مهدی عظیمی میرآبادی

سایت شخصی

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

مهدی عظیمی میرآبادی

سایت شخصی

مهدی عظیمی میرآبادی

بسم الله الرحمن الرحیم(1)
الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (2)
الرَّحْمـنِ الرَّحِیمِ (3)
مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (4)
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (5)
اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ (6)
صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ (7)

آخرین نظرات
راست و دروغ رسانه ها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام زمان» ثبت شده است

دل می تپد خدایا زان یار نازنینم

می سوزم از غم اما، با یاد او قرینم

گشتم به جستجو تا یابم امیر دینم

گفتم به مکه آیم تا یار خود ببینم

دیدم هر آنچه دیدم، یارم ولی ندیدم

 

هم مسجد الحرام و هم مروه و صفا را

هم زمزم و مقام و هم حجر آشنا را

هم جنب ملتزم را، هم در گه خدا را

ارکان چارگانه، هم صحن و هم سرا را

دیدم هر آنچه دیدم، یارم ولی ندیدم

 

احرام بستم و با شوق از پی اش دویدم

در کوی یار گشتم، ناز ورا خریدم

در چهره های مردم، با حجب می خزیدم

دزدانه با نگاهی تصویر می کشیدم

دیدم هر آنچه دیدم، یارم ولی ندیدم

 

در خیمه ها که گشتم در جستجوی رویش

با حاجیان عاشق مستان بزم کویش

پرسیدم از نشانش، شاید ز گفتگویش

بوییدم و نشستم، کآید نسیم بویش

دیدم هر آنچه دیدم، یارم ولی ندیدم

 

مشعر که رفته بودم با حاجیان، خدا را

چشمم میان مردم، می گشت آشنا را

شد رحمتی نمایی این بنده گدا را

بیند رخ حبیبش، مولای بی ریا را

دیدم هر آنچه دیدم، یارم ولی ندیدم

 

گفتند در منایی، هرچند بی صدایی

در کاروان یاران آیی به آشنایی

گر رخ نمی نمایی، لطفی که می نمایی

شوری دهی، صفایی، کآخر ز در درآیی

دیدم هر آنچه دیدم، یارم ولی ندیدم

ya mahdi adrekni

خدایا

ای معبود بی منتها

ای تکیه گاه بندگان بی پناه

اکنون در این شرایط غمبار

در این ایام تأسف بار

در این وضعیت طاقت سوز

که دشمنان بشریت

دشمنان اسلام

دشمنان تشیع

و در یک کلام دشمنان انسانیت

عرصه را بر عالم و آدم تنگ کرده اند...

می دانی که

امام زمان

که روح و جانمان دور شمع وجودش بگردد

جای خالی اش چه خودنمایی ها که نمی کند!

یا او را به ما برسان...

یا ما را به او... 

به اماممان...

همان که معز الاولیاء است

و مذل الاعداء

هم او که جهان منتظر اوست...

پناها

کاش سرهایمان بر قدوم مبارکش می سایید...

کاش هرم دست نوازشش بر سرهایمان گرممان می کرد...

کاش لطافت دستهایش اشک غم از دیدگانمان می سترد...

کاش می نشستیم مقابل او...

و از این ایام شکایت می کردیم...


و ای کاش لبخند مهربان او جان ما را جلا می داد!


ای کاش ...

و ای کاش...

و ای کاش...