیم در مدارس شهرستانها و روستاها را کنترل کرد و از آنچه در این مدارس می گذرد آگاهی یافت؟ این کار باری ما دشوار نیست؛ چون امکان ندارد چیزی پنهان بماند. هر سخنی که حکومت بگوید و یا حتی شخص پادشاه اظهار دارد، به دلیل آن که بر سر زبانها می افتد و مردم آن را برای یکدیگر بازگو می کنند، بسرعت در سراسر کشور و سپس در خارج از آن شایع و منتشر می شود.
برای آنکه مؤسسات و سازمانهای گوییم پیش از فرا رسیدن زمان موعود، متلاشی نشود لعاب نازکی از برادری فراماسونری روی آنها کشیدهایم و ظاهری دادهایم که به آنها هیبت و وقار میبخشد. و همانطور که فنرهای یک دستگاه مکانیکی متحرک محکم می شود، فنرهای این دستگاه ها را محکم گرفتیم. این فنرها محکم و کنترل شده بودند اما اکنون بی نظمی ناشی از رواشماریهای لیبرالیسم جای آن را گرفته است. ما در اجرای قوانین و انتخابات عمومی و خط دادن به مطبوعات و آزادی افراد کاملاً مداخله کردیم، اما مداخله ی اصلی ما که یکی از اصول برنامه های ما را تشکیل می دهد، در آموزش و پرورش است؛ زیرا این دو سنگ بنای زندگی آزاد هستند.
ما نسل جوان گوییم را فریفته و گیج کردیم و با تربیت آنها بر اساس اصول و نظریاتی که می دانیم غلط و دروغ است و در عین حال ما به آنها تلقین کردیم، به فسادشان کشاندیم.
ما بدون آن که در قوانین فعلی تغییرات اساسی ایجاد کنیم توانستیم هاله ای از عظمت و شکوه پیرامون آنها ایجاد کنیم. بدین ترتیب که قوانین را پیچیده و معقد کردیم و در نتیجه به انبوهی از تفاسیر ضد و نقیض شدند و با این کار به نتیجه مطلوب خود رسیدیم. یعنی، اولاً به دلیل متناقض بودن این شرح و تفسیرها، معانی قوانین دستخوش غموض و ابهام گردید و راه ها به روی جویندگان آن بسته شد. ثانیاً، به دلیل ناممکن بودن جمع میان مقاصد مختلف و محکم شدن حلقه ی معضلات به طوری که قوانین مانند خانه ی عنکبوت در هم تنیده شد، پی بردن به مغز و لب این قوانین از حیطه ی فهم حکومت ها خارج گردید.
ریشهی نظریات قضاوت در همین جا نهفته است.[4]
ممکن است بگویید که اگر گوییم پیش از آنکه برنامههای ما به پایان خود برسد، از آنها بو ببرند، اسلحه به دست گرفته بر ضد ما قیام خواهند کرد. در جواب میگویم که ما در غرب (=اروپا) مانور وحشتناکی تدارک دیده ایم که قویترین دلها را به لرزه میاندازد: حرکتهای سری ویرانگر، لانهها و کانونهای مخفی و سیاهچالها. همهی اینها آماده خواهند بود تا همزمان در پایتختها و شهرهای بزرگ منفجر شوند و همهی مؤسسات و آرشیوها را به باد فنا دهند.[5]
[1] خ.ت: آزادی، برابری و برادری.
[2] خ.ت: حق آزادی، وظیفه ی برابری و ایده ی برادری.
[3] خ.ت: این ارتباط اگر شخصی نباشد به هر حال از طریق وفادارترین برادران ما صورت خواهد گرفت.
[4] خ.ت: مکتبی که می گوید نباید به الفاظ قانون پایبند بود بلکه باید به کمک وجدان داوری کرد از همین جا نشأت گرفته است.
[5] خ.ت: در این هنگام در کلیه ی شهرها، راه آهنهای ویژه ی پایتختها و مترو به وجود خواهد آمد و از طریق این نقبها و حفره های مخفی تمامی شهرهای جهان و سازمانها و آرشیوهای آنها را منفجر و نابود خواهیم کرد. (در پاورقی ترجمه ی تونسی به نقل از اصل انگلیسی آمده است که احتمالاً این تعبیر مجازی است و اشاره به ابزارهایی چون بلشویسم دارد.)
پروتکل هشتم
ما باید از سلاحی که ممکن است دشمنان ما آن را علیه ما به کار گیرند استفاده کنیم. در صورتی که مجبور شویم احکام قضایی ظاهراً غیرعادی، گستاخانه و بی رحمانه صادر کنیم برای توجیه آنها باید از پیچیده ترین و مشکل ترین و مبهم ترین تعبیرات قانونی استفاده نماییم؛ زیرا این مهم است که این احکام در عالی ترین سطح عادلانه جلوه کنند و برای مردم به عنوان نمونه ی عالی اخلاقی معرفی شوند، چنان که گویی بهتر از این احکام نمی شده است صادر کرد. حکومت ما باید تمام نیروهای داخل در بافت شهری را که برایش کار می کنند بخوبی بشناسد؛ نیروهایی مثل نویسندگان، حقوقدانان ورزیده، کارمندان عالی رتبه، سیاستمدارن و بالاخره اشخاصی که به گونه ای خاص در مدارس ما که به همین منظور تأسیس کرده ایم، تعلیم و تربیت یافته اند و از نظر علمی در سطح بالایی به سر می برند. این اشخاص به اسرار جامعه پی خواهند برد، زبان سیاست را، علی رغم اختلاف روش های آن، و هر آنچه در زیر الفبای سیاست و جملات آن جای می گیرد، خواهند فهمید و زوایای پنهان و پیچیده ی طبیعت بشری و بافتهای حسی باریک و نامرئی را به خوبی خواهند شناخت. این بافت ها همان قالبی است که ذهن گوییم در آن ریخته شده و جلوه گاه گرایش ها، معایب و رذایل و فضایل اخلاقی آنهاست. بدیهی است که دستیاران با استعدادی که برای احراز مناصب حکومتی ما انتخاب می شوند هرگز از بین گوییم، که موضوع بحث من در این جا هستند و عادت کرده اند که وقتی کار اداری انجام می دهند رنج فکر کردن و یا نیازی را که احتمالاً آن کار می طلبد بر خود هموار نکنند، برگزیده نخواهند شد؛ زیرا اینها نامه ها را، بدون آن که بخوانند و مورد تأمل قرار دهند، امضا می نمایند و فقط برای گرفتن مزد و حقوق و یا جاه طلبی کار می کنند.
ما دستگاه های حکومت خود را با دنیایی از اقتصاددانان مدد خواهیم رساند و برای رسیدن به همین هدف است که تدریس علوم اقتصادی در مدارس ما مهم تر از هر چیز است و یهودیان وظیفه دارند این علوم را کاملاً فرا گیرند. ما حکومت خود را در انبوهی از بانکداران، صنعتگران و سرمایه داران محاط خواهیم کرد و حلقه ی اتصال آنها میلیونرها خواهند بود؛ چرا که در واقع، سرانجام هر چیزی به ارقام ختم می شود و این ارقامند که در همه جا حرف آخر را می زنند.
کسانی که برای احراز پست های مسؤولیت دار حکومت ما انتخاب می شوند از برادران یهود ما خواهند بود، ولی این عده در ابتدای کار و پیش از آن که این پست ها به آنها سپرده شود، نیاز دارند که یک دوره ی آشنایی با مجاری کار را بگذرانند. لذا در خلال این دوره پست ها موقتاً به عهده ی افرادی از گوییم گذاشته می شود. منتها این افراد کسانی خواهند بود که در نظر مردم (گوییم) بسیار مشکوک و مورد بدبینی هستند چندان که میان آنها و مردمشان برزخی از شک و تردید است. این اشخاص اگر از اجرای دستوراتی که به آنها داده می شود شانه خالی کنند یا متهم شده به کیفر خواهند رسید و یا بکلی از صحنه ی وجود محو خواهند شد. هدف ما از قراردادن آنها در یک چنین وضعیتی این است که وادارشان کنیم تا نفس آخر در خدمت منافع ما باشند.
پروتکل هفتم
مسابقه عظیم تسلیحاتی و افزایش نیروهای دفاعی در جهان یک امر ضروری است؛ زیرا ما را در اجرای برنامه هایی که داریم یاری می رساند. اما یکی از اهداف بزرگ ما که باید نسبت به تحقق آن عنایت ویژه ای داشته باشیم این است که همه طبقات در همه کشورهای جهان از بین بروند و فقط طبقه پرولتاریا باقی بماند با چندتایی میلیونر که به منافع ما و پلیس و ارتش ما خدمت کنند.[1]
ما باید از طریق شبکه ی ارتباطی اروپا، در سراسر این قاره و نیز دیگر قاره های جهانی تنش های شدید و اختلاف و چند دستگی به وجود آوریم و به کینه توزی ها دامن بزنیم. این کار دو فایده برای ما دربردارد. اول این که دست و پای کشورها بسته می شود به طوری که نمی توانند در برابر حوادث، آن گونه که می خواهند، قدرت نشان دهند؛ زیرا هر کشوری خوب می داند که این ما هستیم که کارها را می چرخانیم و عوامل برافروختن آتش جنگ و یا خاموش کردن آن در دستهای ماست و همه ی آنها عادت خواهند کرد که، علی رغم میل خود، قدرت وسیع ما را در اعمال هرگونه نفوذ و فشاری بپذیرند. فایده ی دوم این است که ما دام های نامرئی دسیسه را به درون کابینه ی کشورها می کشانیم و آنها را در دام این توطئه ها گرفتار می کنیم. این دسیسه ها چیزی نیستند جز همان قراردادهای اقتصادی و قیود وام های مالی. برای آن که موفقیت خود را در این زمینه تضمین کنیم، باید در اثنای گفتگوها کاملاً هوشیار و زیرک و حیله گر باشیم تا به قلب اهداف مورد نظر خود راه یابیم، اما در آنچه که ظاهر رسمی مذاکرات را تشکیل می دهد باید موضع ما برعکس این باشد: حرف های چرب و نرم خوشایند بگوییم، نقاب امانتداری و شرافتمندی به چهره بزنیم و همراهی و نرمی و انعطاف پذیری نشان دهیم. بدین وسیله، ملت ها و حکومت های گوییم، که ما آنها را عادت داده ایم تا به ظاهر هر چیزی اکتفا کنند، از ما خشنود شده و ایمان خواهند آورد که ما جز برای نیکی کردن به نوع بشر و نجات او نیامده ایم.
ما باید همیشه این آمادگی را داشته باشیم که در صورت بروز هر گونه مخالفتی با ما، از طریق ایجاد جنگ بین آن دولت مخالف و همسایه هایش، با او مقابله کنیم و چنانچه همه ی آنها در برابر ما یکپارچه شوند چاره ای نداریم جز این که آتش یک جنگ خانمان سوز جهانی را شعله ور کنیم.
عامل اصلی در موفقیت برنامه های سیاسی ما، پنهان نگه داشتن فعالیت ها و طرح هاست. لازم نیست که گفتار یک سیاستمدار با کردار او یکی باشد. باید حکومت های گوییم را مجبور کنیم از برنامه های ما که در گسترده ترین سطح طرح ریزی شده و دارد به پایان خود نزدیک می شود، پیروی کنند. راه واداشتن این حکومت ها به تن دادن به خواسته های ما هم همان به اصطلاح افکار عمومی است که زمام آن در دست ما می باشد و با قدرت بزرگ، یعنی مطبوعات، آنها را به حرکت در می آوریم و مطبوعات هم، بجز تعداد اندکی از آنها، بقیه در اختیار ما هستند و به خواسته های ما پاسخ مثبت می دهند.
کوتاه سخن آن که، برنامه ی ما برای باقی نگه داشتن حکومتهای گوییم اروپا در زیر سلطه ی خود این است که، از طریق ایجاد ترور و وحشت، جلوه هایی از قدرت خود را به گروهی از آنها نشان می دهیم و چنانچه همه ی آنها بر ضد ما متحد شوند، آن وقت با توپ های امریکا، چین و ژاپن جواب آنها را می دهیم.
