مهدی عظیمی میرآبادی

سایت شخصی

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

مهدی عظیمی میرآبادی

سایت شخصی

مهدی عظیمی میرآبادی

بسم الله الرحمن الرحیم(1)
الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (2)
الرَّحْمـنِ الرَّحِیمِ (3)
مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (4)
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (5)
اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ (6)
صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ (7)

آخرین نظرات
راست و دروغ رسانه ها

۷۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهدی عظیمی میرآبادی» ثبت شده است

متأسفانه علیرغم گذشت نزدیک به چهار دهه از پیروزی انقلاب اسلامی و ایجاد ده­ ها مرکز فرهنگی و هنری در کشور، هنوز هنرمندان متعهد جوان جایی را به درستی نمی­ شناسند که بتوانند در آن محیط به پرورش توانایی­ های هنری خویش بپردازند. از سوی دیگر دلسوزان انقلاب اسلامی نیز نگران حضور جوانان متعهد در برخی از مراکز فرهنگی و هنری متعلق به جوانان بوده و اعتقاد دارند جذابیت هنر (در حوزه­ های گوناگون)، شرایط کار در محیط­ های هنری، آلودگی اخلاقی و سیاسی برخی از این مراکز، و عدم هدایت و نظارت صحیح برخی مراکز، و... چه بسا ممکن است باعث از بین رفتن بسیاری از جوانان متعهد شود. بر اساس این نگاه پس از مدتی کوتاه، از میان جوانانی که به این محیط ها می روند، هنرمندانی بار خواهند آمد که نه تنها انگیزه­ ای برای حفظ ارزش­ های اسلامی ندارند، بلکه برخی نیز خواسته یا ناخواسته عامل مبارزۀ نرم بر علیه نظام و مردم خود می­ شوند. ضمن لزوم برنامه­ ریزی صحیح و منطقی برای پالایش مراکز موصوف و اقدام مؤثر در این زمینه، ضرورت دارد مراکز متعددی در سراسر کشور، بلکه در اقصا نقاط ایران اسلامی ایجاد و مدیریت شود که با شناسایی و جذب جوانان مستعد متعهد در زمینۀ هنر و بکارگیری آنان در جهت رشد سالم و ارزشمدار هنری ایشان گام بردارند، و با تقویت بنیه فکری و عقیدتی آنان راه ماندن در عرصه هنری ارزشمدار برایشان فراهم گردد، تا در نهایت جوانانی در عرصه هنر به قابلیت­های مطلوب دست یابند که از هنر بی هویت، هنر برای هنر، هنر در خدمت امیال انسانی، هنر شیطانی، و امثال آن به دور باشند.

در یک برنامه ریزی هدایت شده و مستمر ضرورت دارد تا استعدادهای هنریِ بالقوه و بالفعلِ جوانان کشف و با اقدامات آبرومندانه و عالمانه در عرصه هنر متعالی جذب و سازماندهی شوند. باید امکان تولید محصولات هنری را برایشان فراهم کرد تا از این طریق استعدادها و توان هنرمندان جوان تقویت و بارور شود و شرایط معرفی آنان به مراجع ذیصلاح هنری مهیا شده در بکارگیری مطلوب آنان همت گمارند و پیگیر حضورشان در صحنه­ های هنر کشور (بلکه در سطح جهان) باشند.

بر همین اساس چاره ای نیست جز آن که از طریق رسانه های دیداری و شنیداری و مجازی فرهنگ سازی لازم صورت پذیرد تا آگاهی لازم در مردم و مسئولان در زمینه وجود مؤثر و متخصصانۀ جوانان متعهد در عرصۀ هنر به وجود آید، چرا که از این طریق به سادگی می توان سپر امنیت فرهنگی – هنری را در برابر تهاجم فرهنگی دشمن را ایجاد کرد و به امکان نوسازی و تقویت معنوی هنرمندان جوان اندیشید چرا که با گسترش معنویت و اخلاق اسلامی در میان آنان، مقابله با تهدیدات براندازانه دشمن در بعد نرم­ افزاری و سخت افزاری به راحتی امکان پذیر است. شکی نیست که تقویت آگاهی ­ها و تعمیق دست­آوردهای فرهنگی هنری جوانان کشور با توجه به پیشرفت ­های تکنولوژیک هنرها در جهان، و افزایش شناخت و قدرت تحلیل هنرمندان جوان از مسائل فرهنگی هنری داخلی، منطق ه­ای، و بین­ المللی با تأکید بر هنر اسلامی قدرت بی بدیلی در مصون سازی اجتماعی و فرهنگی خواهد ساخت.

گسترش گرایش به فرهنگ و تفکر بسیجی در میان مردم به ویژه جوانان، گسترش روحیه ظلم ­ستیزی و مقاومت در برابر استعمار و استکبار جهانی، تقویت احساس افتخار به هنرمند متعهد بودن براساس شناخت واقعیت ­ها و توانایی­ های هنرمندان جوان از آثار افزایش روحیه مسئولیت پذیری و مشارکت در طرح­های فرهنگی هنری، و در یک کلام بازی دادن به جوانان در این عرصه است.

البته که متأسفانه در حال حاضر، جلب توجه و عنایت آحاد مردم، مدیران، هنرمندان و مسئولان کشور در حمایت و همراهی با جوانان هنرمند و متعهد کار بسیار سخت و طاقت فرسایی است، و صد البته در جاهایی تقریبا محال و غیرممکن! اما نیم نگاهی به سال های دفاع مقدس و حضور مؤثر و مسئولانه جوانان در تمامی بخش های دفاع، اثبات می کند که بررسی، شناخت، کشف، جذب، بکارگیری، و سازماندهی هنرمندان جوان کشور با استفاده از امکانات و توانایی­ های مقوله­ های هنری از جمله تولید و مشارکت در تولید آثار هنری در سطوح مختلف؛ ارتباط مستمر و برنامه­ ریزی شده با سیاستگذاران، تصمیم ­سازان، و مدیران بخش فرهنگ و هنر کشور، و هنرمندان و دست­ اندکاران این عرصه؛ و معرفی صحیح، دقیق، هنرمندانه، و زیبای فرهنگ و دست­آوردهای انقلاب اسلامی در عرصه های گوناگون به اشکال مستقیم و غیر مستقیم در قالب آثار هنری، تصویری زیبا و دل انگیز از ایرانی آباد و مومن، و سرشار از امید را پیش روی مردم و مسئولان می گشاید.

اینکه همیشه انقلاب اسلامی به نیروی جوان وابسته بوده و تمام اهداف انقلاب بر دوش جوانان بوده وخاستگاهش به واسطه آنان  تامین شده و جلو رفته جای هیچ شکی نیست. در مسائل علمی، سیاسی، اقتصادی و ... همواره جوانها بودند که خط شکن میدان  بودند و حضوری فعال داشتند و لذا حضرت آقا برای استمرار فعالیت های فرهنگی و انقلابی این موضوع را به جوانها یادآوری می کنند تا آنها وظایفشان را  فراموش نکنند. جوانان کشور باید روح مطالبه گری را در وجود خود تقویت کنند.

چرا مسئولین فرهنگی کشور دچار روزمرگی شده اند؟ چرا مناسبتی کار می کنند؟ چرا برنامه ریزی و سیاستگذاری کلان در کارهایشان مفقود و گمشده است؟ چرا گنجینه های بی بدیلی که در این کشور همچنان دست نخورده باقی مانده است، هنوز که هنوز است، کسی به سراغ آنها نمی رود؟ آنها که قبله آمالشان آن سوی مرزهاست، اقلا چرا به این کار خوب و پسندیده آنان نگاه نمی کنند؟ آنان که بسیاری از موزه هایشان پر است از منابع و مبادی دیگر کشورها که به صورت های غیرراستانه در آنجا گرد آمده است و بزرگترین اتفاق تاریخشان که به شدت به آن افتخار می کنند، رنسانس است و آن بر پایه کتابهای علمی دزدیده شده از کتابخانه های آندلس شکل گرفته است و اساساً به جز کشورهایی معدود، هیچ تاریخی بدون قتل و غارت و وحشیگری ندارند و جالب تر آن که اصراری بر مخفی کردن آم ندارند؛ آنان، برای خودشان تاریخ می سازند و شخصیت خلق می کنند و به آن شخصیت های واهی افتخار می کنند و از مردمشان و دیگر مردم دنیا می خواهند که خود را به شخصیت های مورد نظر آنان نزدیک  شوند. چرا غرب پرستان! این کار آنها را یاد نمی گیرند و به جای آن سعی در به فراموش سپردن گنجینه های واقعی و سرشار از داستان ها، ماجراها، افراد، مفاهیم، ارزش ها، و شخصیت های بسیار بسیار برجسته دارند؟! چه کسی است که تاریخ اسلام و ایران را ورق بزند، ادبیات و شعر اسلام و ایران را مرور کند و بی وقفه با این گنجینه ها روبرو نشود؟ از ایران پیش از اسلام گرفته تا کنون در جغرافیای ایران و ایرانی و از صدر اسلام گرفته تاکنون، ضمن آن که به تعبیر فرهنگ اسلامی، فرهنگ و آموزه های پیامبران عالم تفاوتی با اسلام مبین ندارد؛ همه و همه سرشار از در و گوهر است، منابع غنی ای از درس علم و معرفت و احساس و عاطفه!

