مهدی عظیمی میرآبادی

سایت شخصی

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

مهدی عظیمی میرآبادی

سایت شخصی

مهدی عظیمی میرآبادی

بسم الله الرحمن الرحیم(1)
الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (2)
الرَّحْمـنِ الرَّحِیمِ (3)
مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (4)
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (5)
اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ (6)
صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ (7)

آخرین نظرات
راست و دروغ رسانه ها

۴۰ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

خواب از سر من پرید
چشمان دلم درید
دل در کف یار و من
زین ها نفسم برید

رفته در اوج و از آن بالاها
گوشه چشم به ما می انداخت
نقطه هیچک ما را می دید
بسکه جان بهر جوانان می باخت
آسمان تخت شهنشاهی او
لیک بر فرش، متکا می ساخت

آتش هجر به آتشدان عشق
گرمی لبهای یار است، ای صنم

صنما درد فراقت که به من می گفتی
دردکی بود که من موقع وصلت دارم

ناله سر کن، ناله سر کن، مویه کن
در مسیر دلبرت ره پویه کن
شاید از بهر وفا، آن بی وفا
کام دل را بر دهد، یکسویه کن

وقتی علی است متکای عالمین
آیا کسی غم بی یاوری، خورد؟

در کودکی و جوانی و پیرگی
نام علی، مدد زانوان ماست

رفته بودم، رفته بودی، رفته بود
لیک بند دوستی پیوسته بود
چشم بیمارش، به رویم بسته شد
بس که از ایام، بابا، خسته بود

از برابر رویت گذر نخواهم کرد
بهشت را معادله با این اثر نخواهم کرد
حضور روی تو عشق است، تا دم آخر
در این مقام بمانم، سفر نخواهم کرد
حریم مسجد من کعبه وجود تو باد
به سوی کعبه ی دیگر نظر نخواهم کرد
به شوخ طبعی خود گوئیم برو، حاشا
در این مغازله هرگز خطر نخواهم کرد

آنجا
در اوج آسمان
که سر بنهادی به روی خاک
یک بوته از شقایق گلرنگ رسته است

از قاب عکس تو
خورشید
از شرم
سر به نقابی ز ابر برد

اما دلم
برای نور رخت
از بار غصه ها
امشب گرفته است...