[1] خ.ت: توسعه ی ارتش و افزایش نیروی پلیس برای اتمام برنامه ی پیشگفته ضروری است. برای آن که به این هدف برسیم باید در سراسر جهان فقط طبقه ی عظیم پرولتاریا و نیز یک ارتش انبوه و پلیس وفادار به اهداف ما باقی بماند.
پروتکل ششم
ما بی درنگ شروع خواهیم کرد به ایجاد دستگاه های عظیم انحصاری و جمع آوری ثروتها و گردآوردن اموال تا همه ی اینها که به قدرت وحشتناکی تبدیل شده اند به انحصار ما درآیند. این قدرت وحشتناک، همزمان، بر مقدار هنگفتی از ثروت گوییم سیطره دارد، و در عین حال، حیات آن تا آن جا به قدرت ما وابسته است که در آن روز موعود که ضربه ی کوبنده ی سیاسی خود را فرود آوریم این ثروت ها به دره سقوط خواهد کرد و تتمه حساب گوییم را نیز به دنبال خود خواهد کشاند.[1]
شما آقایان که در این جا حضور دارید و همگی اقتصاددان هستید، می توانید اهمیت سرنوشت ساز قدرت انحصار را که از شمشیر برنده تر است، با دیده ی عقل ببینید.
ما باید سعی کنیم تا از هر طریق ممکن دامنه ی شکوه و عظمت حکومت برتر جهانی را توسعه دهیم و شأن آن را بالا بریم. برای این کار باید نشان بدهیم که این حکومت جز برای حمایت از دولتهایی که به او بپیوندند و زیر سایه اش درآیند، تشکیل نشده است و برای این دولتها سرچشمه ی خیر و کمک است.
آریستوکراسی گوییم، به عنوان یک قدرت سیاسی، مرده است؛ بنابراین ما نباید برای آن حساب باز کنیم. اما از این جهت که نماینده ی طبقه ی صاحبان ثروت های مستغلاتی، اعم از زمین و ساختمان، هستند، هنوز خطری برای ما محسوب می شوند، چرا که این طبقه زندگی خود را با تکیه بر درآمدهای حاصله از این املاک محروم سازیم و بهترین راه برای رسیدن به این هدف این است که مالیات ها و هزینه های مستغلات و اراضی را آنقدر افزایش دهیم که پشت صاحبان آنها زیر بار قرض خم شود. وانگهی این تدابیر فعالیت زمینداری را محدود و دشوار می سازد و در نتیجه، گوییم تسلیم ما می شوند و در برابر آراء و اندیشه های ما خضوع می کنند و از آن جا که اشرافیت گوییم، به دلیل روش ها (و تربیت های) قدیمی و سنتی خود، عادت ندارد که به دارایی کم بسنده کند و آزمندی و فزونخواهی خوی اوست، چنان آشفته می شود که او را از حالت طبیعی خارج می سازد؛ چون قدرت تحمل تهیدستی و فقر را ندارد و لذا فریاد وامصیبتا و وای بر من را سر می دهد. در همین زمان ما باید تا آن جا که دستمان می رسد سیطره ی خود را بر تجارت و صنعت و به طور خاص بازارهای بورس تحمیل کنیم؛ زیرا بورس بازی ها توفانی هستند که بر روی صنعت می وزند و آن را فلج می کنند. بدون بورس بازی، صنعت موجب رشد و شکوفایی سرمایه های خصوصی می شود و در نتیجه اراضی و املاک از قید وامهای بانکهای کشاورزی آزاد می گردند و کشاورزی جان می گیرد. آنچه براستی ما در اینجا نیازمند آنیم این است که صنعت موجب تهی شدن زمین از کشاورز و سرمایه شود. اگر مطلب طبق نقشه و برنامه ی ما پیش رود و به هدف خود برسد تمام ثروت دنیا به دست ما خواهد افتاد و بدین وسیله کلیه ی گوییم را به پرولتاریا تبدیل خواهیم کرد. در این هنگام، گوییم برای آن که بتوانند به حیات خود ادامه دهند، صبورانه در برابر ما زانو خواهند زد.
برای نابود کردن صنایع گوییم، عشق به عیاشی و تجمل پرستی را در بین گوییم رواج می دهیم و آنها را به این وضعیت تشویق می کنیم و لذات و خوشی های این گونه زندگی را در نظر آنها جلوه گر می سازیم؛ زیرا سیری ناپذیری این گرایش، اگر ریشه هایش استوار شود، به هیچ چیز رحم نمی کند و همه را می بلعد. ما سطح دستمزدهای کارگری را بالا خواهیم برد اما این عمل هیچ سودی به حال کارگران نخواهد داشت؛ چون در همان زمان، به بهانه ای این که امر کشاورزی و دامداری دستخوش رکود و سستی شده است، قیمت مایحتاج عمومی را نیز گران می کنیم. علاوه بر همه ی اینها، با روش های کاملاً فنی و ماهرانه، یعنی از طریق واداشتن کارگران به ستیزه جویی، لجاجت، هرج و مرج، حرکت های بی رویه و ترویج وسایل می گساری، منابع تولید را فلج می کنیم و آنها را به تعطیلی می کشانیم. مجموع این تدابیر کاروان متحدی را به وجود می آورد که پیوسته به سمت هدف بزرگ محو کردن عناصر فهمیده و درس خوانده ی گوییم از روی زمین، پیش می رود.
برای آن که مبادا گوییم از این مطلب آگاه شوند و در نتیجه، پیش از پیاده شدن کامل این برنامه و قبل از رسیدن زمان موعود، از دام ما فرار کنند، همه ی اینها را در قالب فریبنده ی مصلحت خواهی می ریزیم و وانمود می کنیم که قصد ما خدمت به طبقات کارگر و مبانی صحیح اقتصاد سیاسی می باشد؛ مبانیی که نظریات اقتصادی ما به کمک دستگاه های تبلیغاتیمان، آنها را در یک چارچوب جذاب و وسیع آماده کرده اند.
پروتکل پنجم
جوامعی که فساد در همه جای آن رخنه کرده شایستهی چه نوع حکومتی است؟ جوامعی که در آنها فقط با کلاهبرداری و دزدی واختلاس میتوان کسب ثروت نمود، جوامعی که افسار گسیخته و منحط شدهاند و برای حفظ آداب عمومی و فضایل اخلاقی باید قانون مجازات و تدابیر سخت و خشن بالای سر مردم باشد و کسی حاضر نیست با طیب خاطر آنها را رعایت کند؛ زیرا در این جوامع احساس دینی و میهنپرستی به وسیلهی اعتقادات وارداتی از بازارهای جهانی نابود شده است، آری در چنین جوامعی غیر از یک حکومت خودکامه و مستبد که کم و کیف آن را برایتان توضیح خواهیم داد، چه نوع حکومت دیگری شایستهی پیاده شدن است؟ ما سازمان و تشکیلات عظیمی برای یک حکومت وسیع مرکزی به وجود خواهیم آورد، تا بدینوسیله بتوانیم زمام همه چیز را به دست بگیریم. ما با وضع قوانین جدید و بیسابقهای شریانهای فعالیت حیات سیاسی رعایای خود را کاملاً کنترل خواهیم کرد. این قوانین تمامی رواها و آزادیهای مطلقی را که گوییم برای خود مقرر داشتهاند از بین میبرد. بدینسان، پادشاهی ما با یک قدرت مطلقه منحصر به فرد و برخوردار از نهادها و بخشهای عالی متمایز خواهد شد و همیشه و همهجا آمادگی خواهد داشت تا آن دسته از گوییم را که در عمل یا گفتار با ما مخالفت میورزند از سر راه خود بردارد.
ممکن است بگویند که این قدرت مطلقه با پیشرفتهای عصر حاضر سازگاری ندارد، اما من به شما ثابت میکنم که سازگاری دارد و هیچ ایرادی متوجه آن نیست.
در گذشته مردم سلاطین را مظهر ارادهی الهی میپنداشتند و از اینرو، بدون هیچ بحث و گفتگویی در مقابل قدرت مطلقهی آنها تسلیم میشدند. لکن از زمانی که ما به تزریق این باور در اذهان ایشان شروع کردیم که آنها هم برای خود حقوقی دارند، تخت نشینان را بشر و انسانهایی عادی تلقی کردند که مثل بقیه مردم دستخوش نابودی می شوند. روغن مقدسی که به وسیله آن سر پادشاه، این سایه خدا در زمین، تدهین می شد در چشم مردم به صورت یک روغن معمولی و غیر مقدس در آمد. وقتی ایمان به خدا را از آنها سلب کردیم شکوه قدرت به خیابانها منتقل شد؛ چرا که حالا حق حکومت از آن توده بود. این جا بود که ما این حق را تصاحب کردیم.
بالاتر از این، هنر حکومت بر توده ها و افراد ملت به وسیله ی نظریه هایی که زیرکانه فراهم آمده اند و با بیان سخنان و عبارت پر طنین و قوانین زندگی و دیگر حیله ها و چاره اندیشی هایی که گوییم از کنه اسرار آنها هیچ اطلاعی ندارد، نزد ماست. این فن که اصول آن را از متفکران اداری و سیاسی خود گرفته ایم در حیطه ی تخصص ما می باشد. متخصصان ما با تجزیه و تحلیل و مشاهده و تحمل رنج منحصر کردن دقایق در قضایای حساس و مهم، پرورده و ورزیده شده اند. ما در زمینه ی برنامه ریزی برای فعالیت های سیاسی و انجام مسؤولیت ها نظیر نداریم. تنها یسوعیان[1] که می توانند در این مورد با ما رقابت کنند لکن ما راه هایی را ابداع کرده ایم که آنها را در نظر عوام و توده ی سطحی اندیش از اهمیت و اعتبار می اندازد. ما بر یسوعیان تفوق داریم چون تشکیلات آنها آشکار است در حالی که ما توانسته ایم دستگاه های مخفی خود را همیشه پنهان و در پرده نگه داریم. به هر حال، دنیا اصلاً به این اهمیت نمی دهد که چه کسی بر او حکومت می کند، رئیس کاتولیک ها یا حاکمی از تبار صهیون! اما این موضوع برای ما بسیار اهمیت دارد؛ زیرا ما ملت برگزیده ایم و باید به این مسأله کاملاً اهتمام داشته باشیم.
اگر تمام گوییم جهان در برابر ما بایستند و بر ضد ما بسیج شوند امکانش هست که پیروز شوند، اما این پیروزی موقت است و خطری ما را تهدید نمی کند؛ زیرا آنها سرگرم نزاع با خودشان هستند و ریشه های این کشمکش چندان عمیق است که نمی گذارد علیه ما یکپارچه شوند. علاوه بر این، ما از طریق دامن زدن به مسائل فردی و ناسیونالیستی که از بیست قرن پیش به طور مداوم این کار را کرده ایم، آنها را به جان یکدیگر انداخته ایم. به همین دلیل شما حتی یک دولت نمی یابید که در صورت قیام علیه ما بتواند یاوری برای خود پیدا کند؛ چون هر دولتی می داند که اتحاد بر ضد ما به زیان او تمام می شود. ما بسیار نیرومند هستیم و هیچ کس ما را نادیده نمی گیرد. ملتها نمی توانند، بدون دست داشتن پنهان ما، هیچ پیمانی را، هر چند بی اهمیت، به تصویب برسانند.
Per Meregesregnant: It is Through me That Kings Reign
«با قدرت من است که سلاطین سلطنت می کنند».
پیامبران به ما گفته اند که خداوند ما را برگزیده است تا بر سراسر دنیا حکومت کنیم. خداوند به ما نبوغ بخشیده است تا بتوانیم این بار را به دوش کشیم. اگر این نبوغ در اردوی مقابل بود بی گمان تا به امروز با ما ستیز می کردند و چنانچه کسی تازه وارد میدان شود هرگز یارای برابری با ما را که ثابتقدمتر و ریشهدارتر هستیم نخواهد داشت.[2] اگر بین ما و او نبردی به وقوع بپیوندند این نبرد بی رحمانه و بی سابقه خواهد بود. به فرض هم که در گوییم موهبت نبوغ وجود داشته باشد، اما این نبوغ خیلی دیر رسیده است. کلیه ی چرخ های دستگاه حکومت ها احتیاج به موتور دارد و این موتور که همان «طلا» است در اختیار ما می باشد. کار علم اقتصاد سیاسی این بود که مقام سرمایه را بالا برد و روشن است که افتخار تأسیس و تثبیت این دانش از آن ماست.