البته انصاف نیست که فقط مدیران فرهنگی کشور را در این کوتاهی ها و نقصان های عجیب و غریب مسئول بدانیم. متاسفانه انگار گردی از بیماری مزمن آلزایمر هنرمندان و نویسندگان کشور را نیز فراگرفته است. در حوزه سینما و تلویزیون به فیلم ها و سریال ها که نگاهی بیندازیم صدها بار دستان خود را به دندان حسرت می گزیم که آیا واقعاً این همه آثار روزمره و بی محتوایی که به وفور در تلویزیون و سینما دیده می شود ناشی از خالی بودن گنجینه فرهنگ ایرانی و اسلامی است یا ناشی از بی اطلاعی و کوتاهی و بی دردی و بی انگیزگی بخش قابل توجهی مسئولان و هنرمدان؟

تردیدی ندارم که نیاز به مثال و ذکر نمونه نیست... العاقل یکفی به الاشاره... واگر هم با کمال تأسف این اشاره های مستقیم کارگشا نباشد، ذکر نمونه و مثال هم کاری از پیش نمی برد و باید تنها حسرت خورد و زانوی غم بغل گرفت؛ اما آن چه عجالتاً باید به آن اشاره کنم این است که جوانان کشور باید هم از خودشان و هم از مسئولان و هنرمندان بخواهند تا به جای این همه خزعبلاتی که در قالب فیلم و سریال به خورد جامعه می دهند، کمی هم به گنجینه های مانا و ماندگار دین و مملکتمان بیندازند و کم فروشی نکنند که به زودی عذابی سخت به پیشواز کم فروشان خواهد آمد!!

 

در حکومتی که پس از ظهور حضرت صاحب الزمان (عج) تشکیل میشود کارگزارانی گمارده میشوند که ”بتوانند“ اهداف حکومت مهدوی (عج) را به انجام برسانند. او ظهور میکند تا جهان سراسر «ظلم و ستم» را به نفخه بهشتی «قسط و عدل» از حضیض جهنم نجات دهد. چنین حکومتی که امر عدالت را سر لوحه خویش قرار داده، بنا دارد اسلام را آنگونه که پیامبر رحمت حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) از جانب خداوند منان به عالم هدیه داده، پیاده کند. دینی که بر پایه قسط و عدل پا برجا گردیده و به عنوان آخرین دین الهی اکمال مکارم اخلاقی و بازگشت انسان به وطن اصلیاش- یعنی بهشت- را در دستور خویش مقرر فرموده است.

اگر چه وجود ذی جود حضرت صاحب الزمان (عج) در رأس حکومت مهدوی- خود- سرچشمه الطاف، عنایات و برکات الهی بر عالمیان است- لیکن- بدیهی است در اداره جهان نیروهای ”انسانی“ نقش اساسی را ایفا خواهند کرد. به عبارت دیگر حضرت مهدی سلام الله علیه حکومت خود را از طریق افرادی به پیش میبرد که آنها هم زمینیاند؛ از پدر و مادری بدنیا میآیند، دوران کودکی را پشت سر میگذارند، به مدرسه میروند، به دوران جوانی میرسند، کار میکنند، ازدواج میکنند، پدر و مادر میشوند و در نهایت میمیرند. از این نظر با انسانهای دیگر  تفاوتی ندارند، اما ویژگیهایی خواهند داشت که آن ”ویژگیهاآنان را با قاطبه انسانهای امروزی متفاوت میکند.

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.

امروزه متأسفانه بدلایل بسیاری که جای بحث آن در این مقال نیست، انسانهایی که به تمام معنا «انسان» باشند بندرت پیدا میشوند. بسیاری، از انسانیت، تنها به وجه حیوانیاش بسنده کردهاند. عجیب آن که اگر کسی کمی از این وجه، به انسانیت بیشتر گرایش داشته باشد، دیگران چشمان تعجب به او میگشایند. برای انسان امروز متأسفانه انسان حقیقی- و نه واقعی- کیمیاست، اما- نوعی دیگری از انسان (که هر چه بیشتر خود را به حیوان نزدیک تر میکند تا جایی که حتی حیوان هم بر او احساس شرف میکند) چه بسیار دیده میشود. گشتی در محصولات تهاجم فرهنگی- فیلم، تلویزیون، اینترنت، کتاب، مطبوعات و آثار به اصطلاح هنری (به ویژه از نوع غربیاش این ادعای دردمندانه را اثبات میکند.

انسان- این نادره هستی- در حکومت مهدوی (عج) است که نقش صحیح خود را ایفا میکند. حضرت صاحب الزمان (عج) برای کارگزاری حکومت خود انسانهایی را خواهند خواست که به تمام معنا انسان باشند. این انسانها را از جای دیگری برای زمین به ارمغان نخواهند آورد. به یقین باید شرایط ظهور آن حضرت مهیا شود تا مجوز الهی برای بیرون آمدن قائم آل محمد (ص) از پرده غیبت صادر گردد. یکی از شرایط، وجود انسانهایی است که بتوانند وظیفة کارگزاری حکومت حضرت ایشان را در بهترین شکل ممکن به انجام برسانند.

انسانها از دو طریق برای نقش آفرینی در حکومت مهدوی (عج) آمادگی لازم را بدست میآورند: فردی و عمومی. ارادتمندان به حضرت ولیعصر (عج) و مشتاقان حکومت مهدوی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ابتدا باید در جهت آمادگی فردی خود را از هر نظر تلاش کنند، آنگاه از طریق ارتباطات موجود در سطوح گوناگون به پرورش انسانهای دیگر بپردازند تا آن حضرت آمادگی جهانی را برای ظهور تشخیص دهند. خودسازی بر مبنای ویژگیهایی که مولای متقیان حضرت علی (ع) برای کارگزاران حکومت لازم و ضروری دانستهاند، آمادگی متناسب را از حیث فردی ایجاد مینماید. پرورش تک بعدی اگر چه در حد خود خوب است اما به طور قطع کافی نیست، بلکه باید بر پایه آموزههای علوی (ع) از هر نظر آماده بود.

روابط نیکو، رفاقت، مدارا، دور اندیشی، مروت، جوانمردی، بلند همتی، ایثار، خوشرویی، نشاط، حلم و بردباری، تجربه اندوزی، مشورت، حفظ ایمان، احترام به دیگران، فکر، تلاش و کوشش پیگیر، پشتکار در کارها، نداشتن غرور و خودپسندی، رازداری، آزاد اندیشی، راستگویی، مردم داری، دوری از سستی و کم کاری از ویژگیهای فردی کارگزاران حکومت مهدوی (عج) است.

پرداختن به عمل آگاهانه، عدم مغایرت گفتار و عمل، ساده زیستی، ساده پوشی، دردشناسی، شجاعت و شهامت، احترام به قانون و حدود الهی، مسئولیت پذیری، بلند نظری، خود را خادم مردم دانستن، سود رسانی به مردم، اصلاح طلبی، عدم گروه گرایی، افشاگری در مورد دشمنان داخلی و خارجی، احترام به شأنیت و شخصیت کارگزار حکومت، داشتن طرح و برنامه، برنامهریزی و داشتن توانایی مدیریت از دیگر ویژگیهای کارگزان حکومت حضرت امام زمان (عج) میباشد.

کارگزار حکومت مهدوی (عج) باید از تملق و چالوسی پرهیزکند، تملق و چالوسی دیگران در او تأثیری نگذارد. با خائنان کمترین ارتباط را نداشته باشد و از موضع تهمت دوری نماید. خائنان که آفت مسئولان و عامل شکست آنان است را برکنار کند و کارگزاران شایسته را بکار بگمارد. در گزینش قابلیتها، تواناییها، و لیاقتها را مد نظر قرار دهد و امکان افزایش آن را فراهم آورد. افراد کارآموزده را مورد استفاده قرار دهد و از امتیاز دهی و ایجاد توقع بیجا پرهیز کند. عوامل خود را بر مبنای آزمون عملی انتخاب کند و در اعطای مسئولیتها، ملاحظات و مصلحت اندیشیهای غیرمسئولانه را بکار نبرد و رتبه افراد را بر پایه عمل آنان ارتقاء دهد.

کارگزار حکومت مهدوی (عج) خود بر مبنای عدل زندگی میکند و بر پایه عدالت داوری کرده و حکم میکند. همه افراد (از جمله خود) را در برابر قانون مساوی میداند و ضمن میانهروی و تعادل، دیگران را به این ویژگی فرا میخواند. با رشوهخواران و رشوهدهندگان مبارزه مینماید و در مصرف بیت المال احتیاط میکند. او هرگز در بیت المال خیانت نمیکند و سیاستهای اقتصادی را مطابق با موازین شرع طراحی و به اجرا میرساند. حقوق دیگران را به بهترین شکل پرداخت میکند و میان آبادانی و مالیات توازن برقرار مینماید.

کارگزار حکومت مهدوی (عج) هم خود و هم دیگران را- در سطح مسئولیت خود- برای کارزار با دشمنان آماده بار میآورد، و با تقویت بنیة دفاعی به هیچ دشمنی اجازه تعرض نمیدهد. کارگزاران زیردست خود را کنترل میکند و از مجموعه و اطلاعات مجموعة خود حفاظت و حراست میکند.

کارگزار حکومت مهدوی (عج) میداند انتصاب مسئولان بیتخصص، غیرکاردان و ناکارآمد چه ضررهای فاحشی را به دنبال دارد بنابراین در صورت اصلاح ناپذیری آنان، حذفشان میکند. او در هیچ مجموعه فاسدی مسئولیت نمیپذیرد و به علل زوال و انقراض حکومتها واقف است.

