هزاران خیمه را دیدی کسی برپا کند امّا
عمود خیمه را در جایگاه خویش نگذارد؟
و یا آیا کسی صد ها رمه در مرتع و صحرا
به جای یک شبان در دست های باد بسپارد؟
یقیناً عقل کل ماسوای خالق اعلی
که از سوی خدا پرچم برای خلق بردارد
برای آنکه تا روز ابد از بهر خلق الله
ز ابر لطف حق باران رحمت سر به سر بارد
برای آنکه تا اوج فلک، بالا تر از بالا
رساند سایه سار دین، درخت پاک می کارد
در عید الله اکبر او به رسم عاشقان گویا
میان صفحه دلها نقوش عشق بنگارد
ولایت را امامت را خلافت را وصایت را
میان دستهای حضرت مولا علی، با عشق بگمارد
سپس بیعت کند با او، بگیرد در بغل او را
میان دست های خود، دو دست خویش بفشارد
ادیبا طی شود این روزگار سخت واویلا
به یمن عیدی مولا تو را هم وقع بگذارد
نمی دانم آیا بیان می توان کرد
از آن آفتابی که سرّت عیان کرد؟
بپرسم از آن روز اول نگارا،
جه کس مهر را در دلم جاودان کرد؟
به صندوق رازم که سر می زنم من
نمی بینم آن راز را، کاو نهان کرد
به یادم نمی آید آن بار اول حبیبا
چه کس جان گرفت و چه کس بذل جان کرد؟
تو بودی، و یا من که دعوت پذیرفت؟
چه کس دیگری را به خود میهمان کرد؟
یقینا تو بودی! تو بودی! تو بودی!
و گر نه چنین کار را کی ناتوان کرد؟
بدیهی است من ناتوانم هماره
مسلّم نگاه توام پرتوان کرد
اگر چشم برداری از من، خدایا، خدایا!
شود گفت هیچی چنین و چنان کرد؟!
بر سقف آسمان که نوشتن مجاز بود
آن شب به یادگار نوشتم نوشته ای
کای یار مهربان به تو امید بستهام
چون گرد راه، سر به قدوم فرشته ای
مستُر مرا ز پای به وقت حضور دوست
بگذار بار بگیرد نهالی که کشته ای
گفتم که خاک بلکه من از خاک کمترم
یا چون فرشته ای که از آن بر گذشته ای