سرمایه، اگر بخواهد در امر تعاون آزادانه سهیم شود، باید آزاد و رها باشد تا بتواند در صنعت و تجارت انحصار به وجود آورد و این همان نکته ای است که یک دست نامرئی در سراسر جهان آن را به مرحله ی عمل گذاشته است. این آزادی سرمایه طبعاً به دست اندرکاران صنعت، قدرت سیاسی می بخشد و این خود توانایی کنترل و رهبری ملت ها را در اختیار آنها می گذارد. در این روزها این مسأله برای ما اهمیت و وزن بیشتری پیدا می کند چنانچه بخواهیم به جای سوق دادن ملت ها به طرف جنگ آنها را خلع سلاح کنیم. مهم تر از این، آن است که به عوض فرونشاندن احساسات و عواطف برافروخته ی ملت ها، از این احساسات به نفع خود بهره برداری کنیم و جریان افکار و آراء را در اختیار خود بگیریم، و به جای مبارزه با آنها و کوشش برای ریشه کن کردنشان، آنها را به گونه ای که با ما و اهدافمان مناسبت داشته باشد، بازگو کنیم. هدف اصلی از این رهبری ما این است که اذهان عمومی را با انتقاد و عیب گیری سست و ناتوان کنیم و آنها را از راه تفکر جدی و استوار که بالاخره به مقاومت در برابر ما منجر می شود، منحرف سازیم و فعالیت اذهان را از این راستا باز داریم و آنها را به میدان جنگ های ظاهری که در آنها سلاح نطق و خطابه است، وارد کنیم.
در تمامی اعصار، ملت ها، چه افراد و چه گروه ها، به شنیدن صحبت ها بسنده کرده اند و برایشان مهم نبوده است که این حرف ها چقدر به مرحله ی عمل درآمده است. علت این امر هم آن است که این ملت ها از هر چیز به ظاهر آن قناعت می کنند و بندرت درنگ کرده اند تا بیندیشند و ببینند که آیا وعده ها با عمل قرین می شود یا نه. به همین دلیل است که می بینید ما سعی داریم نمایشگاه ها و مراکز نمایش را که در این زمینه فواید فراوانی برای ما در بردارد، برپا کنیم.[3]
ما عنوان آزادی خواهی را که نقطه ی مشترک تمامی احزاب و گرایش هاست، به خود می بندیم. آن گاه خطبا و ناطقین خود را وامی داریم تا آن قدر پیرامون آن داد سخن دهند که سرانجام شنوندگان خسته و دلزده شوند و دادشان درآید. برای آن که بتوانیم بر افکار عمومی مسلط شویم باید کاری کنیم که سرگشته و ناتوان شوند، و راهش هم این است که وانمود کنیم اظهارنظر یک حق عمومی است و درهای آن به روی همگان باز می باشد. بدین ترتیب، هر کسی سنگ خودش را به سینه می زند و آراء دستخوش تناقض می شود و درگیری بالا می گیرد و قیل و قال به درازا می کشد و برخورد گرایش ها پیش می آید. در این هنگام یک نفر سر بر می دارد[4] و فریاد می زند که بهترین کار برای بیرون رفتن از تنگنای شدید ترک مباحثات و مجادلات و دخالت نکردن در مسائل سیاسی است؛ زیرا توده ی مردم از عمق سیاست هیچ نمی فهمند و آن را خوب درک نمی کنند، لذا بهتر است چنین مسائلی به مسئوولین سیاستشناس واگذار شود تا به صلاحدید خود آنها را چاره اندیشی کنند.
این نخستین راز از اسرار ماست.
دومین راز که شرط موفقیت حکومت آینده ی ما می باشد این است که با ایجاد شکست در طرح های ملی، ترویج عادت های جدید، برافروختن عواطف، برانگیختن و تحریک، و ناراحتی و خستگی از مسائل زندگی چنان جو آشفته ای به وجود می آوریم که هیچ کس نتواند جایگاه خود را در این صحنه ی کارزار مغلوبه که سگ صاحبش را نمی شناسد، تشخیص دهد. در چنین فضایی مردم غرق پریشانی و تشویق می شوند و هیچ کس دیگری را درک نمی کند. فایده ی دیگر این شیوه این است که به کمک آن احزاب را به جان هم می اندازیم، نیروهای هم هدف را که همچنان از اطاعت ما سرباز می زنند، پراکنده می سازیم و بالاخره از فعالیت هر فردی که بخواهد سر راه ما بایستد جلوگیری کنیم. هیچ چیز زیانبارتر از فعالیت افرادی که استقلال شخصیت دارند، نیست؛ زیرا این گونه افراد اگر از پشتوانه ی نبوغ برخوردار باشند، ضرری که فعالیت آنها به ما می زند بیشتر از ضرری است که میلیون ها انسان، که اتحاد آنها را بر هم زده ایم، وارد می آورند. ما موظفیم آموزش در مدارس گوییم را به طور دقیق هدایت کنیم و این مطلب را در اذهان بیندازیم که هرگاه با مسأله ی دشواری که نیاز به کند و کاو و کوشش ذهن دارد روبه رو شدند بهتر است آن را رها سازند و به مسائل ساده تر و آسان تر بپردازند و آن مسأله ی مشکل را به افراد شایسته ی آن واگذارند. خستگی فکری که از آزادی عمل بسیار برای فرد حاصل می شود قوای ذهنی او را در هنگام برخورد آزادی این فرد با آزادی دیگران به تحلیل می برد.[5] از این برخورد تنشهای اخلاقی- روانی شدید، سرگشتگی و احساس شکست به وجود می آید. به کمک مجموع این وسایل، آنقدر بر گوییم فشار وارد خواهیم کرد تا ناچار شوند قدرت بین المللی را تسیلم ما کنند. آهسته آهسته نیروی حکومت ها را می بلعیم. آن گاه به پیش می رویم و حکومت برتر جهانی را ایجاد می کنیم. دست های این حکومت به طرف تمامی کشورها دراز خواهد شد و مثل گاز انبر آنها را در میان خواهد گرفت. تشکیلات این حکومت به قدری عظیم خواهد بود که سایه ی آن کلیه ی ملل روی زمین را فرا خواهد گرفت و آنان چاره ای جز اطاعت نخواهند داشت.
[1] Jesuits
[2] یعنی نابغه ی تازه وارد هرگز توانایی دانشوران صهیون را در حکومت نخواهد داشت، زیرا اینها در زمینه ی سیاست و حکومت کردن بر توده ها تجربه ی چندین قرنه دارند و اسرار سیاست را نسل اندر نسل از گذشتگان خود به ارث برده اند- م.
[3] خ.ت: از این رو ما- فقط به خاطر تظاهر- هیأتهایی را به وجود خواهیم آورد که اعضای آنها سعی خواهند کرد با ایراد نطقهای رسا و پر طمطراق کمکهای خود در راه «ترقی» را ثابت کنند و از این کمکها تعریف و تمجید نمایند.
[4] خ.ت: در این وقت می فهمند که بهترین راه برای نجات آنها این است که در مسائل سیاسی اظهار نظر نکنند.
[5] خ.ت: فعالیت ناشی از آزادی عمل نیروی وی را در هنگام برخورد آزادی او با آزادی دیگران، به تحلیل می برد.
پروتکل چهارم
هر حکومت جمهوری باید در زندگی خود مراحلی را پشت سر بگذارد. نخستین مرحله، روزهای آغازین پس از تأسیس آن است. در این مرحله عناصر تهور و جنون بروز میکند و قدرت طبقات پایین جامعه حاکم میشود و حکومت، مثل آدمهای مست تلوتلو میخورد. در مرحلهی دوم، اجامر و اوباش که به دنبال هر صدایی به راه میافتند، رو میآیند و اینجاست که هرج و مرج سر بر میدارد، و سرانجام آن پیدایش دیکتاتور است. این حاکم خودکامه نه محمل قانونی برای حکومت خود دارد و نه آشکارا کار میکند. با این حال حاکم است و مسؤولیتی را به دوش میکشد. او مسؤول است اما در برابر یک قدرت پنهان و نامرئی و یا یک سازمان مخفی که او را از پشت پرده میچرخاند. این سازمان یا قدرت نامرئی بدون هیچگونه مانع و رادعی هر کار که دلش بخواهد انجام میدهد، چون در خفا و با پنهان شدن پشت سر عمالی کار میکند که تغییر میکنند. این تغییر و تبدیل عمال نه به خاطر آزار رساندن آنهاست بلکه برای کمک مالی به آن قدرت پنهان است زیرا با این کار هزینههای گزافی که در مقابل خدمات عریض و طویل عمال سابق میبایست به آنها پرداخت شود، از دوش او برداشته میشود. عمال مرتباً جای خود را به یکدیگر میدهند و کارها به نوبت مرحله به مرحله پیش میرود.
چه شرایطی در آینده برای درهم کوبیدن این قدرت پنهان پیش خواهد آمد؟ این را ما، خود میدانیم. چه کسی میتواند این قدرت مخفی را نابود کند؟ ما. فراماسونری گوییم ناخودآگاه به ما خدمت میکند. به این ترتیب که پوششی برای ماست و ما، خودمان و اهداف و برنامه هایتان را پشت سر آنها پنهان میکنیم. اما برنامهای که ما برای عمل و اجرا آماده کردهایم و مکانی که این برنامه در آنجا پیاده خواهد شد، به صورت یک راز عمیق و سر به مهر باقی خواهد ماند و احدی از آن مطلع نخواهد شد.
آزادی در یک جا مضر نیست و میتواند در اقتصاد دولت جایی برای خود پیدا کند، بدون آنکه به رفاه و آسایش مردم آسیبی برساند، و آن جایی است که بر اساس ایمان به خدا و برادری انسانی استوار و از ایدهی برابری مبرا باشد؛ ایدهای که در تناقض مستقیم با قوانین هستی است؛ زیرا لازمهی این قوانین اختلاف و تباین در مخلوقات و خضوع و تبعیت (بعضی از بعضی دیگر) است. اگر ایمان به خدا حاکم شد، آنگاه ملت میتواند حکومت کند؛ به این ترتیب که کرهی زمین به چند اقلیم تقسیم و بر هر اقلیمی سرپرست و قیم ملت حاکم شود. در اینصورت ملت تحت ارشاد پیشوای معنوی خود، راضی و خشنود از آنچه خداوند برایش مقدر کرده است به زندگی خویش ادامه میدهد. به همین علت ما موظفیم مذهب را بکلی ریشه کن کنیم و اصل اعتقاد به وجود خدا را از اذهان گوییم بیرون آوریم و به جای آن ارقام محاسباتی و نیازهای مادی را بگذاریم. برای آنکه فرصت تفکر و تأمل را از گوییم بگیریم باید اذهان آنها را متوجه صنعت و تجارت سازیم. با این کار تمام ملتها به کسب و کار و سودآوری مشغول میشوند و از توجه و پرداختن به کسی که در نظر آنها دشمن مشترک به حساب میآید، باز میمانند. بار دیگر میگوییم برای آنکه آزادی به نابودی کامل گوییم بینجامد و اثری از آنها باقی نگذارد باید صنعت را بر پایهی رقابت قرار دهیم. نتیجهی این کار این است که آنچه به کمک صنعت از کشورها عاید میشود دست به دست میگردد و از طریق سفتهبازیها سرانجام به صندوقهای ما سرازیر میشود.