بنابراین آحاد مؤمنان در جایگاه منتظر، میبایست در جهت اصلاح خویش تا رسیدن به شخصیت ”صالح“ حرکت نمایند و در جمهوری اسلامی که قرار است طلیعه حکومت جهانی حضرت مهدی (عج) واقع شود چنانچه کارگزاری حکومت را در هر پایه به عهده دارند، خود را به ویژگیهای کارگزاران حکومت مهدوی (عج) نزدیک سازند. در چنین روزگاری است که هر اقدام ما عملی خالصانه، عبادتی عارفانه و وصلی عاشقانه است.

توی رفلکس شیشۀ در، خودم را برانداز می­کنم و موهایم را که کمی ژولیده ­است نظمی می­دهم. در حالی که دوربین و کیف خبرنگاری­ روی دوشم آویزان است، دسته گل را توی دست­هایم جابجا می­کنم و قیافه­ ای شاد به خودم می­گیرم. شاسی زنگ را فشار می­دهم. صدای سوت بلبلی زنگ بلند می­شود. چند لحظه­ای می­گذرد و کسی در را باز نمی­کند.

- پس چرا دیر کرده؟

البته اگر بگویم کمی دلشوره نگرفتم، به همان اندازه دروغ گفتم. به هر حال من زودتر از «مریم» آمده­ام و این اولین بار است که مریم دیرتر از من به خانه می­ آید. در عوض حالا مریم است که می­تواند با تقدیم گل به من سالگرد ازدواجمان را تبریک بگوید. ناچار کلید را توی قفل پیچی می­دهم و در با صدای کلیک باز می­شود. هم­زمان با باز شدن در، صدای زنگ تلفن هم اوج می­گیرد.

- خودش است!

می­دوم و با شتاب دسته گل را روی طاقچه کنار عکس «مریم» می­گذارم و  فوری گوشی تلفن را برمی­دارم. می­خواهم پیش­دستی کنم و  به او تبریک بگویم، اما صدای همکارم را می­شنوم که از دفتر روزنامه تماس گرفته است.

- الو … محسن! یه مأموریت فوریه. زود خودتو برسون میدون شهدا!!

- مأموریت؟! اینم امشب؟!! بابا شما دیگه کی هستین؟! حالا نمی­شد امشب یکی دیگه بره؟! آخه… امشب…

- می­دونم. ولی چاره ای نیست. بچه­ ها، همه مأموریت­ اند. هیچ­کس توی روزنامه نیست! کار، کارِ خودته!!

- آره…افسوس…آه

زهرخندی از عصبانیت روی دندان­هایم نقش می­بندد. با افسردگی و پژمردگی گوشی را می­کوبم! روی تلفن، و کیف و دوربینم را روی دوشم جا به جا می­کنم و راه می­افتم به سمت بیرون. ناگهان برق چشم­های مریم نطرم را به خودش جلب می­کند و با آن نگاه­ منتظرش انگار که از من می خواهد بیرون نروم و همان­جا منتظر بمانم تا شیفتش تمام شود، بیاید و به همدیگر اولین سالگرد ازدواجمان را تبریک بگوییم. اما… چاره­ای نیست و بالاخره باید بروم. دسته­ گل را توی گلدان می­گذارم و یک لیوان آب پایش می­ریزم تا طراوت گلبرگ­های تک­ شاخۀ گل سرخی که می­دانم چقدر مریم دوستش دارد، حفظ شود. زرنگی می­کنم و روی یک کاغذ یاداشت برایش می نویسم «مبارکت باشه» تا وقتی از سرکار می آید بخواند و این من باشم که اول تبریک می­گوید.

* * *

- اَ…هَع. این ابوقراضه هم که روشن نمی شه…

درست است که من اول راهم و تازه زندگی تشکیل داده­ام. همین ژیان قراضه هم اگر هدیۀ عروسی پدر مریم نبود، معلوم نبود حالا حالاها می­شد پیه ماشین داشتن را به تنم بمالم یا نه! استارت زدن من و وای وای کردن ابوقراضه به هم وابسته­ است. انگار که دوست دارد من استارت بزنم و او فقط وای­ وای کند. این معطلی بی حکمت نبوده! بلکه مثل اینکه مصلحتی هم در کار بوده­ است. چیزی که در زیر نور ماه می­بینم، کلید این حکمت و مصلحت است! این دیگر خودش است. در سایه­ روشن خیابان مریم خرامان خرامان به سمت من می­آید. خدایی­ اش دلم برای دیدنش یک ذره شده! نمی دانم چرا امشب اینقدر علاقه دارم که هر چه زودتر ببینمش! هر لحظه که به من نزدیکتر می­شود، روسری سفیدش از زیر چادر بیشتر خودش را نشان می­دهد، مثل هاله­ ای صورت زیبایش را در بر می­گیرد.

- آره خودشه! ولی… چرا از اونطرف خیابون داره رد میشه؟ شاید!!… نمی دونم!!!

از ژیان با شتاب پیاده می­شوم تا خودم را به او برسانم و به عنوان نفر اول به او تبریک بگویم. وقتی به نزدیکش می­رسم. به دست­های خالی­ام نگاه می­کنم که دسته­ گل را جا گذاشته­است. با تمام عشق و محبتی که در خودم سراغ دارم یک لحظه معصومانه نگاهش می­کنم. وقتی می­بینم سرش را زیر انداخته است و تند تند قدم برمی­دارد، می­ ایستم، چشم­هایم را می­بندم و با صدای شاد اما لرزان کلماتی از دهانم بیرون می­پرد:

- مریم خانم مبارکه!! …

دارم در ذهنم دنبال کلمه­ ای دیگر می­گردم تا حسّم را کامل بیان کنم. ناگهان جواب ناخوشایند او مرا به خود می­آورد. چشمانم از تعجب بیرون زده­ است. سرم را که بلند می­کنم او را می­بینم که با ناراحتی…

- خجالت بکشین آقا!!

و آنقدر روی کلمۀ «آقا» تأکید می­کند که از آقا بودن خودم پشیمان می­شوم. عرق شرم تمام پهنای پیشانی­ ام را می­پوشاند و از این اشتباه سرم را زیر می اندازم. مثل یک موش آب­ کشیده، سوار ژیان می شوم  و از روی لج آنقدر استارت می زنم تا این لج­باز بالاخره روشن می شود و با چند تا شل وسفت کردن راه می­افتد.

* * *

پشت چراغ قرمز مانده­ ام. رادیوی ماشین روشن است و موسیقی غمناک پخش می­کند. عجب روزگاری است. امشب که من و مریم برای سالگرد ازدواجمان جشن گرفته­ ایم مثل اینکه همه می­خواهند عزا بگیرند! گوینده رادیو آهی می­کشد و به شنوندگان خود راجع به مصیبتی که اتفاق افتاده تسلیت می­گوید. با خودم می­گویم:

- چه خبر شده؟! یه امروز من دفتر روزنامه نرفتم­ ها!

معلوم می­شود امروز توی ناصرخسرو یک ماشینِ پر از مواد منفجره  همه جا را به خاک و خون کشیده­ است.

- خدا لعنتشون کنه!! معلوم نیس چی از جون این مردم میخوان!

چند تا از مسافرانی که در انتظار تاکسی هستند و گمان می­کنند من هم مسافرکشی می­کنم می­خواهند سوار شوند.

- مستقیم؟

- شهدا؟

- امام حسین؟

- نه من مسافرکش نیستم!!

خانمی سانتیمانتال در را باز می­کند و بی­اجازه! سوار می­شود.

- کجا خانوم؟

-  فوزیه می­خوره؟

قبل از این که بخواهم جواب بدهم، بوی تند ادکلنش بینی­ام را تحریک می کند و ناخودآگاه پشت سر هم چند تا عطسه­ می­کنم.

- نه خانوم! من مسافرکش نیستم!

- خاک بر سرت!

و در میان بهت و تعجــب من، با غرولند بیرون می رود و در ماشین را محکــم می­کوبد تا دقّ دلش را خالی کند. لجم را در آورده امّا بی­اعتنا، دست می­کنم توی جیبم و دستمال سفیدی را درمی­آورم تا صورتم را بعد از عطسه­ای که کرده­ام، پاک کنم. نگاهم به گلدوزی کنارۀ دستمال خیره می­شود: «م + م =  یک شاخه گل سرخ» صدای فکر کردنم را می­شنوم:

- میم به اضافۀ میم مساوی است با یک شاخه گل سرخ. آخرش نفهمیدم یعنی چی؟ ولش کن بالاخره می­فهمم!

این همان دستمالی است که مریم سر سفرۀ عقد وقتی پشت سر هم عطسه می­کردم هدیه­ ام کرد. من خیلی به بوی ادکلن حساسم. پارسال، شبی مثل همین امشب، سر سفرۀ عقد که چند تایی از خانم­ های آن­جوری هم توی مراسم عقد ما شرکت کرده بودند و نمی­دانم برای چه کسی خودشان را با هزار قلمِ رنگ و وارنگ آریش کرده­ بودند و لباس ژورنال­ ها و مانکن­ های خارجی را به رخ هم می­کشیدند و از ادکلن­های جور و واجوری که از آنور آب برایشان سوغاتی آورده بودند با آب و تاب تعریف می­کردند و اصلاً هم کاری به کار میزبان و مهمان و مراسم عقد و این چیزها نداشتند، من ناخودآگاه از بوی تند ادکلن­هایشان به عطسه افتاده­ بودم. در آن شرایط بود که مریم دلواپس من شد و به سرعت از توی کیفش همین دستمال سفید را بیرون آورد و همراه یک لبخند هدیه­ اش کرد به من. اما من که دلم نمی­آمد از آن استفاده کنم دستمال کاغذی برداشتم. اما مریم با نگاه  معصومانه­ اش از من می­خواست که از همین دستمال استفاده کنم.

