مهدی عظیمی میرآبادی

سایت شخصی

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

مهدی عظیمی میرآبادی

سایت شخصی

مهدی عظیمی میرآبادی

بسم الله الرحمن الرحیم(1)
الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (2)
الرَّحْمـنِ الرَّحِیمِ (3)
مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (4)
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (5)
اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ (6)
صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ (7)

آخرین نظرات
راست و دروغ رسانه ها

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یار» ثبت شده است

کاروان رفت و من از بس تنها
در غم بی کسی ام، جا ماندم

شب هنوز است که تاریک و سیاه،
دوری روی تو می گریاندم

گفته بودم چو رسم نزد تو، من
شکوه آغاز کنم، کو آن دم؟

سر گذارم به سر شانه تو
این سخن را به تمنا راندم

گفته بودند به من مجنونی
زانکه معشوق منت، من خواندم

من هم از یار وفا می طلبم
از جنون است که مو افشاندم

دل می تپد خدایا زان یار نازنینم

می سوزم از غم اما، با یاد او قرینم

گشتم به جستجو تا یابم امیر دینم

گفتم به مکه آیم تا یار خود ببینم

دیدم هر آنچه دیدم، یارم ولی ندیدم

 

هم مسجد الحرام و هم مروه و صفا را

هم زمزم و مقام و هم حجر آشنا را

هم جنب ملتزم را، هم در گه خدا را

ارکان چارگانه، هم صحن و هم سرا را

دیدم هر آنچه دیدم، یارم ولی ندیدم

 

احرام بستم و با شوق از پی اش دویدم

در کوی یار گشتم، ناز ورا خریدم

در چهره های مردم، با حجب می خزیدم

دزدانه با نگاهی تصویر می کشیدم

دیدم هر آنچه دیدم، یارم ولی ندیدم

 

در خیمه ها که گشتم در جستجوی رویش

با حاجیان عاشق مستان بزم کویش

پرسیدم از نشانش، شاید ز گفتگویش

بوییدم و نشستم، کآید نسیم بویش

دیدم هر آنچه دیدم، یارم ولی ندیدم

 

مشعر که رفته بودم با حاجیان، خدا را

چشمم میان مردم، می گشت آشنا را

شد رحمتی نمایی این بنده گدا را

بیند رخ حبیبش، مولای بی ریا را

دیدم هر آنچه دیدم، یارم ولی ندیدم

 

گفتند در منایی، هرچند بی صدایی

در کاروان یاران آیی به آشنایی

گر رخ نمی نمایی، لطفی که می نمایی

شوری دهی، صفایی، کآخر ز در درآیی

دیدم هر آنچه دیدم، یارم ولی ندیدم

من بودم و یار بود و می بود و خدا
او بود و من و نماز و سجاده، رها

دل بود و نفس بود در آن خانه غم

سر بود و قدم بود مهیای رضا

آتش هجر به آتشدان عشق
گرمی لبهای یار است، ای صنم