نبرد شدید برای کسب برتری و تفوق و تکانهایی که به حیات اقتصادی میرسد، مجموعاً جوامعی بی شاط و سرد و بیعاطفه ایجاد کرده و خواهد کرد که در نتیجهی آن روح تنفر و کینه نسبت به سیاست حاکم و مذهب در آنها به وجود خواهد آمد و تنها دلخوشیی که برای چنین مردمی باقی میماند در آوردن پول و طلاست؛ طلایی که آنرا میپرستند و چون به کمک آن نیازهای مادی خود را برآورده میسازند در راه آن فداکاری میکنند. در این هنگام لحظهی موعود فرا میرسد؛ زیرا طبقات و اقشار پایین گوییم، برای نابود کردن متفکران و طبقهی روشنفکر گوییم که رقبای ما در رسیدن به قدرت هستند، زیر لوای رهبری ما جمع میشوند. البته انگیزهی این طبقات پایین در پیوستن به ما نه کسب غنیمت و جمعآوری ثروت، بلکه گرفتن انتقام از آن قشر اندیشور است که اینک لحظهی آن رسیده است تا به سرنوشتی که در انتظارشان میباشد، گرفتار آیند.
پروتکل سوم
امروز می توانم به شما بگویم که هدف ما نزدیک شده و تا رسیدن به آن چند گامی بیشتر باقی نمانده است. با نگاهی به پشت سر در می یابیم که راه درازی را که طی کرده ایم در شرف پایان است. در این هنگام حلقه ی «افعی نمادین» بسته می شود. این افعی سمبل ملت ما در پیمودن این مراحل می باشد. وقتی این حلقه سر به هم آورد تمامی دولتهای اروپایی در دایره ی آن محصور خواهند شد و افعی چنان قلاب آنها را در میان خواهد گرفت.
ما بزودی شاهد فروپاشی معیارهای قانونی روزگار خود خواهیم بود؛ چرا که این معیارها را خود ما سرپا کردیم و در ساختمان آنها عمداً شکافها و رخنه هایی را قرار دادیم به طوری که دائماً پیرامون محورهای خود در حال حرکت باقی بمانند و مثل کفه های ترازو بالا و پایین بروند، تا سرانجام ماده ی آنها آب و متلاشی شود و نتیجه ی آن از هم ریختن و تلاشی محور آنهاست. گوییم خیال می کنند که این معیارها و قوانین را براساس متین و محکمی استوار کرده اند، و لذا برای آنها اهمیت قائلند و انتظار دارند که همیشه در حال تعادل و انتظام باشند، باشد که روزی به آرزوی خود برسند. اما محورهای این قوانین- یعنی پادشاهان و رؤسای کشورها- از این امر غافل هستند؛ زیرا نمایندگان ملت پیرامون آنها را احاطه کرده اند. اینها سلاطین را به هر سازی که خوشایند آنها باشد می رقصانند. بر اثر هرج و مرج، قدرت پراکنده می شود هر گروهی به قدر توان خود آن را چنگ می زند. قدرتی که در دست این نمایندگان می باشد و از طریق ترور و ایجاد وحشت که بازتاب آن تا درون کاخها رفته، به آن ها رسیده است. ریسمانهایی که باید میان پادشاه و ملت اتصال برقرار کند، از هم گسیخته و دیگر چیزی که آنها را به هم پیوند دهد، باقی نمانده است، لذا پادشاه در حالتی از ترس و نگرانی به سر می برد و همواره انتظار حملات ناگهانی از سوی قدرت طلبان را می کشد. ما بین قدرت برتر دولت و قدرت کور ملت فاصله ایجاد کرده ایم و هر دوی آنها اهمیت خود را از دست داده اند و مثل آدم کوری شده اند که عصایش را از او گرفته باشند.
برای آن که جاه طلبان و تشنگان قدرت را وادار کنیم تا به طرف هدف خود خیز بردارند و از آن سوء استفاده کنند تمام نیروهای مخالف را، از هر سو، به حرکت در آوردیم تا رودرروی هم بیاستند. هر کدام آنها را از طریقی تحریک کردیم و در نتیجه، با گرایشهای آزادی خواهی خود، علم استقلال طلبی را برافراشتند. برای ایجاد اختلال، که گریزی هم از آن نیست، با خواسته ی هر گروهی همنوایی و همراهی کردیم و کلیه ی احزاب را مسلح نمودیم و رسیدن به قدرت را یک هدف مقدس و بالاتر از هر امری جلوه دادیم. و اما در رابطه با دولتها؛ کشمکشهای آنها را به جنگهای شدید و سخت تبدیل کردیم. با چنین اوضاع و احوالی مسلماً طولی نخواهد کشید که سراسر جهان در کام هرج و مرج و ورشکستگی فرو خواهد رفت.
جاه طلبان که تعدادشان بیرون از شمار است، سالن های پارلمان ها و اجلاس های عالی اداری را به میدان ها و تریبون های سخنرانی های بی ارزش تبدیل کردند. روزنامه نگاران حرفه ای و نویسندگانی که از راه دو به هم زنی و تهمت پراکنی ارتزاق می کنند زیادند و هر روز برای دریافت مزد و پاداش درهای قوه ی مجریه را می کوبند.[1] سوء استفاده از وظایف شغلی[2] چنان شایع و فراگیر می شود که نشان می دهد مؤسسه های دولتی کاملاً آماده شده اند تا طوفانهای آینده بر آنها وزیدن گیرد. در نتیجه، توده ی ملت سر به شورش بر می دارد و همه چیز را واژگون می کند.
و اکنون ملت را می بینی که در چنگال فقر گرفتار آمده و اسیر عبودیتی بدتر و پیچیده تر از بردگی و زمین بندگی سابق شده است؛ زیرا در گذشته بردگان می توانستند به نحوی از انحاء خود را آزاد کنند، اما از این فقر شدید و فراگیر امید نجاتی نمی رود. ما در قوانین اساسی به حقوق موسوم به حقوق ملت تصریح کرده ایم، اما ملت به هیچ کدام آنها دست نمی یابد و این حقوق را جز خیال و سرابی نمی یابد. کارگر زحمتکش اطمینان پیدا می کند که این قوانین توخالی و سخنرانیهای پوچ سالنها هیچ فایده ای برای او در برندارد؛ زیرا دور خودش می چرخد و می بیند که همچنان شکمش گرسنه است و از مشکلات رنج می برد و از قانون اساسی و مواد آن هیچ خبری به او نمی رسد مگر همان ریزه های ته سفره ای که در هنگام انتخابات عمومی پهن می شود تا کاندیدایی که پیشاپیش عمال ما به او دیکته کرده اند، انتخاب کند. حقوقی که این کارگر زحمتکش در رژیم های جمهوری به آن می رسد چیزی جز مرارت و تلخی نیست و نه تنها هیچ باری را از دوش او بر نمی دارد، بلکه او را از همان اندک حقوق و دستمزد مرتبی هم که می گیرد محروم می سازد و مجبورش می کند که با دوستان خود به اعتصاب متوسل شود و یا به دستور کارفرمایانش از کار بیکار شود.
با راهنمایی و خط دادن ما، ملت طبقه اشراف را که چون از ملت سود می برد از او دفاع و حمایت می کرد، از بین برد اما در چنگال رباخواران کوچک گرفتار آمد که مثل زالو خون او را می مکند و به بردگیش گرفته اند و در بندش کرده اند.
در این جا ما به ایفای نقش خود می پردازیم و با ادعای عشق به نجات کارگر بینوا از بدبختی و مصیبت وارد صحنه می شویم و از او می خواهیم تا به صفوف ارتش ما که زیر لوای سیوسیالیسم، آنارشیسم و کمونیسم می جنگد، بپیوندد. ما به پیروی از اصل بی معنای برادری و همبستگی انسانی که یکی از قوانین فراماسونری ماست، این پرچمداران را یاری می رسانیم. طبقه ی اشراف که قانون ابزار استثمار دسترنج کارگران بیچاره را در اختیار او می گذارد، اینک خوشحال و آسوده خاطر شده است؛ چون می بیند که این کارگران دیگر عریان و برهنه نیستند و تندرستی خود را بازیافته اند. اما این با برنامه ای که ما داریم کاملاً مخالف است. خواست ما این است که فقر حاکم شود و گوییم به ضعف گرایند. قدرت ما در گرو فقر و ناتوانی دائم کارگر است؛ زیرا از این طریق او را برده ی اراده ی خویش می سازیم و او در حکومت خود هیچ گونه قدرت و توانایی و عزم و اراده ای را نخواهد یافت که با تکیه به آن در برابر ما ایستادگی کند. گرسنگی این حق را برای سرمایه به وجود می آورد که به کارگر چنان زورگویی کند که طبقه ی اشراف، با وجود برخورداری از حمایت سلاطین و قدرت قانون، نظیر آن را در زمان خود نمی کردند.
به کمک فقر و حسادت و دشمنی ناشی از آن می توانیم توده را به هیجان در آوریم و دست های آنها را به سلاحی تبدیل کنیم که تمامی موانع راه ما را درهم بکوبند. هنگامی که زمان تاجگذاری سرور ما پادشاه، پادشاه کل جهان، فرا رسد همین دستهای کارگری هرگونه مانع و عقبه ای را از سر راه بر خواهند داشت.
گوییم بدون کمک متخصصان ما قادر به اندیشیدن و درست فکر کردن نیستند. آنها کوته بین تر از آنند که ضرورت ایجاد آنچه را که ما در روز تأسیس پادشاهی خود به وجود خواهیم آورد، دریابند. نخستین موضوع که نهایت اهمیت را دارد نحوه ی اداره کردن آموزش در مدارس ملی است. در این مدارس باید دانشی که اساس همه ی دانشهاست آموزش داده شود و آن علم زندگی انسان و جامعه است. لازمه ی این امر تقسیم کار و در پی آن تقسیم مردم به اقشار و طبقات است که هر طبقه ای وضعیت خاص خود را دارد. همگان باید بدانند که به علت اختلاف اهداف در فعالیت انسانی، امکان ندارد که برابری و مساواتی وجود داشته باشد. هیچگاه دو فرد با هم برابر نیستند؛ زیرا کسی که کاری می کند و یک طبقه و قشر کامل از نتایج آن برخوردار می شوند با کسی که نتیجه و ثمره ی کارش فقط به خود او می رسد در برابر قانون یکسان نیستند. شناخت صحیح ساختار جامعه، که البته ما اسرار آن را در اختیار گوییم نخواهیم گذاشت، به همه ی مردم معلوم خواهد کرد که حرفه ها و شغلها باید در ضمن حدود معینی کنترل شوند[3] تا دیگر علتی باقی نماند که انسانیت را به بدبختی بکشاند. این بدبختی ناشی از نظام آموزش فعلی است که با کاری که از افراد می خواهند آن را انجام دهند، سازگاری ندارد. وقتی مردم چنین شناختی را کاملاً به دست آوردند، خود به خود به سمت اطاعت از قدرت حاکمه و پذیرفتن شرایطی که دولت برای آنها تعیین می کند، پیش می روند. ارزش معارف در زمان حاضر و خط دادنهای ما به آنها در این جا خود را نشان می دهد که می بینیم ملت هر چه را در مطبوعات و کتابها می بیند باور می کند و در عین حال نسبت به هرگونه وضعی که آن را بهتر از وضعیت موجود خود می یابد، نفرتی کور در دل می پروراند. این نفرت ناشی از آن است که ملت معنای طبقه و وضعیتی را که لازمه ی آن است، اصلاً نمی فهمد و بر اثر القائات گمراه کننده و جهالت افزای ما در کار خود گیج و سرگشته شده است.
این نفرت زمانی شدت بیشتری خواهد گرفت که توفان های بحران اقتصادی که بازارها را راکد و چرخ های صنعت را فلج می سازد، وزیدن گیرد. ما با ابزارهای سری و محرمانه ای که در اختیار داریم[4] یک بحران اقتصادی بین المللی که احدی قدرت تحمل آن را ندارد، خواهیم آفرید. این بحران توده ی کارگر را همزمان در تمامی کشورهای اروپایی به خیابانها می کشاند. این توده ی خشمگین با حرص و ولع تمام به ریختن خون همان طبقه ای که از اوان کودکی نفرت آن را در دل داشتند، خواهند پرداخت و اموال و داراییها را به غارت خواهند برد و اغتشاش و بی نظمی به اوج خود خواهد رسید.