- آقا سبزه دیگه! برو بابا!!

* * *

این مسیری است که هر روز صبح از آن می­گذرم و مریم را به بیمارستان شفا می­رسانم تا از بیماران پرستاری کند. عصرها هم خودش به خانه برمی­گردد. اما نمی­دانم امشب چرا اینقدر راه طولانی شده است. واقعاً خسته شده­ ام. برای اینکه خستگی را از فکر و ذهنم بیرون کنم، تصمیم می­گیرم، نواری داخل پخش صوت بگذارم و بشنوم. در داشبورد زهوار دررفتۀ ماشین را باز می­کنم…
… نگاهم روی نوارهای رنگ و رو رفته­ای که توی کمد چیده شده می­لغزد و به دنبال یک نوار خاصی می­گردد. آهان! یافتم! یکی از آن نوارهای کهنه و کثیف را بر می­دارم که یکی از خواننده­ های کوچه­ بازاری فراری توش خوانده­است. آنقدر این نوار کثیف است که انگار مدت­ها توی آشغالدانی بوده­ است. آن را توی ضبط صوت می­گذارم و شاسی را فشار می­دهم. صدای خواننده بلند می­شود که ناله­ کنان از فراق کشورش فریاد می­زند!! مریم خودش را برایم لوس می­کند و ادا در می­آورد که:

- خاموشش کن محسن­ جان! دارم از زجری که ایشون میکشن زجر میکشم…

هر وقت برای رفع خستگی این نوارها می­گذارم تا بشنوم، مریم با زبان بی­زبانی اعتراض می­کند. گاهی وقت­ها که حوصله­ام بیشتر است و سر به سرش می­گذارم، صدای ضبط­ صوت را زیاد می­کنم. اما مریم خیلی خونسرد و آرام جای آن را با یک نوار موسیقی سنتی عوض می­کند و سرش را تکان می­دهد:

- منافق، منافقه! لباسش فرقی نمی­کنه!

…صدای شجریان که در فضای ژیان پیچیده­است، مرا به خود می­آورد:

- آه که من دوش چه سان بوده­ ام … آه که تو دوش کجا بوده­ ای…

 

ترافیک سنگینی نزدیک میدان شهدا بوجود آمده است که تا چند صد متریِ اطراف میدان امکان هیچ حرکتی نیست. سعی می­کنم به زور ماشین را توی یکی از خیابان­های فرعی پارک می­کنم، دوربین و کیفم را برمی­دارم و به سرعت خودم را می­رسانم به جمعیتی که توی میدان و اطراف آن تجمع کرده­ اند. جمعیت غلغله کرده­ است. در میان فشردگی جمعیت، همۀ سرها به جلو کشیده می­شود تا صحنۀ اتفاقی که در نبش خیابان مجاهدین اسلام رخ داده، ببینند. یکی از جوان­هایی که خیلی علاقه دارد خودش را به جلوی جمعیت برساند و برای این کار همه را له می­کند و با فشار خودش را به جلو هل می­دهد به محض این­که مرا با کیف و دوربین خبرنگاری می­بیند و می­فهمد که خبرنگارم، هم راه را برایم باز می­کند و هم با داد و فریاد از دیگران می­خواهد که اجازه بدهند من خودم را به جلو برسانم. این خبرنگاری به درد یک همچه جاهایی نخورد، پس کی به درد می­خورد؟  بالاخره به هر جان­کندنی است می­رسم به صحنۀ اتفاق. هیچ خبری نیست. من نمیدانم این همه جمعیت برای چی اینجا جمع شده­ اند. من هم فوراً چند تا عکس می­گیرم تا بلکه کارم زود تمام بشود و برگردم به خانه! امشب ناسلامتی ما جشن سالگرد ازدواجمان را داریم! این هم اوضاع ماست. می­بینی؟!!

- آقا! دو نفر موتور سوار بودند…

- زدنش و فرار کردند…

من گیج شده­ام. این­ها چه می­گویند. اینجا چیزی نیست که ارتباطی با حرف­های آنان داشته باشد.

- مگه چی شده؟

- بهع!! آقا را باش!! پس این خونا چیه پاشیده به دیوار، خون رو نمی­بینی پهن شده روی زمین؟! ای بابا…

آره راست میگوید. تازه دارم می­فهمم که چه شده­است. ناگهان متوجه یک شاخۀ گل سرخ می­شوم که زیر دست و پا مانده و له شده­است. آن را برمی­دارم با نرمی گلیرگ­هایش را تمیز می­کنم و به دست یک دختر بچۀ هفت هشت ساله­ای می­دهم که حیران و خیره چشم روی خون­های روی دیوار قفل کرده­ است. بچه هوش و حواس ندارد. گل که به دستش می­خورد مثل برق­گرفته­ ها از جا می­پرد. وقتی نگاه مهربان مرا می­بیند به زور لبخندی می­زند و گل را از دست من می­گیرد.  با چشم های باز و حیران شاهد ماجرا است.

- پس مجروح کجاست؟!

چند نفری با همدیگر آدرس بیمارستان را می­دهند.

- بیمارستان شفا…

- قبل از اینکه آمبولانس بیاد مردم گذاشتنش عقب پیکان و بردنش…

- خیلی خون ازش رفته بود…

- همین دویست متر جلوتر…

جالب است. بیمارستان شفا، همان بیمارستانی است که مریم در آن کار می­کند. مثل این که دارد اوضاع خوب می­شود. حالا که اینطور شد، خدا کند مریم نرفته باشد و تا بعد از این که کارم تمام شد با همدیگر برویم.

* * *

چون محل بیمارستان نزدیک است. دیگر سوار ماشینی نمی­شوم. می­دوم و پس از چند دقیقه نفس­ زنان به بیمارستان می­رسم. سر در بیمارستان را دارند سیاه­پوش می­کنند. خدا لعنت کند این منافق­ ها را که دل همه را خون کرده­اند. یک تعداد زن و مرد و بچۀ بی­گناه را کشتن آن هم توی این اوضاع جنگ و دفاع! نمی­دانـم چه بگویـم. فقط دلــم می­سوزد. همین!! بالاخره با فشار و تقلّا از لابلای مردمی که گویا برای اهدای خون صف کشیده­اند می­گذرم و وارد اورژانس بیمارستان می­شوم. چه اوضاعی است. همه جا پر از زن و بچه­ هایی است توی بمب­گذاری امروز زخمی شده­ اند. یکی دستش بسته­ است، دیگری پایش گچ گرفته، و آن یکی سرش باندپیچی شده­ است…

- همۀ بیمارستان­ها پر از زخمیه!

… امّا قرار است من راجع به فردی که در میدان شهدا ترور شده، گزارش تهیه کنم. بنابراین در این شلوغی بالاخره پرستار کشیک را پیدا می­کنم و از او می­پرسم:

- من خبرنگارم! یه نفر توی میدون شهدا تیر خورده! کجاست؟

پرستار کشیک ظاهراً مرا می­شناسد. نگاه عمیق و معناداری به چهره­ ام می­اندازد و بدون اینکه حرف دیگری بزند و به بخش جراحی راهنمایی­ ام می­کند. نمی­دانم این نگاه معنادارش چه معنی­ای داشت. شاید از اینکه شنید خبرنگارم، دلش سوخته برای ما خبرنگارها که تا این وقت شب باید زحمت بکشیم و حتی نتوانیم یک سالگرد ازدواج ساده هم با همسرمان برگزار کنیم.
به بخش جراحی وارد می­شوم. خانم پرستار بخش اتفاقاً یکی از همکاران صمیمی مریم است. او همیشه بعد از او کشیک می­دهد. او تا مرا می­بیند دستپاچه می­شود و به عجله سلامی می­کند. لبخند ساختگی او نمی­تواند حال وخیمش را انکار کند. صورتش پر از اشک است و در حالی که هق­ هق می­گرید، با من احوالپرسی می­کند.
ای وای اینجا چه خبر است؟ مثل این­که بمب­گذاری امروز خیلی وحشتناک بوده که همه را متأثر کرده­است. ولی بالاخره پرستار باید کمی صبورتر از بقیه باشد. ولی نمی­فهمم! آن نگاهِ معنادار، این گریه و زاری… آخر چه معنی­ای می­دهد. آن هم امشب!! از این که مریم اینجا نیست دلم بیشتر به شور می­افتد. حالا او با یک دسته گل منتظر من است تا بروم خانه! و زودتر از من تبریک سالگرد ازدواجمان را بگوید. آن وقت من باید اینجا ویلان و دربدر باشم. آخر اینم شدکار؟
البته مریم خیلی از کار من خوشش می­آید و می­گوید آدم را با واقعیات زندگی آشنا می­کند. شاید هم این حرف­ها را برای راضی شدن دل من می­زند امّا من که غیر از غم و غصّه و علّافی چیز دیگری از این کار ندیده­ ام. هنوز پرستار اشک می­ریزد. با حیرت و تعجب رو می­کنم به پرستار و در حالی که کم­کم عصبانی می­شوم، می­پرسم:

- خانم پرستار! می شه لطفاً به من بگین آن مجروحی که توی میدون شهدا تیرخورده، کجاست؟

او در حالی که سعی می­کند خودش را کنترل کند. با انگشت سبابه حیاط را نشانم می­دهد. دیگر عصبانی شده­ام. با عصبانیت داد می­زنم:

- میگم مجروحه! تیرخورده!! توی حیاط چکار می­کنه؟!!!

