مختاری و دلداری و من در غم دلدارشب تا به سحر دیده به در، خسته و بیمارای کاش وصالت به شب قدر میسرتا ز آمدنت عفو نمایند گنهکار
رفته بودم، رفته بودی، رفته بودلیک بند دوستی پیوسته بودچشم بیمارش، به رویم بسته شدبس که از ایام، بابا، خسته بود