اما این کارگران هرگز متعرض اموال ما نخواهند شد؛ زیرا رگ خواب آنها در دست ماست. در صورتی که سعی کنند به طرف ما بیایند می دانیم چگونه جلو آنها را بگیریم و خودمان را از تجاوزشان در امان نگه داریم.
ما به نوبه ی خود روشن ساخته ایم که پیشرفت مادی موجب خواهد شد تا گوییم به حکومت خرد دست یابند و در سایه ی آن بیارمند. این درست همان چیزی است که حاکمیت خودکامه ی ما آن را انجام خواهد داد. این حاکمیت می داند که چگونه از طریق بیرحمی حکیمانه و عادلانه ریشه های ناآرامی را برکند و هیجان گوییم را فرونشاند و با داغ کردن لیبرالیسم بیماری آن را برطرف سازد. این داغ کردن شامل دیگر مؤسسات نخواهد شد.
وقتی توده ی مردم دید که کلیه ی امتیازات دیگر طبقات خوشگذرانیها و عیاشیهای آنها از بین رفته است، بر این باور می رود که اینک او حاکم و فرمانش مطاع است. بی خبر از آن که او، که خانه اش را به دست خودش ویران کرده است، همچون آدم کوری شده است که در برابرش تلی از سنگ قرار دارد و در اثر برخورد با آن افتاده است و هر بار که سعی می کند برخیزد به آن تل می خورد و دوباره به زمین می افتد، لذا دست کمک به سوی کسی دراز می کند که راه را به او نشان دهد. توده از یاد برده است که بهتر است به عقب، به همان وضعیت گذشته ی خود، بازگردد،[5] و در نتیجه هر چه دارد زیر گامهای ما می ریزد. انقلاب فرانسه را که ما صفت «کبیر» روی آن گذاشتیم، به خاطر بیاورید. اسرار تدارک و سازماندهی آن برای ما کاملاً روشن است؛ زیرا این انقلاب ساخته ی دست خود ماست.
ما از همان زمان انقلاب فرانسه پیوسته ملت ها را رهبری می کنیم و آنها را از طلسم های شعبده ها و چشم بندی ها آزاد می سازیم. سرانجام، ملت ها از ما نیز روی برخواهند تافت و به پادشاه قهار از سلاله ی صهیون که ما او را برای جهان آماده و مهیا کرده ایم، روی خواهند آورد.
ما امروز یک قدرت بین المللی شکست ناپذیر هستیم؛ زیرا هرگاه گروهی به ما حمله کنند گروهی دیگر به حمایت از ما بر می خیزند. مسأله ی پستی بی حد و اندازه ی ملت های گوییم است. این ملت ها در مقابل زور و قدرت ذلیل و تسلیمند، اما نه در برابر ضعیف ترحم سرشان می شود و نه از خطارکار در می گذرند. در تبهکاری سخت فرو رفته اند. آنها طاقت تحمل افکار و اقوال ضد و نقیض در یک نظام اجتماعی آزاد را ندارند اما بیرحمی یک حاکم سرکش و گستاخ را تا حد مرگ تحمل می کنند و دم بر نمی آورند. اینها صفاتی هستند که ما را در راه رسیدن به استقلال یاری می رسانند. اگر دقت کنیم می بینیم که گوییم از همان نخستین روزی که حکام دیکتاتور روی کار آمدند تا این لحظه، شکنجه ها و زخمهایی را تاب آورده اند که فقط مقدار اندکی از آنها کافی است تا سر ده ها پادشاه را بر باد دهد.[6] این پدیده و این وضعیت غیر معقول، یعنی موضع گیری های متضاد این ملت ها در برابر حوادثی از یک نوع، چگونه قابل تفسیر و تبیین است؟ این پدیده جز با دیدن واقعیت روشن نمی شود. کسانی که بر گرده ی این ملت ها سوارند و بر آنها فرمان می رانند، از طریق عمال خود، پیوسته در گوش آنها می خوانند که اگر از قدرت خود سوء استفاده می کنند به خاطر هدف والای فرود آوردن ضربه ی نهایی بر حکومتی است که ملت ها را از پای درآورده است و این بزرگترین خدمت به منافع ملتها و همچنین به خاطر دفاع از برادری جهانی و ایجاد همسبتگی و برابری است. بدیهی است که حکومتگران به ملت ها نمی گویند این اتحاد و همبستگی جز در روزگار حاکمیت پادشاه مستقل ما تحقق نخواهد پذیرفت.
ملت ها، همان طور که می بینید، بی گناهان را محکوم و مقصران و مجرمان را تبرئه می کنند و اعتقاد راسخ دارند که می توانند هر کار بخواهند بکنند. ما باید از این وضع ممنون و متشکر باشیم؛ زیرا ملت هر چیز محکم و استواری را ویران می کند و در هر قدمی که بر می دارد آشفتگی و هرج و مرج می آفریند.
کلمه ی آزادی گروه ها را به سمت جنگیدن با هر قدرت و سلطه ای می کشاند تا جایی که حتی با خدا می جنگند و در برابر قوانین طبیعی او به مقاومت بر می خیزند. از این رو، زمانی که حکومت خود را برپا کنیم این واژه را از قاموس زندگی حذف خواهیم کرد؛ زیرا سمبل و الهام بخش اصل قدرت بیدادگر است؛ قدرتی که توده ی مردم را همچون حیوانات تشنه ی خون می کند.
طبیعت این حیوانات این است که هرگاه جام خون را سرکشیده اند خواب چشمان آنها را در ربوده است. در چنین حالی آرام هستند و براحتی می توان پاهای آنها را بست اما چنانچه شراب خون برایشان فراهم نشود هرگز نمی خوابند و همچنان با یکدیگر می جنگند.
[1] خ.ت: روزنامه نگاران گستاخ و رساله نویسان (Pamphleteers) بی باک نیروهای اداری را در معرض حملات مستمر قرار می دهند.
[2] خ.ت: سوء استفاده از قدرت.
[3] خ.ت: … حرفه ها و مشاغل باید در گروه های خاصی منحصر شود.
[4] خ.ت: ما به کمک ابزارهایی که در اختیار داریم و به وسیله ی طلا که تماماً در دست ماست…
[5] خ.ت: و چون مایل نیست به روش گذشته باز گردد….
[6] خ.ت: آنها از نخست وزیران و وزیران دیکتاتور کنونی خود بدیهاتی را تحمل کرده اند که…
پروتکل دوم
هدفی که ما در پی آن هستیم حکم می کند که در پی جنگ ها هیچ گونه تغییرات مرزی و توسعه طلبی جغرافیایی رخ ندهد. این موضوع باید حتی الامکان رعایت شود؛ زیرا در این صورت جنگ به رقابت اقتصادی تبدیل خواهد شد و این جاست که ملت ها به واسطه ی کمک های مالیی که به آنها تقدیم می کنیم چاره ای نخواهند داشت جز این که به نیروی غلبه دهی – غلبه دهی گروهی بر گروه دیگر – تفوق ما و نفوذ قدرت برتر پنهان پی ببرند. این وضع، خود به خود، هر دو گروه (طرفین جنگ) را در اختیار عمال بین المللی ما می گذارد؛ عمالی که میلیون ها چشم همیشه بیدار در اختیار خود دارند و میدان برای فعالیت بی قید و بند آنها کاملاً باز است. در این هنگام حقوق عمومی بین المللی ما توان از بین بردن حقوق خاص ملی را – منظور از حق، معنای متداول و معمول این کلمه است – پیدا می کند و در نتیجه، این امکان برایمان فراهم می شود که با این حقوق، بر ملت ها حکومت کنیم، درست همان طور که دولت ها در داخل مرزهایشان با قانون مدنی بر رعایای خویش حکم می رانند.
اشخاصی که از بین ملت با دقت انتخاب می کنیم، و چون این انتخاب دقیق و حساب شده است آمادگی کامل آنها برای خدمت داوطلبانه به ما را تضمین می کند، از تیپ شخصیت های ورزیده ی سیاسی نخواهند بود، تا این که به آسانی بتوانیم آنها را در مشت خود نگه داریم و از آنان به مثابه ی عقاب شکاری استفاده کنیم. این اشخاص زیر نظر افراد دانشمند و نابغه و متخصص و با تجربه ی ما، به عنوان مشاور پشت پرده، کار خواهند کرد. این اشخاص برگزیده ی ما (مشاوران مخفی) از همان کودکی به گونه ای تربیت و برای اداره ی امور جهان کاملاً آماده شده اند و – چنان که می دانید – سال ها اطلاعات مورد نیاز خود را از روشهای سیاسی ما و درس ها و تجارب تاریخ و مشاهده ی روند حوادث که پیاپی اتفاق می افتد، تغذیه کرده اند. اما گوییم به هیچ وجه قادر نیستند از مطالعات مستمر تاریخ بهره ای ببرند و حکمتی بیاموزند؛ بلکه فقط طریقه های نظری یکنواخت را پی می گیرند، بدون آن که در نتایج احتمالی حوادث تعمق و اندیشه کنند. با چنین وضعی دیگر نیازی نیست که به گوییم کمترین بها و اهمیتی بدهیم. پس، بگذارید به حال خود باشند تا لحظه ی ربودنشان فرا رسد، یا با آرزوهای خود زندگی کنند و در عالم خیال برنامه بریزند و یا با خاطرات شیرین گذشته خود سرگرم شوند. اینها همه باید به عنوان نقش اصلی آنها باقی بماند. ما موفق شده ایم به گوییم بقبولانیم که اطلاعات نظری و تئوریک آنها محصول ناب علم است. تا زمانی که این هدف ماست، باید از طریق مطبوعات خود اعتقاد به درستی نظریات و آرایشان را در آنها تحکیم بخشیم. دانشمندان آنها به دانشی که دارند مغرور می شوند و بدون آن که سعی کنند برای اثبات درستی آن تجربیات و دانشها از محک منطق کمک بگیرند، نظریه های خود را به مرحله ی اجرا در می آورند. در حالی که آنچه به نظر آنها دانش و شناخت است در واقع چیزی نیست جز آنچه که عمال متخصص ما با استادی و مهارت برای آنها نوشته اند و این نوشته ها، همه، برای آن فراهم آمده است که اندیشه های آنان در جهتی که ما می خواهیم از آنها پرتو گیرند.
مبادا، حتی برای یک لحظه هم، فکر کنید که این سخنان من پوچ و بی اساس است. در اقداماتی که ما برای پیشبرد نظریات داروین، مارکس و نیچه انجام دادیم، فکر کنید. تأثیر مهم رهنمودهای ما در فریفتن و به اشتباه انداختن اذهان گوییم در این زمینه دست کم برای خود ما یهودی ها باید روشن باشد.
برای آن که در فعالیت های سیاسی و کارهای اداری خود مرتکب اشتباه نشویم و پایمان نلغزد و به سر در نیاییم، باید طرز فکر، اخلاق، تمایلات و گرایش های ملتها را مد نظر قرار دهیم و آنها را جدی بگیریم.
پیروزی و موفقیت روش ما، که اجزای آن در همه جا پراکنده شده و هر ناحیه ای بهره ای از آن را داراست، بستگی به مزاج و روحیه ی ملت هایی دارد که بر سر راه ما قرار می گیرند و ما با آنها تماس داریم. این پیروزی به دست نخواهد آمد مگر آن که ما روش خود را، براساس قوانین و تجربیاتی که از گذشته ی خویش به دست آورده ایم و با توجه به وضع موجود، پیاده کنیم.
باید توجه داشت که امروزه دولت ها ابزار بسیار مهمی در اختیار دارند که در آفریدن حرکت های فکری و جریانهای ذهنی به کار گرفته می شود. این ابزار همان مطبوعات است. کار مطبوعات، که در قبضه ی ما هستند، این است که نیازهای ضروری و حیاتی ملت را مطرح کنند، شکایت و درد دلهای مردم را پخش نمایند و با آفریدن عوامل نارضایی و خشم به آن دامن بزنند. چرا که مطبوعات تجسم و مظهر پیروز شدن آزادی عقیده و بیان هستند. اما حکومتهای گوییم نفهمیدند که چگونه از این ابزار استفاده کنند لذا این قدرت به دست ما افتاد و ما از طریق مطبوعات به آن قدرت حرکت آفریدن و مؤثر رسیدیم، و خود، همچنان پشت پرده باقی ماندیم. دست ما پر از طلاست و می دانیم که این طلا را در مقابل دریاهایی از خون و عرقهای ریخته شده به دست آورده ایم. آری، آنچه کشتیم درویدیم. مهم نیست که ملت ما چقدر قربانی داده است؛ زیرا هر قربانی ما در پیشگاه خداوند با هزار قربانی گوییم برابری می کند.