پرستار عکس­ العملی نشان نمی­دهد و نمی دانم چرا از داد زدن من ناراحت نمی­شود که مثلا مثل بقیه چشمانش را از حدقه بیرون بیاورد و صدایش را از صدای من بلندتر کند و بگوید:«آقا ساکت باشین! اینجا بیمارستانه!! بفرمایید بیرون!!!» او همانطور که با انگشتش به حیاط اشاره کرده، خیلی آرام پاسخ می­دهد:

- توی … سردخونه است.

اسم سردخانه که می­آید یخ می­زنم. همیشه از اسم سردخانه به دلشوره می­افتم. این بار هم ناگهان احساس می­کنم از نوک انگشت­های دستم هوای سرد قل می­خورد بیرون امّا توی دلم آتش می­گیرد. نه برای خودم بلکه برای آن بیچاره­ای که هدف ترور کور یک مشت کور از خدا بی­ خبر شده­است. پس او هم شهید شد. جالب این است که قبلا هر گاه برای کسب خبر و عکاسی می­آمدم اینجا، و طرف شهید یا فوت شده بود، هیچوقت اجازه نمی­دادند به سردخانه داخل بشوم؛ ولی این دفعه نمی­دانم چرا همه چیز یک جور دیگر است…
آرام­ آرام مثل اینکه به آرامگاه شهید گمنام می­روم، به طرف سردخانه قدم بر می­دارم. نمی­دانم چقدر زمان طول می­کشد تا بوی خون و کافور به مشامم می­خورد و متوجه می­شوم که در داخل سردخانه هستم. اینجا عجب جایی است هر چه می­گذرد فضا برایم متفاوت می­شود… حالا انگار به این بیمارستان علاقمندم. حس می­کنم اینجا خانۀ من است. مسئول سردخانه که پیرمردی دوست­ داشتنی است و هیچ­ وقت نگاه به صورت مراجعین نمی­کند در حالی که سرش را زیر انداخته­ است، مرا راهنمایی می­کند. به طرف برانکاردهایی که رویشان پارچه­ های سفیدی کشیده­ اند می­رویم. روی هر کدام از برانکاردها یک نفر با آرامشی وصف­ ناشدنی به خواب ابدی رفته­است. امّا، پارچه­ ای که روی یکی از آن­ها کشیده­ اند، سفید نیست. اتفاقاًً مسئول سردخانه هم مرا پیش همان برانکارد می­برد و او را به من نشان می­دهد. به آرامی به برانکارد نزدیک می­شوم. دوربینم را آماده می­کنم تا از او عکس بگیرم. چشمم به چشمی دوربین می­چسبانم و از پشت آن دست مسئول سردخانه را می بینم که به سمت او نزدیک می­شود. پارچه سیاه را، نه! چادر سیاه را از روی صورت او کنار می­زند…آخ… روسری سفیدش مثل هاله ای صورت زیبایش را احاطه کرده­است…

در حکومتی که پس از ظهور حضرت صاحب الزمان (عج) تشکیل میشود کارگزارانی گماره میشوند که ”بتوانند“ اهداف حکومت مهدوی (عج) را به انجام برسانند. او ظهور میکند تا جهان سراسر «ظلم و ستم» را به نفخه بهشتی «قسط و عدل» از حضیض جهنم نجات دهد. چنین حکومتی که امر عدالت را سر لوحه خویش قرار داده، بنا دارد اسلام را آنگونه که پیامبر رحمت حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) از جانب خداوند منان به عالم هدیه داده، پیاده کند. دینی که بر پایة قسط و عدل پا برجا گردیده و به عنوان آخرین دین الهی اکمال مکارم اخلاقی و بازگشت انسان به وطن اصلیاش- یعنی بهشت- را در دستور خویش مقرر فرموده است.

اگر چه وجود ذی جود حضرت صاحب الزمان (عج) در رأس حکومت مهدوی- خود- سرچشمه الطاف، عنایات و برکات الهی بر عالمیان است- لیکن- بدیهی است در اداره جهان نیروهای ”انسانی“ نقش اساسی را ایفا خواهند کرد. به عبارت دیگر حضرت مهدی سلام الله علیه حکومت خود را از طریق افرادی به پیش میبرد که آنها هم زمینیاند؛ از پدر و مادری بدنیا میآیند، دوران کودکی را پشت سر میگذارند، به مدرسه میروند، به دوران جوانی میرسند، کار میکنند، ازدواج میکنند، پدر و مادر میشوند و در نهایت میمیرند. از این نظر با انسانهای امروزی تفاوتی ندارند، اما ویژگیهایی را خواهند داشت که آن ”ویژگیها“ آنان را با قاطبة انسانهای امروزی متفاوت میکند.

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر               کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.

امروزه متأسفانه بدلایل بسیاری که جای بحث آن در این مقال نیست، انسانهایی که به تمام معنا «انسان» باشند بندرت پیدا میشوند. بسیاری، از انسانیت، تنها به وجه حیوانیاش بسنده کردهاند. عجیب آن که اگر کسی کمی از این وجه، به انسانیت بیشتر گرایش داشته باشد، دیگران چشمان تعجب به او میگشایند. برای انسان امروز متأسفانه انسان حقیقی- و نه واقعی- کیمیاست، اما- نوعی دیگری از انسان (که هر چه بیشتر خود را به حیوان نزدیک تر میکند تا جایی که حتی حیوان هم بر او احساس شرف میکند) چه بسیار دیده میشود. گشتی در محصولات تهاجم فرهنگی- فیلم، تلویزیون، اینترنت، کتاب، مطبوعات و آثار به اصطلاح هنری (به ویژه از نوع غربیاش) این ادعای دردمندانه را اثبات میکند.

انسان- این نادره هستی- در حکومت مهدوی (عج) است که نقش صحیح خود را ایفا میکند. حضرت صاحب الزمان (عج) برای کارگزاری حکومت خود انسانهایی را خواهند خواست که به تمام معنا انسان باشند. این انسانها را از جای دیگری برای زمین به ارمغان نخواهند آورد. به یقین باید شرایط ظهور آن حضرت مهیا شود تا مجوز الهی برای بیرون آمدن قائم آل محمد (ص) از پرده غیبت صادر گردد. یکی از شرایط، وجود انسانهایی است که بتوانند وظیفة کارگزاری حکومت حضرت ایشان را در بهترین شکل ممکن به انجام برسانند.

انسانها از دو طریق برای نقش آفرینی در حکومت مهدوی (عج) آمادگی لازم را بدست میآورند: فردی و عمومی. ارادتمندان به حضرت ولیعصر (عج) و مشتاقان حکومت مهدوی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ابتدا باید در جهت آمادگی فردی خود را از هر نظر تلاش کنند، آنگاه از طریق ارتباطات موجود در سطوح گوناگون به پرورش انسانهای دیگر بپردازند تا آن حضرت آمادگی جهانی را برای ظهور تشخیص دهند. خودسازی بر مبنای ویژگیهایی که مولای متقیان حضرت علی (ع) برای کارگزاران حکومت لازم و ضروری دانستهاند، آمادگی متناسب را از حیث فردی ایجاد مینماید. پرورش تک بعدی اگر چه در حد خود خوب است اما به طور قطع کافی نیست، بلکه باید بر پایه آموزههای علوی (ع) از هر نظر آماده بود.

روابط نیکو، رفاقت، مدارا، دور اندیشی، مروت، جوانمردی، بلند همتی، ایثار، خوشرویی، نشاط، حلم و بردباری، تجربه اندوزی، مشورت، حفظ ایمان، احترام به دیگران، فکر، تلاش و کوشش پیگیر، پشتکار در کارها، نداشتن غرور و خودپسندی، رازداری، آزاد اندیشی، راستگویی، مردم داری، دوری از سستی و کم کاری از ویژگیهای فردی کارگزاران حکومت مهدوی (عج) است.

پرداختن به عمل آگاهانه، عدم مغایرت گفتار و عمل، ساده زیستی، ساده پوشی، دردشناسی، شجاعت و شهامت، احترام به قانون و حدود الهی، مسئولیت پذیری، بلند نظری، خود را خادم مردم دانستن، سود رسانی به مردم، اصلاح طلبی، عدم گروه گرایی، افشاگری در مورد دشمنان داخلی و خارجی، احترام به شأنیت و شخصیت کارگزار حکومت، داشتن طرح و برنامه، برنامهریزی و داشتن توانایی مدیریت از دیگر ویژگیهای کارگزان حکومت حضرت امام زمان (عج) میباشد.

کارگزار حکومت مهدوی (عج) باید از تملق و چالوسی پرهیزکند، تملق و چالوسی دیگران در او تأثیری نگذارد. با خائنان کمترین ارتباط را نداشته باشد و از موضع تهمت دوری نماید. خائنان که آفت مسئولان و عامل شکست آنان است را برکنار کند و کارگزاران شایسته را بکار بگمارد. در گزینش قابلیتها، تواناییها، و لیاقتها را مد نظر قرار دهد و امکان افزایش آن را فراهم آورد. افراد کارآموزده را مورد استفاده قرار دهد و از امتیاز دهی و ایجاد توقع بیجا پرهیز کند. عوامل خود را بر مبنای آزمون عملی انتخاب کند و در اعطای مسئولیتها، ملاحظات و مصلحت اندیشیهای غیرمسئولانه را بکار نبرد و رتبه افراد را بر پایه عمل آنان ارتقاء دهد.

