مختاری و دلداری و من در غم دلدارشب تا به سحر دیده به در، خسته و بیمارای کاش وصالت به شب قدر میسرتا ز آمدنت عفو نمایند گنهکار
از چک چک اشکم ندا آید که دلبر دلبرادل در هوای کوی تو پر می زند، از در درااشک من مهجور بین، هر دم ز مژگان می چکدآ بر سر بالین من، بیماری ام را کن دوا