متن کامل پروتکل بزرگان صهیون بر اساس چاپ هشتاد و یکم انگلیسی[1] (1985)
پروتکل اول
ما هر اندیشه ای را جداگانه بررسی می کنیم و با مقایسه و نتیجه گیری به توضیح و تبیین آن می پردازیم تا ماهیت آن خود به خود برای ما روشن شود و حقایق همراه و اطراف آن را ببینیم. اما شیوه ی سخن ما ساده گویی و پرهیز از تصنع و آرایه های ادبی خواهد بود.
آنچه اکنون من باید توضیح دهم شیوه ی عملی ماست. من از دو زاویه به شرح این موضوع می پردازم: اول دیدگاه خود ما، و دوم دیدگاه گوییم.[2]
پیش از هر چیز باید در نظر داشت که مردم طبیعتاً به دو گروه سالم و ناسالم و خوب و بد تقسیم میشوند و همیشه شمار دومیها بیش از گروه اول است. بنابراین، بهترین نتایجی که از طریق حکومت بر گوییم خواهان تحقق آن هستیم به وسیلهی خشونت و ترور به دست میآید، نه با مباحثات آکادمیک؛ زیرا هر انسانی طالب رسیدن به قدرت است. هر فردی می خواهد – اگر بتواند – دیکتاتور شود. اندکند افرادی که مایل نیستند منافع مردم را فدای منابع خصوصی خود کنند.
چه عواملی گوییم، این حیوانات درنده را از حمله باز می دارد؟ و چه چیز تا به امروز آنها را کنترل کرده است؟
آنان در آغاز پیدایش جامعه، مقهور نیروی بیدادگر کور بودند، ولی بعد قانون بر آنها حاکم شد، اما این قانون در واقع چیزی جز همان نیروی بیدادگر نبود که این بار در لباس دیگری آشکار گردید. از این مطلب نتیجه می گیرم که به موجب ناموس طبیعت، حق با زور است.
آزادی سیاسی ایده ای بیش نیست و واقعیت خارجی ندارد، اما هر یک از ما باید بداند که چگونه در موقع لزوم از این طعمه برای جذب گروه ها و توده ها به سوی حزب خود و نابود کردن حزب مخالف که حکومت و قدرت را در اختیار دارد استفاده کند.
این کار، در صورتی که حزب مقابل گرفتار میکروب ایده ی آزادی موسوم به لیبرالیسم باشد، آسان و ساده خواهد بود؛ زیرا به خاطر پایبندی به این ایده ی صرف از قدرت خود تا حدی کوتاه می آید و این جا، یقیناً، آغاز پیروزی اندیشه ی ماست. در این هنگام وضعیت دیگری به وجود می آید: مهار حکومت سست شده است و کم کم از هم می گسلد. این قانون زندگی است. در نتیجه دست جدیدی می آید و زمام را در اختیار می گیرد و اجزای آن را به هم می پیوندد؛ زیرا نیروی کور توده ی مردم حتی یک روز نمی تواند بدون رهبر و پیشوا دوام بیاورد. سپس حکومت جدید به راه خود ادامه می دهد اما تمام کاری که می تواند بکند این است که بر جای حکومت پیشین که ایده ی لیبرالیسم آن فرسوده و به کام نیستی فرو برده است تکیه زند.
در گذشته این طور بود، اما امروز قدرت طلا جانشین قدرت حکومت های طرفدار لیبرالیسم گشته، و زمان حاکمیت دیانت سپری شده است. امکان ندارد مردم ایده ی آزادی را تحقق بخشند؛ زیرا هیچ یک از آنها طرز استفاده ی دقیق و عاقلانه از آن را نمی داند. ببینید، برای مثال اگر شما برای مدتی به یک ملت استقلال عمل و خودمختاری بدهید چندی نمی گذرد که هرج و مرج او را فرا می گیرد و کارهایش مختل می شود و از این لحظه به بعد خصومت میان جمعیتها و توده ها بالا می گیرد، چندان که میان طبعات مختلف درگیری به وجود می آید و در بحبوحه ی این آشفتگی، حکومت ها می سوزند و به تلّی از خاکستر تبدیل می شوند.
چنین حکومتی سرنوشتش اضمحلال است؛ خواه او خود، خویشتن را به وسیله ی قیامهای تحلیل برنده ی داخلی مدفون سازد و خواه این قیامها او را به سمت پنجه های دشمن خارجی سوق دهد. در هر دو حال، این حکومت مرده به شمار می آید و ناتوان تر از آن است که بتواند از جا برخیزد و لغزش خود را جبران کند. او اینک در مشت ماست. در این هنگام قدرت مجهز سرمایه وارد میدان می شود و سر یک ریسمان ناپیدا را به طرف حکومت جدید می فرستد و این حکومت چون به آن ریسمان نیاز شدید دارد، خواه ناخواه، دست به سویش دراز می کند و آن را می گیرد، که اگر این کار را نکند سقوط خواهد کرد.
ممکن است هواداران لیبرالیسم بگویند که این شیوه با اصول اخلاقی منافات دارد. ما از آنها سؤال می کنیم: وقتی هر کشوری دو دشمن دارد و آن کشور مجاز است که در نبرد با دشمن خارجی خود از هر وسیله و روش و نیرنگی، مثل پنهان نگه داشتن کامل نقشه های هجوم و دفاع خود از دشمن، شبیخون زدن و یا حمله به او سپاهی عظیم که دشمن از آن بی اطلاع است، استفاده کند و هیچ یک از این کارها خلاف اصول اخلاقی به شمار نمی آید، آیا استفاده از این راهها برای نابودی دشمن داخلی که بدتر از دشمن خارجی است و موجودیت جامعه و منافع توده ی مردم را تهدید می کند، اولویت ندارد؟ چگونه می توان گفت که استفاده از وسایل و طرق مذکور در مورد اول رواست و در مورد دوم ناروا؟ حقیقت تردید ناپذیر این است که اگر این وسایل در آن جا مطلقاً بلامانع و رواست در این جا نیز ناروا نبوده و نباید به آن اعتنایی کرد.
چگونه ممکن است که یک انسان حکیم و با بینش به موفقیت خود در رهبری توده ها به سمت خواسته های خویش امید بندد، ولی در هنگام رو به رو شدن با مقاومتی یا اتهامی ولو بی اساس از سوی دشمن که توده ی مردم آن را باور می کنند – زیرا توده ها در تحلیل مسائل از حد ظواهر سطحی فراتر نمی روند – سلاحش فقط منطق و ارشاد و مناظره و گفتگو باشد؟
مردانی که ما آنها را بی نظیر و جلودار تصور می کنیم، هرگاه در اقیانوس توده های متشکل از عوام غوطه ور شوند، هم آنها و هم توده هایشان تحت استیلای هوا و هوس و عقاید بی ارزش و عادات و سنتها و نظریات عاطفی سخیف قرار می گیرند و نتیجهً به دره ی کشمکش های حزبی سقوط می کنند و این خود مانع از آن می شود که در مورد یک تصمیم به توافق برسند هر چند آن تصمیم آشکارا سودمند و بی عیب و نقص باشد. وانگهی، هر تصمیمی که توده ی بی مصرف اتخاذ می کند، سرنوشت آن بسته به دو چیز است: یا این که فرصت مناسبی دست دهد تا آن را به سرانجامش برساند و یا جمعیت انبوهی که آن را تأیید کنند. اما چون این جمعیت از اسرار و رموز سیاست بی خبر است تصمیمی که از زیر دست او بیرون می آید نه فقط مسخره و مضحک خواهد بود، بلکه در درون آن بذر تباهی نهفته است که نتیجه ی حکومت را تباه می کند و لاجرم آنارشی به سراغ حکومت می آید.
محور سیاست جدا از محور اخلاق است. این دو هیچ وجه اشتراکی با هم ندارند. حاکمی که تابع اصول و روش اخلاقی باشد سیاستمدار ماهری نیست و تا زمانی که بر سریر حکومت نشسته است همواره متزلزل و در آستانه ی سقوط خواهد بود. ولی حاکم عاقلی که خواهان توسعه و تحکیم حکومت خویش است، باید دو خصلت داشته باشد: هوش قوی و مکر فریبنده. صفاتی چون صراحتگویی و امانتداری که گفته می شود جزء خصلتهای والای ملی هستند، همگی در عالم سیاست از معایبند نه فضایل و به سقوط حکومتگران شتاب می بخشند. برای حکومتها این صفات از هر دشمنی که در کمین آنها نشسته باشد، گول زننده تر و شکننده تر و در متلاشی کردن و از میان بردن آنها مؤثرتر است.
رستنگاه این خصلت ها کشورها و حکومتهای گوییم است. پس، این صفات از آنهاست و آنها به داشتن این صفات سزاوارترند. زنهار! زنهار! که ما چنین صفاتی را بپذیریم.
حق ما سرچشمه اش زور و قدرت است. کلمه ی «حق» امری است وجدانی، معنوی و مجرد[3] و دلیلی بر درستی آن وجود ندارد. مفهومی بیش از این ندارد که: آنچه می خواهم به من بده تا ثابت کنم از تو قویترم.
حق از کجا شروع می شود و پایان آن کجاست؟
هر دولتی که سازمان اداری آن دستخوش تباهی شود و برای قوانین آن هیبت و شکوه و برای حکام آن اهمیت و اعتباری باقی نماند و مردم خواهان حقوق شوند و هر ساعتی خواسته ی تازه ای را سر دهند و از خواسته ی قبلی خود دست بردارند و بدین سان خواسته هایشان درهم و برهم و متضاد شود و هر حزب و گروهی از روی تفنن و هوس به نام آزادی خواهی حقی برای خود قائل شود. آری، در چنین وضعی من به نام حق که همان حق زور است هجوم می برم و کلیه ی اسکلت های سازمان ها و دستگاه های میان تهی را منهدم می کنم و به جای آنها چیز جدیدی می آورم و زمام حکومت و سیادت آنهایی را که حقوق خود را- حقوقی که بر اساس آن حکومت خویش را بنا می کردند- برای ما رها کردند، به دست می گیرم. و اما سرنوشت خود این مردم: اینها باید در برابر عقاید لیبرالیستی که از آن دم می زدند تسلیم شوند.
در یک چنین وضعیت متزلزلی، نیروی ما از هر نیروی دیگری قوی تر و در دفع دشمنی و تجاوز نیرومند خواهد بود؛ زیرا این نیرو پشت پرده مخفی می ماند تا زمانی که کاملاً آماده و مجهز شود. در این هنگام که دیگر قوی شده است ضربه ی خود را وارد می آورد. هیچ کس نمی تواند به این نیرو آسیبی برساند یا در برابر آن بایستد.
این شر و تباهی موقت که از روی ناچاری آن را به وجود می آوریم، منشأ خیر خواهد شد. این خیر همان حکومت جدید است که در برابر هیچ بادی به لرزه در نمی آید. این حکومت اموری را که به وسیله ی لیبرالیسم و آزادی خواهی از مسیر طبیعی خود خارج شده بود به جای اولش بر می گرداند و آنها را در مسیر درست قرار می دهد. هدف وسیله را توجیه می کند. بنابراین اصل، ما باید در هنگام تهیه ی برنامه و نقشه ی خود آنچه را که مفیدتر و ضروری تر است رعایت کنیم و به اصول اخلاقی کمتر توجه نشان دهیم.
اینک در مقابل ما نقشه ای است و در این نقشه راهی ترسیم شده است که ما باید برای رسیدن به مقصد خود آن را بپیماییم. ما حق نداریم حتی به اندازه ی یک تار مو از این راه منحرف شویم که اگر گستاخانه این کار را کردیم ثمره ی چند قرن فعالیت خود را از دست خواهیم داد و همه چیز بر باد خواهد رفت.