کارگزار حکومت مهدوی (عج) خود بر مبنای عدل زندگی میکند و بر پایه عدالت داوری کرده و حکم میکند. همه افراد (از جمله خود) را در برابر قانون مساوی میداند و ضمن میانهروی و تعادل، دیگران را به این ویژگی فرا میخواند. با رشوهخواران و رشوهدهندگان مبارزه مینماید و در مصرف بیت المال احتیاط میکند. او هرگز در بیت المال خیانت نمیکند و سیاستهای اقتصادی را مطابق با موازین شرع طراحی و به اجرا میرساند. حقوق دیگران را به بهترین شکل پرداخت میکند و میان آبادانی و مالیات توازن برقرار مینماید.

کارگزار حکومت مهدوی (عج) هم خود و هم دیگران را- در سطح مسئولیت خود- برای کارزار با دشمنان آماده بار میآورد، و با تقویت بنیة دفاعی به هیچ دشمنی اجازه تعرض نمیدهد. کارگزاران زیردست خود را کنترل میکند و از مجموعه و اطلاعات مجموعة خود حفاظت و حراست میکند.

کارگزار حکومت مهدوی (عج) میداند انتصاب مسئولان بیتخصص، غیرکاردان و ناکارآمد چه ضررهای فاحشی را به دنبال دارد بنابراین در صورت اصلاح ناپذیری آنان، حذفشان میکند. او در هیچ مجموعه فاسدی مسئولیت نمیپذیرد و به علل زوال و انقراض حکومتها واقف است.

بنابراین آحاد مؤمنان در جایگاه منتظر، میبایست در جهت اصلاح خویش تا رسیدن به شخصیت ”صالح“ حرکت نمایند و در جمهوری اسلامی که قرار است طلیعه حکومت جهانی حضرت مهدی (عج) واقع شود چنانچه کارگزاری حکومت را در هر پایه به عهده دارند، خود را به ویژگیهای کارگزاران حکومت مهدوی (عج) نزدیک سازند. در چنین روزگاری است که هر اقدام ما عملی خالصانه، عبادتی عارفانه و وصلی عاشقانه است.

انقلاب اسلامی ایران، برگرفته از نهضتی الهی است که در طول تاریخ، تداوم خویش را در صحنه نبرد حق و باطل حفظ ‌کرده است. در دنیای کنونی، قدرت های خودکامه جهان با بهره ‌گیری از کلیه امکانات سخت و نیمه سخت و نرم، کابوس سیاه خود را بر پهنه جهان گسترده و به خاطر تداوم سلطه اهریمنی خویش به استعمار فرهنگی و استثمار فکری و اقتصادی مستضعفین پرداخته و در راه مسخ ارزش­ ها و خارج نمودن انسان از هویت فطری اش، جدیدترین و قدرتمندترین رسانه ها (از قبیل سینما، تلویزیون، ماهواره، و شبکه های مجازی) را به خدمت خویش درآورده و سالیان بسیاری است که ارزش­های مشرکانه خود را در تمامی ابعاد فرهنگی، سیاسی، هنری، اجتماعی و اقتصادی آن به مردم جهان تحمیل کرده ­اند.

این مسأله تا آنجا پیش رفته است که نجات جامعه از بطن مظاهر شرک و آثار آن، بسیار سخت و طاقت فرسا جلوه می کند و با کمال تأسف برخی مسئولان ساده اندیش افسار این مرکب چموش را بر زین آن نهاده و دست استیصال بر سر گرفته اند.

اگر به این مقوله از سوی مسئولان و مردم، دردمندانه، عاقلانه، آرمان گرایانه، صحیح، برنامه ­ریزی شده و بر مبنای تکلیف الهی نگاه شود و بازشناسی و تبیین آثار و عواقب این سیطره شیطانی در زمینه­ هایی که به اصل اسلام و انقلاب اسلامی مربوط می شود در اولویت امور فرهنگی قرار گیرد، تردیدی نیست که به مرور، موجبات رهایی بشر امروز را از قید و بندهایی فراهم می­ کند که مانع آزادی و کرامت انسانی در راه رشد و تکامل بوده اند و با تکیه بر این آگاهی راه برای جایگزینی ارزشهای اصیل اسلامی هموار خواهد شد.

برای روشنگری بیشتر اهتمام مضاعف به سخنان مقام معظم رهبری توصیه می شود که معطوف به دشمنی‌‌‌های عمیق استکبار جهانی با انقلاب اسلامی به صراحت اعلام می‌کنند که: «ما با استکبار و نظام سلطه و تسلط چند کشور بر جهان مخالفیم و نخواهیم گذاشت این چند دولت با سرنوشت دنیا بازی کنند.» ایشان در این راستا نقش نیروهای فرهنگی انقلاب اسلامی را در باور سازی وجود تهاجم فرهنگی و مقابله با آن بسیار حساس و مهم توصیف نموده و با تاکید بر تاثیر هنر می‌فرمایند: «این حرکت عظیم انقلاب اسلامى، یک حرکت تمام شده نیست. حالا یک گوشه‏ ى از لشکر آن من و شماییم که حالا یک ذره مثلاً اهل ادب و فرهنگ و اینها محسوب میشویم؛ «و للَّه جنود السّماوات و الارض»؛ این حرکت عظیمى که با انقلاب اسلامى شروع شد، یک حرکت تمام شده نیست؛ مطلقاً تمام شده نیست، آن حرکت ادامه دارد. همینى که حالا معمول شده که در بیان ها و در تلویزیون و توى تبلیغات و توى دادگاه و توى زبان همه، میگویند: جنگ نرم؛ راست است، این یک واقعیت است؛ یعنى الان جنگ است. البته این حرف را من امروز نمی‌زنم، من از بعد از جنگ - از سال ۶۷ - همیشه این را گفته‏ ام؛ بارها و بارها. علت این است که من صحنه را می‏بینم؛ چه بکنم اگر کسـى نمی‏ بیند!؟... این تمام نشده. چون تمام نشده، همه وظیفه داریم. وظیفه‏ مجموعه‏ فرهنگى و ادبى و هنرى هم وظیفه‏ مشخصـى است.

خوشبختانه یا متأسفانه، با فقدان فرهنگ مطالعه، رسانه‌های صوتی و تصویری یکه ‌تاز میدان جنگ نرم شده اند و با توجه به اینکه هر فرد بیش از هشتاد درصد اطلاعاتش را از طریق چشم و گوش به دست می‌آورد، اثرگذاری تهاجم فرهنگی دشمن چند برابر شده است. رسانه‌های تصویری (مثل سینما و تلویزیون) تأثیر به سزایی در تغییر فرهنگ جامعه دارند؛ لذا هالیوود (به عنوان بزرگترین کارخانه تسلیحاتی و مهماتی جنگ نرم استکبار) سالانه بیش از ۷۰۰ فیلم سینمایی با درآمد هنگفتی نزدیک به ۱۵ میلیارد دلار سود خالص تولید و قریب به ۸۰ درصد سینماها و تلویزیون‌های دنیا را تغذیه می‌کند.

حال با این شرایط آنچه بی ‌تردید در حال وقوع است، استفاده غرب از ابزار فیلم و سینما علیه جمهوری اسلامی است که به عنوان نمونه به فیلم‌هایی مثل «بدون دخترم هرگز»، «سربازان آیت الله»، «ترس مقدس»، «۳۰۰»، «اسکندر»، «پرسپولیس»، «سنگسار ثریا»، «گلاب»، و… اشاره می‌شود که مستقیماً نظام جمهوری اسلامی را نشانه گرفته ‌اند. علاوه بر این سریال‌های مؤثری همچون «۲۴» و «هوملند» نیز هستند که با همین اهداف ساخته شده و عرضه می‌گردند.

این در حالی است که در این میان، فیلم‌های انیمیشن جایگاه ویژه ‌ای را از نظر جذب مخاطب و تأثیر بر او به خود اختصاص می‌دهند. فیلم‌ها و سریال‌های انیمیشن ـ به خصوص ـ در میان کودکان و نوجوانان طرفداران فراوانی دارد و به همین دلیل از طریق آن‌ها مفاهیم بسیاری به بچه‌ها منتقل می‌گردد، و بلافاصله بعد از پخش یک کارتون قدرتمند، تصویر آن در جاهای مختلف در لباس‌ها، دفترها، کیف‌های مدرسه، و امثال آن حک می‌شود. بی‌سبب نیست که مثلاً شرکت والت دیسنی به عنوان یکی از مشهورترین شرکت‌های سرگرمی و انیمیشن در آمریکا در سال ۲۰۰۶، بالغ بر ۱۳۷ هزار کارمند داشته و از طریق ساخت و نمایش فیلم‌های انیمیشنی‌اش حدود ۵۷ میلیارد دلار درآمد کسب کرده‌است.

ضمن این که، با وجود این‌ها، غرب در جنگ نرم خود علیه کشورهای دیگر، به ویژه علیه اسلام، تشیع، و ایران از تکنولوژی بازی‌های رایانه‌ای نیز استفاده‌های فراوانی می‌برد. این بازی‌ها در کنار امکانات سمعی و بصـری خود، امکان مشارکت مخاطب را در جریان داستان تا حد زیادی فراهم می‌کند و از این طریق ذهن و فکر مخاطبان، به ویژه کودکان و نوجوانان را با اهداف سازندگان آن‌ها همراه، همسو، و سازگار می‌نماید.

باید پذیرفت غرب با سرمایه‌گذاری هنگفتی که در این زمینه کرده، تا حد بسیار زیادی توانسته ذائقة ارزشی و فرهنگی مخاطبان این آثار را به سوی اهداف استعماری خود جهت دهد و به وضوح در بسیاری از بازی‌های رایانه‌ای وارداتی، سبک زندگی غیر اسلامی و غیر ایرانی تبلیغ می‌شود و از آنجا که این نوع بازی‌ها می‌تواند مستقیماً با کودکان و نوجوانان ارتباط برقرار کند و نقش تربیتی بسیار زیادی دارد؛ دنیای غرب از این فضا نهایت استفاده را در جهت ترویج ارزش‌های خود می‌برد.

از سوی دیگر، این روزها کسی در استفاده‌ دولت‌ها و حکومت‌ها از هنر به عنوان ابزار استراتژیک شک ندارد، بلکه همگی به این کلیات اعتقاد داشته و آن را قبول دارند، اما متأسفانه، همان افرادی که (اتفاقا در مقام مسئولان فرهنگی) در سخنرانی‌های خود چنین جملاتی را با التهاب و جدیت مطرح می‌کنند، در عمل و در حوزه‌ مسئولیت خود، به راحتی مصادیق این اعتقاد را نادیده می‌گیرند. گواه این ادعا، میزان سخنان مسئولان فرهنگی کشور در مقایسه با آمار و ارقام و کیفیت فیلم‌ها، سریال‌ها و دیگر محصولات سمعی‌بصـری است که در رسانه ملی، شبکه خانگی، سینماها، و... به مردم کشورمان ارائه می‌شود.

باید به صراحت اذعان داشت متأسفانه هنوز بسیاری از مسئولان حوزه‌های متعدد فیلم و سینمای کشور به این باور نرسیده‌اند که غرب و به خصوص آمریکا در حوزه‌ی سینما استراتژی دارند و این استراتژی تابعی از سیاست‌های کلی آن‌هاست که در مقوله جنگ نرم تعریف می شود.

شاید به دلیل همین عدم باور است که در برابر جوایز سینمایی اعطایی غرب به ایران ذوق زده می‌شوند. تحقیقاً بسیاری از جوایز موصوف، به علت امتیاز یا امتیازهای مثبتی است که آن فیلم ها به پیشبرد اهداف و سیاستهای غرب می دهند و البته در برابر آن، امتیاز منفی را نثار فرهنگ و کشور خود می­سازند. حتی جایزه‌ اسکار هم دقیقاً همان سالی به ایران داده می‌شود که تهدید های حمله‌ آمریکا و اسرائیل به ایران علنی شده و شدت میابد.

فراموش نکنیم در همان سالی که سردمداران غرب اوضاع ایران را رقت‌بار توصیف می­ کردند و ایران را در قبال برنامه‌ هسته‌ای ­اش به دروغ ‌گویی متهم می‌ساختند؛ فیلم اسکاری ایران «جدایی نادر از سیمین» بر دروغ‌گویی ایرانیان به شدت تأکید می­ کند! و افسوس که این داستان دنباله ­دار در جشنواره­ های داخلی هم به صورتی جدّی پیگیری می­شود و این جا هم همان گونه فیلم­ها مورد تشویق و تقدیر قرار می­گیرند!

حال در برابر این خطاهای آشکار و غیرقابل انکار، در مقابل چنین رفتارهایی، گروهی از افراد مطلع و متخصص هستند که در موقعیت­ ها و شرایط متفاوت، به نقد عناصر ضددینی، ضد اسلامی، ضد شیعی و ضدایرانی در فیلم­ ها و برنامه­ های داخلی و خارجی می­پردازند؛ اما مسئولان به جای بهره­ برداری، عملاً آنان و دیگر هنرمندان و فیلمسازان عرصه انقلاب اسلامی را از حیز انتفاع خارج می­ کنند، بلکه توجیه‌های بدتر از گناه هم ارائه می‌دهند!؟

ناگفته پیداست که فیلم (اعمّ از سینما، تلویزیون و فعالیت­های سمعی و بصـری و بازی­های رایانه ­ای) به عنوان مؤثرترین رسانه، ضمن اینکه اگر در دست دشمن باشد می­تواند «تهدید» قوی­ به حساب آید و متقابلاً در دست نیروهای خودی قطعاً یک «فرصت» بی­ نظیر است؛ بی شک از فیلم می­توان درجهت مقابله با تهاجم فرهنگی و جنگ نرم به بهترین شکل بهره­ برداری کرد؛ تردیدی نیست که فیلم می­تواند به عنوان یک بازوی قدرتمند و مؤثر آموزه­ های اسلام و انقلاب اسلامی را به مردم، مسئولان، مسلمانان جهان، ملت­های جهان و مخاطبان دیگر آموزش دهد؛ معلوم است که فیلم می تواند باعث ایجاد و حفظ وحدت ملی و تقویت انسجام اسلامی شود، واضح است که فیلم توان افشا و معرفی عاملان و عوامل ناامنی را (در همه سطوح) دارد و می­تواند احساس عشق و محبت یا تنفر و بغض را نسبت به کسی یا چیزی ایجاد کند؛ و نیز همدلی، همزبانی، و همراهی مخاطبان خاص و عام را با اهداف نظام جمهوری اسلامی برانگیزاند؛ اما چرا از این امکان بسیار بزرگ در جهت مبارزه با جنگ نرم دشمن غفلت می شود؟

اگر دلیل آن را غرض و مرض برنامه ریزان و مسئولان مربوطه در حوزه های سینما و تلویزیون ندانیم، باید بر این اذعان کنیم که، درک و دریافت نمونه­ ها و مصادیق جنگ نرم در محصولات دوست و دشمن و تصمیمات مسئولان خودی و غیرخودی پیچیدگی فراوان و خاصی دارد، که متخصصان خود را می طلبد که اگر مسئولی فاقد دیدگاه آشنا و دقیق برای این کار نیست، قطعاً باید برای تصمیم و اقدام در این مسیر، از نظرات و اقدامات کارشناسان برجستۀ متعهد، متخصص، و آگاه بیش از پیش بهره برداری نمایند. اما آیا واقعأ چنین است؟...قضاوت با ذهن های بیدار و عادل و هوشیار...یا حق

من دوست دارم با تو باشم تا تو هستی
ای آن که رو در روی چشمانم نشستی
من دوست دارم جان خود ریزم به پایت
از بس که جانم را به جان خویش بستی
من دوست دارم دستهایت را ببوسم
دستی که با آن پایه های عرش بستی
من دوست دارم در قدمگاهت بمیرم
باور کن ای زیباترین معشوق هستی
من دوست دارم لب به جام می گذارم
جامی که انگور شرابش را تو رستی
من دوست دارم هی بمیرم هی بمیرم
روزی که بینم از میان ما بجستی
یعنی خدایی، تو همان دلبر ترینی
آن دلبری که این دل زارم شکستی؟
باور کنم صدها هزاران وعده ات را
قول و قراری را که دادی گاه مستی؟
هشیار تر از تو ندیدم در دو عالم
من غوطه ور هستم به بحر خود پرستی
شاید گناهم سر نهادن بود، شاید
بر آستانت، کاین چنین قلبم شکستی
هر بار با من وعده کردی شامگاهان
اما سحر، پیوند پیمان را گسستی
ای دلبرم، ای دلبر بی جانشینم
دیوانه وارم بر سر عهدی که بستی
عهدی که من در عالم ذر با تو بستم
عهدی که تو با من در آن ایام بستی
گر صد هزاران بار جانم را بگیری
بر عهد و پیمانم، همان عهد الستی

دل در گرو مهر رضا دارم  و بس
آن شاه رئوفی که دو عالم  را کس
چون درگه او قبله گه عشاق است
گویم که به داد دل این بی کس رس

سال ها از روزی که پدر «مرد» به او گفته بود: «هر کسی خفت و عزت خودش را خودش رقم می­ زند»، می­ گذشت؛ و آن روز «مرد» بعد از آن که به پست و مقامی رسیده­، خیلی خوشحال بود از اینکه معنی حرف پدرش را فهمیده­ است. حالا خودش هم به فرزندش نصیحت می­ کرد که «تصمیم­ گیرندۀ تمامیِ اقداماتِ هرکسی، خود اوست جز در چند مورد استثناء مثل تولد و مرگ». البته به همین خاطر هم بود که وقتی فرزندش به او اصرار می­ کرد برای استراحت چند روزی به زادگاهشان مسافرت کنند، قبول نمی­ کرد و به قول خودش «تصمیم نمی­ گرفت» و از این حرف­ها

مرد که بادی به غبغب انداخته بود می­ خواست به نصیحتش ادامه دهد که به او خبر دادند باید سریعاً برای جلسه­ ای به محل کار برود. مرد از تصمیم خود منصرف شد و خود را به سرعت رسانید اما چون طرف مذاکره نمی­ توانست بیاید، جلسه ملغی شد. بنابراین مرد ناخواسته لختی درنگ کرد و لحظه­ ای بعد با تبسمی پیروزمندانه تصمیم گرفت تا از وقت بیشترین استفاده را ببرد. یادش آمد که ماشین مرد درست از زمانی که مرد روی صندلی مدیریت نشَست، شُسته نشده­ بود. آن وقت تصمیم گرفت و آن را به کارواش برد و از کارگر هم خواست تا ماشینش را خوب بشوید. هنگامی که کارگر با نگاهش به مرد فهماند «کار ویژه»، «انعام ویژه!» می­ خواهد، مرد با نگاهش به او جواب مثبت داد و کارگر ماشین را خیلی خوب تمیز کرد. شاید این برای اولین بار بود که مرد از تمیزی ماشینش لذت می­ برد و شاید هم برای اولیــن بار بود که انعــام خوبی برای آن می­ پرداخت. مرد از تصمیمی که گرفته بود خوشحال بود که ناگهان دلش هری ریخت پایین! آن هم وقتی که تلفن همراهش به صدا درآمد، همسـرش در آن سوی خط از او می­ خواست، زودتر به خانه برود

مرد به خانه رسید. فضای خانه غریب بود. در گوشۀ چشم همسرش قطرۀ اشکی پیدا بود، امّا در نگاه فرزندش دوگانه­ ای از شادی و غم جا خوش کرده­ بود. مرد ساک مسافرتشان را که آماده دید، فهمید باید اتفاقی افتاده باشد. بالاخره معلوم شد عمویشان فوت کرده و باید خود را به تشییع جنازه برسانند. مرد که تصمیم نداشت به زادگاه برود و می دانست با مسافرت، تمام برنامه­ ریزی­ هایش به هم می­ ریزد ـ اما ـ مقاومتی نکرد و همگی به سرعت برای رفتن آماده شدند.