برای آن که موفق شویم کارها را بر اساس یک خط مشی درست و کامل بنا کنیم باید فرومایگی، تنبلی، بی ثباتی و تلون مزاج توده ی عوام و ناتوانی او در شناخت امور زندگی اش و فقدان نگاه جدی و اراده ی قوی او را همیشه مد نظر داشته باشیم؛ چرا که توده قادر به تشخیص مصالح و منافع خود نیست. باید دانست که قدرت توده کور است. احساس درک ندارد. برای فهم و درک مطالب در چهارچوب معقول حرکت نمی کند. از هر طرف صدایی بلند شود به دنبال آن راه می افتد.
اگر کوری عصاکش کور دیگری شود جز این که او را در چاه اندازد کار دیگری نخواهد کرد. همین طور است افرادی که از میان توده و عامه ی مردم سر بر می دارند. اینها که نوعاً افرادی بی تجربه هستند گرچه ممکن است نابغه هم باشند اما چون نمی تواند به اعماق مسائل غامض سیاسی راه پیدا کنند، اگر هم بتوانند زعامت و رهبری توده را به دست گیرند، دیری نمی پاید که هم آنها و هم مردم سقوط می کنند و ریسمان بکلی از هم می گسلد.
فقط یک فرد مجرب که از همان کودکی برای فهمیدن حکومت خود مختار[4] تربیت شده و آن را تمرین کرده باشد، می تواند کلماتی را که از الفبای سیاست به وجود آمده است بخوبی بفهمد و ارزیابی کند.
ملتی که به حال خود رها می گردد تا تسلیم امثال این افرادی شود که ناگهان از میان آنها بر می خیزند و در صحنه ی نمایش ظاهر می شوند به خود ظلم می کنند؛ زیرا منازعات حزبی آنها را می کشد؛ منازعاتی که عشق رسیدن به قدرت و بالیدن به ظواهر و عناوین و ریاستها آنها را تشدید می کند و در نتیجه هرج و مرج گسترده ای به وجود می آورند. آیا توده این توانایی را دارد که، با آرامی و متانت و بدون حسدورزی و کینه توزی نسبت به یکدیگر، اداره ی امور کشور را به عهده گیرد و بدون دخالت دادن مصالح و منافع شخصی در مصالح عمومی، آنها را حکیمانه رتق و فتق کند؟ آیا می تواند در برابر دشمن خارجی از خود دفاع کند؟ هرگز. چون نقشه ای که به تعداد مغزهای توده ی مردم متعدد و تجزیه شد عاقبت آشفته می شود و انسجام میان اجزای آن از بین می رود. در نتیجه، پیچیده و مبهم می گردد و قابلیت اجرای خود را از دست می دهد.
فقط یک حاکم مستبد و مطلق العنان می تواند به طور دقیق و کامل برنامه ریزی کند و سپس آن را در کلیه ی اجزای دستگاه حکومتی به اجرا در آورد. از این مطلب ضرورهً نتیجه می گیریم که یک حکومت مطلوب و مفید به حال کشور حکومتی است که در آن کلیه ی کارها در دست یک فرد مشخص و مسئوول باشد. بدون یک حکومت مستبد و مطلقه، تمدن نمی تواند به حیات خود ادامه دهد؛ زیرا تمدن نه بر دوش توده بل به وسیله ی کسی پیش می رود که توده را رهبری می کند و فرقی نمی کند که این فرد چه کسی باشد. توده نیرویی وحشی و لجام گسیخته است و این نیرو در هر مناسبتی که پیش آید خود را نشان می دهد. بنابراین، به محض آن که توده آزادی به دست آورد و مشاهده کند که می تواند هر کاری بخواهد انجام دهد بلافاصله هرج و مرج که آخرین درجه ی وحشیگری است، بروز می کند.
به این حیوانات الکلیست که شراب آنها را منگ و تباه کرده است، نگاه کنید؛ حیواناتی که فکر می کنند دارای حق و حقوق بیشتری هستند و با رسیدن به آزادی به این حقوق دست می یابند. این کارها شایسته ی ما نیست و ما این راهها را نمی رویم. عرق و شراب ملت های گوییم را گیج کرده است. جوانانشان بر اثر میگساری کودن شده اند و این کودنی و بلاهت آنها را تنبل کرده و موجب شده است که در مرز مطالعه ی میراث کهن فرهنگی[5] متوقف شوند و از آن قدمی فراتر نگذارند. آنها هر روز هم بیشتر تشویق می شوند که در همین وضعیت بمانند و این تشویق و ترغیب به وسیله ی افرادی از ما صورت می گیرد که مخصوصاً آماده و تربیت شده اند تا جوانان گوییم را به این سمت سوق دهند؛ افرادی چون معلمان خصوصی، خدمتکاران، دایه ها پرستارهایی که در خانه های ثروتمندان کار می کند، منشی ها[6] ، کارمندان امور دفتری و زنهای ما که در بارها و امکان لهو و لعب محل رفت و آمد گوییم اشتغال دارند. در عداد همین نوع اخیر است آن پدیده ای که معمولاً با نام انجمن بانوان از آن یاد می شود و معاشرت و آمد و شد در آن جا به منظور فساد و عیاشی آزاد است.
شعار ما باید این باشد: زور و فریب مردم، تا آنچه را فریبکارانه به خوردشان می دهیم به عنوان یک امر صحیح بپذیرند و در درستی آن تردید نکنند. فقط زور می تواند در میدان سیاست پیروز شود، مخصوصاً اگر با توانایی های ذهنی که برای سیاستمداران ضروری است، توأم باشد. بنابراین، باید زور و نیز مکر و تزویر را که گفتیم باید شعارمان باشد، به عنوان اصل و اساس تلقی کرد. آن حکومتهایی که نمی خواهند تاج و تختشان به دست نمایندگان یک نیروی جدید تاراج شود باید این اصل را رعایت کنند. این شر تنها وسیله ای است برای رسیدن به هدف خیر. از این رو، نباید در استفاده ی از رشوه و تزویر و خیانت، در صورتی که ما را در تحقق بخشیدن هدفمان کمک کنند، تردیدی به خود راه داد. در عالم سیاست، هر فرد مسئوولی باید بداند که چگونه از فرصت ها بی درنگ استفاده کند[7] در صورتی که نتیجه ی این کار دست یافتن به قدرت جدیدی باشد.
دولت ما در حالی که به راه خود، راه فتح مسالمت آمیز، ادامه می دهد حق دارد که صدور مخفیانه ی احکام اعدام را که کمتر جلب توجه می کند جایگزین هول و هراسهای ناشی از آشوب و جنگ سازد. بدین ترتبی، رعب و وحشت باقی است، منتها چهره اش عوض شده است. این رعب و هراس به تسلیم کورکورانه ی مردم که مورد نظر ماست، می انجامد.
این درنده خویی هرگاه در جای خود به کار رود و با نرمی و مدارا همراه نشود به بزرگترین عامل قدرت حکومت تبدیل خواهد شد. تمسک ما به این روش نه فقط به خاطر سود و غنیمت است بلکه همچنین برای انجام وظیفه، یعنی بردن کاروان به سمت پیروزی است. تکرار می کنیم که باید از زور و تزویر استفاده کرد به طوری که مردم باورشان شود آنچه با مکر و فریب به خوردشان می دهیم بی تردید درست است.
در گذشته، ما نخستین کسانی بودیم که ندای آزادی، عدالت و برابری را در میان توده های مردم سردادیم. کلماتی که هنوز هم تکرار می شوند و کسانی آنها را تکرار می کنند که بیشتر به طوطی شباهت دارند و از هر سو به طرف طعمه های دام فرود می آیند. اینها رفاه و آسایش را از جهانیان سلب کردند چنان که آزادی حقیقی را که قبلاً از دستبرد توده ی عوام در امان بود، نیز از فرد گرفتند.
آن عده از گوییم (غیریهود) هم که خود را فرزانه و عاقل و اهل فکر و اندیشه تصور می کردند نتوانستند چیزی از معانی این کلمات بی معنا و توخالی که شعارشان را می دهند، بفهمند. متوجه نشدند که میان این کلمات تناقض وجود دارد. ملاحظه نکردند که در طبیعت برابری و مساوات وجود ندارد و آزادی نمی تواند وجود داشته باشد؛ زیرا طبیعت، خود، آفریننده ی نابرابری و تفاوت در افکار و اخلاق و استعدادهاست.
این اشخاص همچنین نتوانسته اند بفهمند که توده یک نیروی کور است و نخبگان جدیدی هم که از بین آنها برای اداره ی امور و حکومت بر مردم انتخاب می شوند افرادی بی تجربه هستند و نسبت به مسائل سیاسی، مانند توده ی مردم، کورند. اگر فردی قرار باشد به حکومت برسد، ولو احمق و دیوانه باشد، به حکومت می رسد در حالی که اگر فردی قرار نباشد به حکومت برسد، هر چند نابغه باشد، از کنه و عمق سیاست چیزی درک نمی کند. اینها نکاتی است که از نظر گوییم کاملاً دور مانده است. با این حال، حکومت های موروثی گوییم در گذشته بر این اشتباهات استوار بود. پدر، شناخت اصول سیاست را با شیوه ای که فقط اعضای خانواده ی سلطنتی آن را می دانستند و هیچ یک از آنها حق نداشت این در را به روی رعیت بگشاید و اسرار سیاست را برای آنها افشا کند، به فرزندش منتقل می کرد. با مرور زمان مفهوم انحصار این امر در خاندانهای سلطنتی دستخوش ابهام و تیرگی گردید و سرانجام متلاشی و نابود شد و این خود مآلاً به پیشبرد قضیه ی ما و موفقیت اهداف ما کمک کرد.
کلمات آزادی – عدالت – برابری کلماتی هستند که به وسیله ی آنها مبلغان و عمال بی جیره و مواجب ما موفق شدند در چهار گوشه ی دنیا تعداد بی شماری را به زیر بیرق ما درآورند. در حالی که این کلمات همواره مثل خوره به جان رفاه گوییم (ملل غیر یهود) افتاده، امنیت و آسایش را از خانه های آنها ریشه کن کرده، آرامش را از بین برده، روح همبستگی را از آنها گرفته و نتیجه ی تمام شالوده هایی را که دولت های گوییم بر آنها استوار شده نابود کرده است، و این خود نیز، به نحوی که اندکی بعد توضیح خواهیم داد، ما را در احراز پیروزی کمک کرد. بدین ترتیب که این مسائل برگ برنده، یعنی از بین رفتن امتیازات و به عبارت دیگر نابودی تام و کامل آریستوکراسی گوییم، را در اختیار ما گذاشت. افراد این طبقه تنها سپر دفاع از ملتها و کشورها در مقابل ما هستند.
بر روی ویرانه های آریستوکراسی (+) طبیعی و موروثی گوییم، اشرافیتی از طبقه ی درس خوانده و مترقی خودمان، که دیهیم آریستوکراسی پول را بر سر دارد، بنا می کنیم. اساس این آریستوکراسی ما بر دو اصل است: اول پول و این چیزی است که بر عهده ی ماست. دوم علم که از طرف دانشوران ما تأمین می شود.
نکته ی دیگری که رسیدن ما را به پیروزی تسهیل می کند این است که ما در برخوردها و رفتارهایمان با مردم، مردمی که هیچ وقت از آنها بی نیاز نیستیم، همواره انگشت روی نقاط حساس آنها می گذاریم. از جمله ی این نقاط حساس است: پول، حرص و ولع به ثروت و آزمندی به نیازهای مادی. هر یک از این معایب انسانی، اگر به کار بیفتند، بتنهایی کافی است که فعالیت فرد را بکلی فلج سازد و نیروی اراده ی او را تسلیم و تابع کسی کند که کار و فعالیت او را خریده است.[8]
صرف کلمه ی آزادی ما را کمک کرد تا توده ی مردم را در تمامی کشورها متقاعد کنیم که حکومت های آنها چیزی نیستند جز نگهبان ملت و این ملت است که حکومت را در اختیار دارد. بنابراین، نگهبان را می توان همچون یک دستکش کهنه دور انداخت و دستکش جدیدی جایگزین آن کرد.
این توانایی، توانایی تغییر نمایندگان ملت، نمایندگان را فرمانبردار ما کرده و این قدرت را به ما داده است که آنها را مسخر خود کنیم.
[1] منبع: عجاج نویهض، پروتکلهای دانشوران صهیون، برنامه عمل صهیونیسم جهانی، ترجمه حمیدرضا شیخی، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ پنجم (1387).
[2] منظور از Goyem یا Goys غیر یهود است. این کلمه نزد یهود به معنای بهایم و نجسها و کفار و مشرکان میباشد و این خود نشان میدهد که یهودیها به دیگران با دیدهی حقد و حقارت و دشمنی و تنفر مینگرند- م.
[3] خ.ت. کلمهی حق ایده ای مجرد و بی اساس است.
[4] خ.ت: حکومت اوتوکراسی (Autocratic).
[5] Classics
[6] Clerks
[7] خ.ت: در عالم سیاست اگر برای رسیدن به قدرت لازم باشد که مال دیگران را هم مصادره کرد کمترین تردیدی روا نیست.
[8] خ.ت: هر یک از این بیماریها به تنهایی و جداگانه می تواند جلودار (نخبگان و رهبران) ملت را نابود کند و بدین ترتیب ما اراده ی ملت را در اختیار همان کسانی می گذاریم که نیروی جلوداری و رهبری را از آن می گیرند.
پدیدۀ انقلاب اسلامی
که در آغاز پانزدهمین قرن ظهور اسلام در کشور پهناور ایران به رهبری یکی از
فرزندان پیامبر اکرم (ص) روی داد، به طور قطع در راستای همان وعدۀ الهی تعریف می شود
که حکومت صالحان را بر گسترۀ زمین را نوید می دهد. انقلاب اسلامی داعیه دار زمینه سازی
برای حکومت واقعی و حقیقی دین اسلام در سطح عالم است؛ دینی که تمامی وجوه حیات
انسان را در بر می گیرد و برنامۀ زیست دنیایی و آخرتی او در تمامی ابعاد کلی و
جزئی فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، و دفاعی را همراه با حفظ کرامت و عزت انسان تدارک
دیده است. در فرآیند آماده سازی زمینه های این هدف، بی شک ضرورت رسانیدن پیام آن
به انحای گوناگون به سطوح و اقشار مختلف مردم جهان و همراه سازی آنان، انکارناپذیر
است، ضمن اینکه انقلاب اسلامی تمامی معادلات شیطان و عمّال آن را نیز به هم ریخته،
تصوّر سیطرۀ کامل شیطان را برجهان مادّی و معنوی بشر مخدوش ساخته است. در چنین
شرایطی بدیهی است که شیطان با تمام وجود و با بهره گیری از تمامی اعوان و اذنابش
برای منهدم کردن بنای حکومت اسلامی و از میان برداشتن این انقلاب الهی گام بردارد
و برای زایل کردن و گوشه نشین کردن تفکراتی که بر پایه انقلاب اسلامی شکل می گیرد،
دست به طراحی و اقدام بزند.
به وضوح مشخص است که فعالیت های خرابکارانه، ترور، محاصره اقتصادی،
جنگ، تحریم سیاسی و… توسط دشمنان انقلاب اسلامی در همین راستا است که معنا می یابد،
بنابراین شیطان و قاطبۀ اولیای او، هر گاه از مفید فایده بودن هریک از ابزارهای
خود مأیوس شوند، طرحی جدید را فرا راه خویش قرار می دهند تا بتوانند از راهی دیگر
خود را به اهداف شوم خویش نزدیک تر نمایند.
شرایط امروز جهانی،
پیشرفت های تکنولوژیک، و بالارفتن سطح آگاهی های عمومی ایجاب می کند تا شیوۀ
تهدیدات شیطان نیز متفاوت تر، متنوع تر و توجیه پذیرتر از پیش باشد؛ ظاهری آرام تر،
موقّرتر، نرم تر، معقولانه تر، مبادی آداب تر، متشخص تر، محترم تر، دلفریب تر، و
بدیهی تر از دیگر شیوه ها داشته باشد، و نتیجه ای مطمئن تر و قابل پیش بینی تر نیز
بدهد، و حتی برای مقابله؛ مبارزه ای بسیار سخت تر، گران تر، و کم نتیجه تر را
بطلبد؛ مبارزه ای که به یقین کار هر کسی نیست و به سادگی هرگز! امکان پذیر نخواهدبود.
ناگفته پیداست که یکی از روش های مؤثر شیطان، تهدید نرم، از طرق مختلف
بر علیه مسلمانان جهان و انقلاب اسلامی است که همواره ساری و جاری کرده است، و شاید
گویاترین تعبیری که در این باب به کار برده شده، «تهاجم فرهنگی» است؛ و عبارات
دیگری مثل «شبیخون فرهنگی»، «ناتوی
فرهنگی»، «انقلاب مخملی»، «انقلاب رنگی»، «براندازی نرم»، و… ابعاد دیگری از این تهاجم
فرهنگی را به نمایش می گذارد.
پر واضح است که در جریان تهاجم فرهنگی شیطان یا همان مقابله شیطان با انقلاب اسلامی که با بهره گیری از ابزار، امکانات، الزامات، توانایی ها و ویژگی های متناسب با آن به وقوع خواهد پیوست، رسانه ها در هر دو سوی مبارزه (مهاجم و متهاجم) نقش به سزایی دارند، و نقش سینما و تلویزیون در این دایره بی بدیل و بی نظیر است؛ سینما و تلویزیون (با تمام اشکال آن) مخاطبان بسیار بیشتری را در بر می گیرد، از طریق روان و حس آدمی تأثیر می گذارد، قدرت جان بخشی به موجودات بی جان و نیز ایجاد و تعمیم شخصیت های واهی را در اشکال و سطوح بی شمار داراست، می تواند خود به خودی نیاز ارتباط مخاطب با خود را به وجود آورد، و از همه مهم تر اگر به فرض مثال طرف مقابل میدان را خالی نکند، قطعاً ناچار به مبارزه ای بسیار سخــت تر، دقیق تر، دلسوزانه تر، عالمانه تر، کارشناسانه تر، و جان فرساتر خواهد بود.
امّا با توجه به این نیاز فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی در سطوح گوناگون ملی، فراملی و بین المللی و در جهات متعدد و مختلف؛ متأسفانه عملکرد و نتایج بدست آمده در حوزة سینمای انقلاب اسلامی، نه تنها با حجم و جایگاه مطلوب در فرمایشات امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری در این باره، مطابقت ندارد، بلکه تحقیقاً، قطار سینمای ایران حتی در موارد بی شماری در جهت مقابل و متضاد با اهداف انقلاب اسلامی نیز حرکت کرده است
چه بسا (و به گمان بسیار محتمل) دشمنی که از تقویت، استقرار و استمرار انقلاب اسلامی آسیب می بیند، خود را در جریان سیاست گذاری سینمای انقلاب اسلامی در ابتدای امر دخیل کرده، و روند سینمای ایران اسلامی را از ابتدا در همین جهتِ غلط برنامه ریزی کرده است. نتایج این سیاستگذاری و رفتار آگاهانه یا ناآگاهانۀ مطابق با آن، از نظر صاحبنظران و نخبگان سینمای ایران به عنوان چالشهای اصلی سینمای ایران برشمرده می شود و عمدتاً در چهار محور (چالشهای اقتصادی، چالشهای سیاسی، چالشهای فرهنگی، و چالشهای مدیریتی و سیاستگذاری) تقسیم بندی می گردد، و در میان این چهار محور چالشهای فرهنگی، و چالش های مدیریتی و سیاستگذاری اهمیت و برجستگی بیشتری دارد که برای جلوگیری از تطویل کلام تنها به تعدادی از اهم آنها اشاره می شود
بدیهی است هریک از موارد زیر را می توان در فرصت مناسب به تفصیل مورد بررسی و مداقّه قرار داد:
1- عدم تبیین ماهیت سینمای پس از انقلاب اسلامی در نهادهای علمی، دینی، و مذهبی کشور
2- فقدان سینمای الگو به عنوان سینمای مطلوب نظام جمهوری اسلامی ایران
3- وجود فیلمهای مبتذل، کم محتوا، و حتی در تضاد با آرمان های انقلاب اسلامی
4- ضعف محتوایی و تکنیکی در غالب فیلمنامههای ساخته شده و ساخته نشده
5- فقدان هویت ملی، دینی، و انقلابی در بخش حداکثری سینمای ایران و بی توجهی به فرهنگ و سنن ملی کشور
6- عدم توجه صحیح به مخاطب و نیازهای واقعی او در عموم فیلم های ایرانی که بالتبع باعث از دست دادن طیف وسیع تماشاگران سینمای ایران شده است
7- گسترش بی اعتمادی و ناامیدی در میان مردم و به خصوص بین فیلمسازان سینمای ایران (و بالاخص دست اندرکاران سینمای انقلاب اسلامی) در سطوح مختلف، علی رغم سیاست ها، قوانین، و مقررات کشور و نیز تأکیدات مسئولان درجه اول نظام اسلامی
8- بیتوجهی به بازسازی زیرساختهای صنعتی و عدم دسترسی مطلوب مردم به سینما
9- ناهماهنگی مزمن و آزاردهنده میان مسئولان بخش فرهنگی و سینمایی و تلویزیونی کشور
10- حضور مافیای سینمایی و قدرت یافتن گروه های بی تفاوت، مخالف، و حتی معاند در سینمای ایران، علیرغم انکار مذبوحانه آن
11- به حاشیه رانده شدن بخش قابل توجهی از نیروهای ارزشی سینما و همچنین عدم تربیت نیروهای مطلوب جمهوری اسلامی در بخش های مختلف سینمای کشور
12- وجود افراد به جای مانده از سینمای منحط دوران پهلوی با همان گرایشها، سیاستها
13- وجود فضای غیرارزشی (و حتی ضد ارزشی) در پشت صحنة سینما و القای وجود حداکثری آن
14- و…
از یک نگاه که به شدت با تسامح و تساهل همراه است، احتمالا این تلقی صحیح باشد که مثلاً سازمان سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی وظیفه رسیدگی به امور حداکثری طیفها، جریانها، سلیقهها، ذائقهها، و … را دارد و بنابراین همواره نمی تواند محدودیتی برای نیروهای غیر متعهد بوجود آورد!! اما به طور منطقی! این ناتوانی (یا ناخواستگی) علاوه بر طرح و گسترش معضلات و مسائل فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی در کشور؛ موجبات بسیاری از مشکلات را در سینمای ایران فراهم آورده است.
با کمال تأسف باید گفت همواره مقام معظم رهبری برای حضور مؤثر و پیشبرنده جریان سینما در همراهی انقلاب اسلامی، نگاه و درخواست خود را مطرح کردهاند. اما پس از وقایعی که در دولت دهم در باب سینما رخ داد و جریان مدعی پدرخواندگی سینما چنان ناجوانمردانه تیشه را برای زدن به ریشه سینمای انقلاب اسلامی بلند کرد که چه بسا ترجیح داده شد تا این حمایت ها و دلسوزی ها به حداقل برسد، و جریان سینمای انقلاب اسلامی با بازنگری در فرصت ها و تهدیدهایش از نقاط ضعفش بکاهد و بر قدرتش بیفزاید. با وجود این، چیزی از مسئولیت سیستم دولتی و حکومتی فرهنگ و هنر کشور به خصوص در زمینه فیلم و سینما کم نمی شود. بنابراین به نظر می رسد اگر مسئولان و صاحبنظران حوزه فیلمسازی کشور، اعم از سازمان سینمایی کشور، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی، و… علی رغم توصیه و اصرار دلسوزان انقلاب اسلامی به هر دلیل گفته و ناگفته عاجز از رسیدگی به این امور است ضرورت دارد برای رسیدن به اهداف انقلاب اسلامی و سینمای مطلوب آن تصمیمی صحیح و اصولی اتخاذ گردد! ضرورتی که غیرقابل انکار است…