آخرِ شب به زادگاه رسیدند. همه آمده­ بودند جز خواهرِ مرد که در بیمارستان بستری شده، چون نتوانسته بود کودکش را به دنیا بیاورد. بنابراین مرد تصمیم گرفت تا به عیادت خواهرش برود، ولی دیروقت بود و ناچار شد تا صبح صبر کند. صبح که شد باز هم موفق به عیادت خواهرش نشد چون نمی­ توانست در مراسم عمویش شرکت نکند. ماند تا بعد از ناهار برود. ناهار را که خوردند، پدرِ مرد از او خواست تا کمی بخوابد و خستگی راه را به در کند. مرد با این که خودش «مرد» بود  اما همیشه به حرف پدرش گوش می­ کرد. این بار هم پذیرفت و خوابید. مرد خیلی خسته بود و وقتی از خواب بیدار شد دیگر هوا تاریک شده­ بود. اما مـرد تصمیم گرفتـه­ بود و باید تصمیـم خود را عملی می­ کرد و می­ رفت. همسر و فرزندش (که البته در آن وقت خیلی هم مایل به همراهی نبودند) را سوار کرد و با ماشین بسیار تمیزش به سمت بیمارستان راه افتاد.

هوا کاملاً تاریک شده­ بود و جاده را فقط نور چراغ ماشین­ ها روشن می­ کرد. مرد به جاده زل زده­ بود و به سرعت می­ راند تا زودتر به بیمارستان شهر برسد، خواهرش را عیادت کند و به زادگاه برگردد. همسر و فرزندش هم هیچ نمی­ گفتند. سکوت بر فضای ماشین حاکم بود و مرد برای آن که فضا را تغییر دهد تصمیم گرفت رادیو را روشن کند. ناگهان در مقابلش موتورسواری را دید که در لاینِ سرعتِ جاده با چراغ خاموش به آرامی می­ رفت مرد این بار دیگر نتوانست تصمیم بگیرد که با موتورسوار تصادف نکند لحظاتی بعد فرزندش منتظر مانده بود تا مرد که قطعاً مجبور شده، او را به خدا بسپارد. مرد نگاه گریانش را به چهرۀ خون­ آلود فرزندش انداخت و فکر کرد که هیچیک از تصمیماتش

این که مخاطبان سینما چه انتظاری از فعالان سینمای دفاع مقدس دارند و انجمن سینمای انقلاب و دفاع مقدس به عنوان یکی از مهمترین متولیان این حوزه چه کاری می تواند در این زمینه انجام دهد از جمله دغدغه های اصلی در میان دست اندرکاران و علاقمندان به سینمای دفاع مقدس و انقلاب اسلامی است.

در سینمای انقلاب و دفاع مقدس چهار حلقه گمشده وجود دارد که بسیار اساسی و حائز اهمیت است.

حلقه اول: پشتیانی واقعی از فیلم‌های انقلاب و دفاع مقدس:

سینمای دفاع مقدس نیازمند پشتیانی جدی تجهیزاتی اعم از تجهیزات میدانی و فنی به عنوان اصلی ترین بخش پشتیبانی لازم از فیلم های این حوزه است. البته تقریبا در تمامی بخش های سینمای کشور اعم از تحقیق و تولید و نمایش به دلیل روزمرگی های آزاردهنده و عدم مدیریت صحیح در آن، و باندبازی ها و رفتارهای هنوز توان تجهیزاتی و فنی مناسبی ندارد و در برخی جاها اوضاع از این هم بدتر است. اما در حوزه فیلم های انقلاب و دفاع مقدس که بحمدلله متولیان فراوانی دارد این توقع بیشتر است که در مورد تجهیزات فنی و میدانی (به دلیل ارتباط به بخش نظامی در فیلم های دفاع مقدس) به شکلی جدی فکر و اقدام شده باشد. امکانات جلوه های ویژه، امکانات صحنه، و... در فیلم های دفاع مقدس و انقلاب اسلامی بسیار مهم است، اما متناسب با نیاز فیلم هایی که با این موضوع ساخته می شود، نیست. این اشکال، هم ترس و نگرانی تولید را افزایش می دهد، چون سختی ویژه کار و خطرات احتمالی به نگرانی و دغدغه فیلمسازان تبدیل شده است، و هم هزینه کار را افزایش می دهد و گاهی تا چند برابر افزایش می دهد. در لایه های دیگر، پشتیبانی اداری، سیاسی، رفاهی و معنوی از آثار و سازندگان آنها نیز اهمیت دارد که متاسفانه در این بخش کم کاری فراوانی وجود داشته و دارد.

حلقه دوم: تدوین سیاست های صحیح و تصمیم سازی کلان و برنامه ریزی بلند مدت

متولیان متعدد سینمای انقلاب و دفاع مقدس باید با توجه به سیاست های کلان فرهنگی کشور و هم سو و هم جهت با آنان به خصوص در راستای قوانین و اسناد بالادستی، مقررات مربوط به فیلم دفاع مقدس و انقلاب اسلامی را تنظیم و از مبادی مربوطه مثل شورای عالی انقلاب فرهنگی و مجلس شورای اسلامی تصویب و ابلاغ آنها را پیگیری کنند و بر اساس آن ها راهبرد و استراتژی های مشخص و اجرایی را طراحی نمایند تا همه بخش های مرتبط با فیلم های انقلاب و دفاع مقدس نسبت خود را با آن قوانین و سیاست ها را مشخص کنند و از تشتت و تفرقه و احیانا سوء استفاده و ولنگاری در این عرصه جلوگیری شود.

حلقه سوم: کادرسازی و آموزش و جذب نیروهای مستعد

متولیان فیلم سازی در عرصه انقلاب و دفاع مقدس لابد توجه دارند که جذب و پرورش نیروها و افراد مستعد و متعهد اگر چه کاری زمان بر و طاقت فرسا است، اما اهمیت ارکانی دارد. نیروهایی که در گذشته در این حوزه بوده اند، و افرادی که امروزه در این عرصه فعالیت می کنند، هم در عرصه تحقیق و پژوهش، هم در عرصه مدیریت، هم در عرصه اجرا، و هم در عرصه تولید؛ ممکن است به زودی توان ادامه فعالیت را به هر دلیلی نداشته باشند. در این صورت وجود افراد و نیروهای جایگزینی که بتوانند به بهترین شکل ممکن این کوله بار را به مقصد برسانند، ضرورتی تعیین کننده پیدا می کند. و خدای ناخواسته کوتاهی در این زمینه لطمات جبران ناپذیری را در اهداف فرهنگی انقلاب اسلامی در پی خواهد داشت. لذا نباید از کادرسازی و جذب نیروهای متعهد غافل شد. ضمن آن که جلوگیری از ریزش و تلف شدن نیروهایی که هم اکنون در این زمینه فعال هستند و استفاده بهینه از پتانسیل های موجود در میان فیلمسازان این حوزه اگر مهم تر از پرورش نیرو نباشد، کم اهمیت تر از آن نیست.

حلقه چهارم: ایجاد همگرایی، وحدت و هماهنگی بین تمام نهادها و افراد مرتبط با فیلم های انقلاب و دفاع مقدس

متولیان سینمای انقلاب و دفاع مقدس ضرورت دارد تا از کارشناسان، فیلمسازان و پژوهشگران این حوزه بطور مستمر دعوت بعمل آورد تا بتواند وحدت و انسجام لازم را برای هنرمندان این عرصه ایجاد کند. آن چه متاسفانه باید گفت جود افتراق و عدم هماهنگی میان نهادها و دست اندرکاران این عرصه است به نحوی که گروه ها و کلونی هایی که حول محورهایی کوچک ایجاد شده، از هم جدا افتاده و بی خبرند در حالی که اگر همه آن ها دست به دست هم بدهند و به یاری همدیگر بشتابند قدرت بی بدیلی را فراهم می کنند که هرگز کسی اراده نخواهد کرد، در برابر آنان مقاومت یا ممانعتی را ایجاد نماید. علاوه بر این نهاد هایی که ایجاد شده اند ولی متاسفانه بدون هیچ عملکرد مثبتی رها و در گوشه ای افتاده اند.


هرگاه بتوان این چهار حلقه گمشده در عرصه فیلم و سینمای انقلاب و دفاع مقدس را مورد توجه قرار داد و به آن ها ترتیب اثر داده شود، می توان به یک مدینه فاضله در فیلم و سینمای انقلاب و دفاع مقدس دست یافت.